سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
تحول در نظام ژئوپولیتیک جهانی با تاکید بر روابط ایران و غرب
مطلبی که پیشرو دارید، متن سخنرانی دکتر پیروز مجتهدزاده، در جلسه ۱۰ اسفند ۱۳۸۷ (۲۸ فوریه ۲۰۰۹) در <کانون توحید> لندن است که در پی از نظر خوانندگان گرامی روزنامه اطلاعات میگذرد:
● پیشگفتار
مطالعه تحولات سیاسی در سطح جهانی از دیدگاه ژئوپولیتیک هنوز در ایران متداول نشده است و هنوز رسم بر این است که مطالعه تحول ساختاری در نظام جهانی، از دید ویژه مطالعات مربوط به روابط بینالملل و در چارچوب <نظام بینالملل> صورت گیرد که مسلما رسایی لازم را در شناخت شرایط ژئوپولیتیک جهان ندارد. به این دلیل احساس میشود که در ابتدای هر مطالعهای در ایران پیرامون تحولات در نظام جهانی باید از جغرافیای سیاسی گفت و کارکرد ژئوپولیتیک را به اختصار شناسایی کرد.
جغرافیای سیاسی و سیاست جغرافیایی یا ژئوپولیتیک دو مبحث مکمل هم هستند در چارچوب یک علم که به مطالعه <نقشآفرینی قدرت سیاسی در محیط جغرافیایی> میپردازد. در جغرافیای سیاسی، تاثیر تصمیم سیاسی انسان بر محیط جغرافیایی در رابطه با شکلگیری پدیدههایی چون <کشور>، <ملت>، <حکومت>، <تقسیمات کشوری> و <مرز> و غیره مطالعه میشود: حال آنکه ژئوپولیتیک را در نگاهی کلی میتوان عبارت از مطالعه <اثرگذاری عوامل جغرافیایی بر تصمیمگیریهای سیاسی در رقابتهای قدرتی> دانست: مانند ارزیابی نقش عوارض طبیعی و موقعیتهای جغرافیایی و منابع طبیعی در برنامهریزیهای مربوط به پیشبرد اهداف سیاسی. به گفته دیگر، در حالی که جغرافیای سیاسی از نقشآفرینیهای سیاسی- محیطی در چارچوب <کشور> سخن دارد، ژئوپولیتیک از نقشآفرینیهای سیاسی- محیطی در چارچوب مفهوم <قدرت> سخن میگوید. نه این ترتیب، ژئوپولیتیک عبارت است از <مطالعه روابط همکاری یا رقابتی میان قدرتها براساس امکاناتی که محیط جغرافیایی در اختیار هریک میگذارد، یا امکاناتی که هریک از قدرتها در رقابت با دیگری میتواند از محیط دریافت کند.>
ژئوپولیتیک تا تاریخ فروپاشی نظام دوقطبی در آغاز دهه ۱۹۹۰ مبحثی <توصیفی> بود که به صورت وسیلهای برای پیشبرد اهداف سیاست خارجی صاحبان قدرت، مورد استفاده بود و ژئوپولیتیسینpolitician-geo در مقام مشاور رهبران سیاسی در بازیهای منطقهای و جهانی نقشآفرینی داشت. ولی از فردای فروپاشی نظام جهانی دو قطبی by-polar world order که تک ابرقدرت باقی مانده در اندیشه شکل دادن به یک نظام تک قطبی uni -polar شد، ژئوپولیتیک گام به دورانی گذارد که صاحبان قدرت آشکارا اصالت علم را که ویژگی اصلی دوران مدرن شمرده میشود، انکار کرده و مدعی شدند که میخواهند امور جهان را براساسجانشین کردن <اصالت اخلاق> (دموکراسی و حقوق بشر) به جای <اصالت علم> سامان جدیدی دهند و <نظام نوین جهانی > new world order مورد نظر خود را واقعیت دهند. در این برخورد، سیاستمداران در ایالات متحده از افرادی برای راهنماییهای ژئوپولیتیک بهره گرفتند، مانند فرانسیس فوکویاما، گراهام فولر و حتی یک دانشگاهی مانند ساموئل هانتینگتن که هیچ یک از آنان ژئوپولیتیکدان نبود. اینگونه بود که برای ژئوپولیتیسین چارهای باقی نماند، جز اینکه در مقام انتقاد از پیگیری ژئوپولیتیک توسط سیاستمداران، نقش تازهای برای مطالعات ژئوپولیتیک دانشگاهی تدارک بینند که صرفا جنبه انتقادی دارد و از آنجا که هر مبحثی که جنبه انتقادی پیدا کند، در مسیر تبدیل شدن به یک علم مستقل قرار میگیرد، ژئوپولیتیک در سرآغاز قرن بیستویکم در مسیر تبدیل شدن به یک علم مستقل قرار گرفته است. با این حال، در جهان علم شایان توجه فراوان است که اگرچه انتقادی شدن ژئوپولیتیک میتواند گام مهمی به شمار آید در حرکت این مبحث به سوی تبدیل شدن به یک <علم> مستقل، ولی واقعیت یافتن آن به عنوان یک علم مستقل هنوز راه درازی در پیش دارد.
روی کار آمدن دولت نومحافظهکارانconservatives-neo در ایالات متحده با شعار <یک جانبه گرایی> unilateralism در تصمیمگیریهای ژئوپولیتیک و ژئواستراتژیک برای گردش امور جهانی همزمان بود با سقوط شوروی پیشین و نظام جهانی دو قطبی. این رویداد سبب پیدایش اندیشه ایجاد یک نظام ژئوپولیتیک تک قطبیuni-polar system براساس راستگراییهای دینی شد که خود یکی دیگر از آثار تاثیرگیری اندیشههای نوین ژئوپولیتیک آمریکایی بود از انقلاب دینی در ایران. کلیساهای دست راستی افراطی تا سرحد ایجاد مفهوم جدید <صهیونیزم مسیحی> پیش رفتند و در انتخاب نومحافظهکاران دست راستی افراطی نقش تعیینکنندهای ایفا کردند. از هنگام زمامداری رونالد ریگانRonald Reagan ، نومحافظهکاران آمریکایی تلاش برای رسیدن به <نظام نوین جهانی> مورد نظر خود را آغاز کرده و با روی کار آمدن بوشها (پدر و پسر) حمایتهای کلیسایی (لابیهای صهیونیستی یهودی و مسیحی) از این جهتگیریها در ژئوپولیتیک نوین شدت بیشتری گرفت. ریگان سقوط نظام اقتصادی سوسیالیستی در نتیجه سقوط شوروی پیشین و نظام دوقطبی را امری الهی قلمداد کرد و رسما مدعی شد که چون نظام اقتصادی بازار آزاد (کاپیتالیزم مطلق) برحق بوده است باید <جهانی> شود. در همین راستای خرافات دینی بود که جرج دبلیو بوش در دیدار با تونی بلر پس از رویداد یازده سپتامبر، او را قانع کرد که ماموریتی الهی در <مبارزه جهانی علیه تروریزم> دارد و در دیدار با سران فلسطینی علنا گفت: <خدا به من گفت جورج برو و صدام حسین را از عراق بیرون کن.>
به هرحال، نظام نوینی که این نومحافظهکاران در نظر داشتند، نظامی تک قطبی بود که براساس برنامههای پیشبینی شده آن، ایالات متحده امیدوار بود در راس هرم قدرت در جهان، سرنوشت سیاسی ملتها را در اختیار خود بگیرد و از راه ردهبندی کردن دیگر قدرتها، در ردههای پایینتر در ساختار یا <نظام منطقهای> اشکالی از ژئوپولیتیک استعماری کهن را در ساختار پست مدرن مورد نظر، تجدید نماید: ساختاری که سرانجام در دهه ۲۰۰۰ به دیکتاتوری جهانی ایالات متحده منجر شد. در این نظام جدید ایالات متحده میخواست جهان را به سوی شرایطی سوق دهد که امور آن یکپارچه و یکدست باشد. در ژئوپولیتیک نو، واشینگتن میخواست که جهان یکپارچه و یکدست مورد نظر خود را با عبور از مراحل زیر واقعیت دهد:
۱) ایجاد جهان اقتصادی یکپارچه و یکدست از راه همهگیر کردن اقتصاد بازار آزاد در چارچوب آنچه که <جهانی شدن>globalization نامیده شد که همان کاپیتالیزم مطلق است. با پیوستن بیشتر کشورهای جهان به سازمان بازرگانی جهانی(WTO) World Trade Organization اگرچه جهانی شدن اقتصاد بازار آزاد که سرمایه و سود و سرویس و بیمه و بانکداری را بر تولید برتری داد و سرمایه و اطلاعات را همزمان فرامرزی کرد، اثراتی دائمی بر زندگی اقتصادی بشر اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم گذارد، ولی با عبور مدیریت اقتصادی نو از محدوده مرزهای نظارت قانونی و خودمختار شدن مدیران بازار پول و سرمایه، عواقب دلخراش خود را در آخرین سال زمامداری نومحافظه کاران برملا کرد و سقوط اقتصادی دهشت انگیزی را سبب شد.
۲) ایجاد جهان سیاسی یکپارچه و یکدست کردن جهان سیاسی از راه اجرای موازین اخلاقی - سیاسی ویژه خود، همانند مداخله در امور مناطق و کشورها به بهانه اشاعه دموکراسی و مبارزه با تروریسم که منجر به بروز جنگهای جدید به ویژه در منطقه خاورمیانه و جهان اسلام شد. در این راستا مداخله نظامی در عراق و لبنان و غزه منجر به بروز لطمات شدید به ایده دموکراسی و حقوق بشر در منطقه و بالا گرفتن تلفات غیرنظامی در حد وحشتناکی شد که خیرخواهان بشر از قاره آمریکا و اروپا و خاورمیانه را واداشت تا در سال ۲۰۰۷ بیانیه جهانی جدیدی را در اعتلای حقوق بشردوستانه صادر نمایند.
۳) ایجاد جهان امنیتی یکپارچه و یکدست که به گونهای طبیعی حاصل یکپارچه و یکدست شدن فرضی جهان سیاسی بود. آشکار است که یکدست شدن شرایط اقتصادی و سیاسی در هر محیطی، خود به خود منجر به یکدست شدن مفاهیم امنیتی در سراسر آن محیط خواهد شد. به همین دلیل بود که واشینگتن برای سالها تامین امنیت ملی خود را در مداخله یکجانبهگرایانه unilateralist در امور دیگران دید و در پیش گرفتن ایده اقدامات (نظامی) پیشگیرانه pre-emptive action را برای رسیدن به اهداف یاد شده اعلام کرد. این ایده در فلسفه سیاسی به معنی دست زدن به اقدامات خصمانه است در برابر هیچگونه تحریک مشخص. این ایدههای کاملا خلاف اخلاق انسانی متکی بوده است براساس استراتژی مشخص کردن کشور یا کشورهایی به عنوان <دشمن> و متهم کردن آن دشمن به مقاصد خصمانه و اقدام عملی برای پیشگیری از واقعیت یافتن مقاصد خصمانه فرضی دشمن فرضی. در این مسیر اگر ثابت میشد که مقاصد خصمانه دشمن که از سوی منابع اطلاعاتی نامطمئن تبلیغ شد، دروغ بوده است، مانند دروغ بودن تبلیغات درباره سلاحهای هستهای صدام حسین، آنان اهمیتی به اخلاق <الهی> نداده و در اقدامی یکجانبه برنامه جنگی پیشگیرانه خود را اجرا میکردند. ولی تجربه شکست مفتضحانه این استراتژی در عراق سبب شد که آنان نتوانند علیرغم اثبات دروغ بودن تبلیغات علیه برنامه انرژی هستهای ایران توسط آژانس بینالمللی انرژی هستهای، جنگ پیشگیرانه وعده شده علیه ایران را عملی سازند.
به هرحال، در راستای اعلام اینگونه فرضیهها بود که جرج دبلیو بوش اعلام کرد که در ژئوپولیتیک جهانی نو، ایالات متحده آمریکا امنیت ملی خود را در خیابانهای بغداد جستوجو میکند و در پیگیری اینگونه فرضیهها، اشغال عراق و تبدیل آن کشور به بزرگترین منجلاب تروریستی قرن را آغاز کرد، بیاعتنا به سازمان ملل متحد در جهت کسب مشروعیت برای مداخله در امور کشورهای دیگر. در همان حال ایالات متحده در مرداب جنگهای چریکی در افغانستان فرو رفته و وعده کشاندن دامنه اقدامات نظامی پیشگیرانه و یکجانبهگرایانه به ایران را تبلیغ کرد. مداخله و شکست نظامی یکجانبه اسرائیل در لبنان و غزه و شکست عملیات نظامی یکجانبه ایالات متحده در افغانستان و عراق در نیمه دوم دهه ۲۰۰۰ منجر به اعلام سیاست عقبنشینی نظامی از آن دو کشور شد که در عمل تاییدی بوده است از سوی رهبران ایالات متحده و اسرائیل بر زمینه ورشکستگی استراتژی مداخله خودسرانه نظامی در امور دیگران.
اتحادیه اروپا که در دوران گذار از نظام دوقطبی به نظام جدید در وضعیت استثنایی قرار گرفته و به آسانی میتوانست در مقام یک ابرقدرت جدید و مستقل نسبت به ایالات متحده نقشآفرینی کند و از این راه از بروز یک نظام تک قطبی جلوگیری نماید، متاسفانه تحت تاثیر دیدگاههای ویژه بریتانیا که همیشه استراتژی مناسبات ویژه با ایالات متحده را بر درگیریهای همه جانبه با اروپا ترجیح داده است، تصمیم گرفت در شرایط جدید پیشآمده، از ژئوپولیتیک نظام نوین جهانی نومحافظهکاران آمریکایی پیروی کند. والاترین مظهر این جهتگیریها را باید در نقش اتحادیه اروپا به عنوان کارگزار ژئوپولیتیک آمریکا در بحرانی جستوجو کرد که ایالات متحده آمریکا و اسرائیل در دهه ۲۰۰۰ در رابطه با برنامه هستهای ایران به وجود آوردند. تونی بلر، نخستوزیر وقت بریتانیا برای جلوگیری از توسعه قدرت عمودی (متمرکز) اروپا، استراتژی <توسعه افقی> اروپا را تجویز کرد و سبب شد که اتحادیه اروپا به جای تلاش برای افزودن بر قدرت و نفوذ جهانی خود، به طرف افزودن بر تعداد اعضای اتحادیه حرکت کند تا آنجا که نه تنها عضویت تقریبا همه اقمار پیشین شوروی در اروپای خاوری و ترکیه را مورد توجه قرار داد، بلکه در ایجاد دورنمایی از عضویت کشورهای شمال آفریقا و اسرائیلهم کوتاهی نکرد. به این ترتیب و با عضویت یافتن شمار بزرگی از اقتصادهای ضعیف در اتحادیه اروپا،طبیعی است که قدرت اقتصادی اروپا تحلیل پیدا کرد و امکان نقش آفرینی اروپا به عنوان یک ابرقدرت منسجم و رقابت کننده با ایالات متحده آمریکا و دیگر نامزدان مقام <ابرقدرتی> در جهان جدید تحلیل رفت.
● دگرگونیهای تازه
اعلام سیاستهایی چون <تغییر رژیم >regime change در کشورهای دیگر از راه عملیات نظامی پیشگیرانه و یکجانبهگرایانه، منجر به حمله نظامی به افغانستان و اشغال عراق شد و تروریزم را در آن دو کشور رونق فراوانی داد. گسترش رقابتهای تسلیحاتی با روسیه در اروپای شرقی، آسیای مرکزی، و قفقاز، مداخله در امور داخلی کشورهای مسلمان زیر عنوان غیر علمی <خاورمیانه بزرگ>، حمایت عملی علنی از اقدامات پیشگیرانه اسرائیل در لبنان، نوید دهنده اجرای عملی طرح نظام نوین جهانی نومحافظهکاران بود.عوامل تبلیغاتی این ژئوپولیتیک حیرتآور در میان نومحافظهکاران، مانند فرانسیس فوکویاما Francis Fukuyama در توجیه این سیاستهای خلاف اخلاق انسانی در برابر جهان حیرتزده با طرح این ادعا که <آمریکا این کارها را میکند چون آمریکا میتواند این کارها را بکند =>America will do these, because America can these در حقیقت میزان بیمنطقی سیاستهای ژئوپولیتیک، آمریکای نومحافظهکار را به رخ جهانیان کشاندند. و این گونه بود که نه تنها اعتبار پنجاه ساله ایالات متحده به عنوان مدافع دموکراسی و حقوق بشر در جهان نابود شد، بلکه در داخل نیز سبب بروز شرایطی گردید که بسیاری از اعضای دولت نومحافظهکار و دوستان و حامیان آن، از جمله همین آقای فوکویاما را وادار کرد هرچه سریعتر میدان را ترک کرده و جرج دبلیو بوش و معاون تندروی وی دیکچنی را تنها گذاردند تا در تنهایی زجرآور خود با این واقعیت دست و پنجه نرم کنند که نامشان به عنوان غیرمحبوبترین رئیسجمهور و معاونش در تاریخ سیاسی ایالات متحده ثبت شود.
● ارتباط ایرانی
ارتباط این تحولات ژئوپولیتیک با شرایط ایران در عصر جدید یک سره مربوط میشود به تلاش نومحافظهکاران آمریکایی برای اخلال در برنامه انرژی هستهای ایران در راستای ایجاد جهان امنیتی یکپارچه و یکدست عمدتا به این دلیل که اسرائیل بدون ارائه هیچگونه سند و مدرک قانعکنندهای مدعی شد که برنامه هستهای ایران صرفا برای تولید سلاح اتمی است جهت استفاده علیه آن کشور. آریل شارون نخست وزیر پیشین اسرائیل در تبلیغ این دروغ تا آنجا پیش رفت که در سال ۲۰۰۰ اعلام کرد ایران شش بمب اتم تولید کرده و آماده استفاده علیه اسرائیل دارد. از همان هنگام بود که در نوشتهها و مصاحبههایی هشدار دادم که یک استراتژی حساب شده آمریکایی - اسرائیلی علیه ایران شکل گرفته است که میتواند زیر عنوان استراتژی <تهمت و تهدید> مورد بررسی قرار گیرد. نه تنها نتایج بازرسیهای آژانس بینالمللی سازمان ملل متحد در زمینه انرژی هستهای در تاکید بر نیافتن هیچ سند و مدرکی در تایید نظامی بودن برنامه هستهای ایران، نتوانست نقطه پایانی بر پیروی کورکورانه غرب از این دروغ اسرائیلی بگذرد، بلکه ایالات متحده توانست اتحادیه اروپا را نیز وارد میدان مبارزه بیدلیل علیه ایران نماید. به این ترتیب بحرانی بیدلیل در این رابطه به وجود آمد که سبب ساز سختترین مجادله سیاسی - استراتژیک تاریخ در دوران پس از جنگ سرد بود. در همین راستا و در چارچوب استراتژی <تهمت و تهدید> بود که دولت نومحافظهکار آمریکا توانست به کمک اتحادیه اروپا و روسیه و چین، دست کم سه قطعنامه تحریم اقتصادی غیرقانونی و خلاف اخلاق بشری را تاکنون علیه ملت ایران به تصویب شورای امنیت سازمان ملل متحد برساند.
متاسفانه برخی از روشنفکران سنتی در ایران و غرب حتی توجه نکردند که آمریکای نومحاظه کار، آن آمریکای همیشگی نبوده و در نیافتند که تلاش نومحافظهکاران برای جا انداختن ایده <نظام نوین جهانی>، تلاشی بود برای واقعیت دادن به یک ساختار ژئوپولیتیک هرمی شکل جدید در نظام سلسله مراتبی قدرت که به موجب آن ایالات متحده نومحافظهکار با تعیین <دشمن> فرضی، میخواهد تلاش برای رسیدن به راس هرم قدرت و در دست گرفتن سرنوشت خانواده بشری از راه استفاده از هر فکر وسیله خلاف اخلاق را توجیه کند. این کسان برخوردهای جدید ایالات متحده با ایران را به حساب <دشمنیهای دیرین آمریکا> نسبت به ایران گذارده و از ۲۸ مرداد ۳۲ تا ۲۸ تیر ۸۱ سخن به میان آوردند و برخی دیگر آن را به حساب <پیگیری منافع آمریکایی در ایران> گذاردند و عده دیگری از زودباوران، موضوع را به حساب <سیاستهای آمریکایی برای ایجاد دموکراسی و امنیت در جهان گذاشتند.> حال آن که هر یک از این موارد ممکن است به عنوان بهانه مورد بهرهبرداری تبلیغاتی ایالات متحده بوده باشد. سیاستهای حیرتانگیز دولت نومحافظهکار ایالات متحده نسبت به ایران، یک سره و بدون کمترین تردیدی در راستای واقعیت دادن به ژئوپولیتیک <نظام نوین جهانی> بود که خود از ژئوپولیتیک اسرائیلی <بیم و امید> (بیم از خطر نابودی و امید به یافتن سروری بر خاورمیانه برای رفع آن خطر) تاثیر گرفته بود. در همان حال، باید تایید کرد که استراتژی جدید آمریکایی - اسرائیلی که صدمه زدن به امنیت و استقلال ملی ایران را هدف قرار داده بود، اگرچه نفرتانگیز، ولی تا حدودی واکنشی بوده است در برابر سیاستهای فلسطینی رسمی و یا غیر رسمی ایران.
این استراتژی که براساس تاکتیک <تهمت و تهدید> آغاز شد تا راه برای توجیه اقدامات نظامی احتمالی هموار شود، از اواخر سال مسیحی ۲۰۰۱ به اجرا درآمد. هدف اولیه در این استراتژی اعمال فشارهای سیاسی بود در راستای هموار کردن راه جهت از پای درآوردن اراده استقلال خواهی ایرانیان در برابر ژئوپولیتیک <نظام نوین جهانی> آمریکایی. در راه رسیدن به این هدف، آنان در عمل ثابت کردند که حتی اگر لازم باشد، ازبهره گرفتن از اقدامات نظامی یکجانبهگرایانه و پیشگیرانه ابا ندارند.
سروده سیاسی جدید جرج دبلیو بوش، دقیقا در راستای خطوط سیاسی تعیین شده از سوی اسرائیل شارون و اولمرت و ناتانیاهو و باراک و شیمون پرز ساز شده بود. این سروده سیاسی که <هر ملتی که از تروریسم حمایت کند، تروریست است> جای تردیدی باقی نگذارد که آنان بیپروا ملت ایران را <تروریست> خواندند: دولت منتخب فلسطین را نیز تروریست معرفی کرده و هرگونه حمایت از فلسطینیان را بیپروا عملی <تروریستی> دانسته و در این راستا علاوه بر دولتها، از تروریست خواندن ملتها ابا ندارند. براساس همین دیدگاه ناجوانمردانه بود که جرج دبلیو بوش در ژانویه ۲۰۰۲، ایران به عنوان یک ملت را عضوی از اعضای یک <محور شیطانی> اعلام کرد. استفاده از این عنوان که متاسفانه در ایران <محور شرارت> ترجمه شد، ناشی از اندیشههای مسیحیگری سیاسی افراطی بود و نشان از نقش گرایشهای دینی افراطی در جهتگیریهای ژئوپولیتیک نومحافظهکارانه داشت، چنان که رونالد ریگان، اولین رئیسجمهور نومحافظهکار ایالات متحده در دهه ۱۹۸۰ از شوروی پیشین به عنوان <امپراتوری شیطانی> یاد کرد. منظور از شیطان قلمدادکردن رقیبان، الهی خواندن برنامههای ژئوپولیتیک نوین خود بود، چون شیطان را نمیشود از راه تنبیه اصلاح کرد، شیطان در همه ادیان باید ریشهکن شود. در راستای همین دیدگاههای دینی بود که آنان دلیل سقوط شوروی را <به ناحق> بودن نظام کمونیستی اعلام کرده و در مقابل، نظام سرمایهداری را بر حق دانسته و اعلام کردند که <جهانی> کردن نظام سرمایهداری اقتصاد بازار آزاد، وظیفه الهی آنان است.
اگرچه جرج دبلیو بوش و یارانش پس از قرائت نامه مورخ ۵ فوریه ۲۰۰۲ نگارنده، هرگز این اهانت ملی را در مورد ایران تکرار نکردند و مکرر تایید نمودند که استفاده از عنوان <محور شیطانی> در مورد ایران کاری نادرست بوده است، ولی پیگیری استراتژی <تهمت و تهدید> شدت بیشتری گرفت. از دید ملت ایران، یکی از بزرگترین قربانیان استراتژی ضدایرانی محور امریکا - اسرائیل - اروپا در دوران بحران هستهای تحمیل شده به ایران، دیالوگ ملی ما درباره دموکراسی بوده است. این اصل مسلم است که هر گاه تهدیدهای نظامی خارجی علیه موجودیت ملی کشوری جدیت یابد، دگر اندیشیها و دیالوگ داخلی برای آزادی و دموکراسی کنار گذارده شده و ملت برای دفاع از وطن، یکپارچه میشود. در این راستا بود که دیالوگ جاری در روند دموکراسی ایرانی نیز صدمه فراوانی دید، به ویژه باتوجه به این حقیقت که در فرهنگ سیاسی جاری ایران، برخی از روشنفکران سنتی، مخالفت با سیاستهای دولت وقت را با جانبداری از خواستهای سیاسی دشمن خارجی به اشتباه میگیرند. با این حال، مقاومت شکستناپذیر ایرانیان در برابر زورگوییهای امریکایی - اسرائیلی - اروپایی در مورد برنامه هستهای ایران، به ویژه پایان دادن به برنامه تحمیل شده تعلیق غنیسازی اورانیوم همزمان با اعلام مکرر آژانس بینالمللی انرژی هستهای در زمینه نیافتن هیچ سندی دال بر استفاده نظامی ایران از صنعت هستهای، همه تمهیدات ضدایرانی غرب را در انظار جهانی خنثی کرد و ملل جهان ضمن تمکین در برابر اقدامات تنبیهی گروه به اصطلاح ۱+۵ در سازمان ملل متحد، در چارچوب اجتماعاتی مانند <جنبش غیرمتعهدها> و <کنفرانس اسلامی> مصرانه خواستار حل صلحآمیز بحران هستهای ایران شدند. با این دلیل است که باید توجه کرد که ایده <حل مسائل با ایران از راه مذاکره> را اوباما از خود اختراع نکرده بود، بلکه پیشنهاد او برای مذاکره با ایران در حقیقت پاسخی بود به نگرانیهای بینالمللی نسبت به تهدیدهای جنگی علیه ایران که نه تنها میتوانست سراسر خاورمیانه را به آشوب کشد، بلکه به تایید نومحافظهکاران سرشناسی مانند نیوت گینگریچ Newt Gingrich میتوانست به جنگ جهانگیر سوم منجر شده و افکار عمومی داخلی را که از جنگ آفرینی نومحافظهکاران خسته شده بود، علیه آنان به شورش درآورد.
گذشته از فشار افکار عمومی بینالمللی، من بر این گمان هستم که باتوجه به بازتاب گسترده نامههای مورخ ۲۰۰۲ و ۲۰۰۶ من خطاب به جرج دبلیو بوش، و بازتاب حرف آخرم در دو مصاحبه پی در پی بسیار موثر با تلویزیون سی ان ان CNN در رابطه با مساله بازداشت ملوانان انگلیسی در خلیجفارس دایر بر اینکه: <با ما مودبانه صحبت کنید و در آن صورت از ما انتظار پاسخ مودبانه داشته باشید> و باتوجه به واکنشی که برخی از سران و وابستگان حزب دموکرات در مطبوعات آمریکایی نسبت به این نامهها و گفتهها نشان دادند، تردیدی ندارم که این مباحث در تصمیمات اوباما، رئیسجمهوری جدید ایالات متحده در زمینه حل بحران هستهای و مسائل موجود با ایران از راه مذاکره موثر بوده است.
● در دنیای جدید ژئوپولیتیک
با بروز نشانههای شکست سیاسی - اقتصادی در ژئوپولیتیک نظام نوین جهانی نومحافظهکاران آمریکایی که از اوایل سال ۲۰۰۸ به صورت غیرقابل انکاری درآمد و همراه با آشکارشدن نشانههایی از آغاز یک دوران جدید در سیاست خارجی ایالاتمتحده، نشانههایی از آغاز یک دوران تازه در مناسبات ایران و غرب نیز محسوس شد. پس از انتخاب باراک حسین اوباما Barak Hussein Obama از آغاز سال ۲۰۰۹ به عنوان رئیسجمهوری ایالات متحده که عمدتا ناشی از وعده او در دوران مبارزات انتخاباتی سال ۲۰۰۸ در زمینه تغییر change سیاستها - سیاستهای ژئوپولیتیک و اقتصادی داخلی و خارجی - ایالات متحده آمریکا بوده است، به گمان میآید که واقعنگری در مسائل گوناگون خاورمیانه تا حدودی جانشین ایدئولوژی نومحافظهکارانه خواهد شد. در چنین وضعیتی بود که اوباما در چارچوب فلسفه <تغییر> در سیاست خارجی کشورش ایده حل مسائل موجود با ایران از راه <مذاکره> را مطرح کرد و با این بحث افقهای تازهای را در مناسبات غرب با ایران گشود.
اگر چه دولت اوباما هنوز دوران استقرار را طی میکند در این دوران ناچار است که بسیاری از انتصابات را با درنظر گرفتن مصلحت اندیشی در تدریجی بودن تحول انجام دهد و همراه با برخی انتصابات که ظاهرا جنبه مصلحت در راضی نگاه داشتن طرفداران ژئوپولیتیک اسرائیلی در ایالات متحده را دارد، نشانههای مثبتی را در رابطه با دگرگون کردن سیاستهای خاورمیانهای دولت جدید میتوان دید. ما باید توجه داشته باشیم که دگرگون کردن زیربناهای سیاست خارجی در یک دموکراسی، زمان زیادی میطلبد و با این درک باید انتظار داشته باشیم که بروز هرگونه تحول واقعی در راستای ترک اندیشههای یک جانبهگرایانه در سیاست جهانی و تعطیل استراتژی <تهمت تهدید> نومحافظهکاران در قبال ایران، زمان زیادی خواهد گرفت. در همین برخورد، ما باید توجه داشته باشیم که استراتژی <تغییر> در سیاست خارجی آمریکا و ایده <مذاکره> با ایران، خواسته ایالات متحده آمریکا است در خدمت به منافع ملی آن قدرت، نه خدمت به ایران یا هر کشور دیگری. لاجرم، ما در مقابل وظیفه داریم درک کنیم که چون این وضعیت مستقیما در منافع ملی آن کشور مطرح شده است، موضوع را یک مساله ملی خودی نیز تلقی کنیم و از هرگونه دستپاچگی خودداری ورزیده با مطالعه گام برداریم.
توصیه من به ویژه این است که در شرایط جدید از خطای بزرگ کشاندن اختلافات داخلی به صحنه بینالمللی در راستای قانع کردن غرب که فلان فرد یا گروه شایستگی بیشتری نسبت به فرد یا گروه دیگر دارد، خودداری ورزیم.
از جمله این نشانههای مثبت، یکی اعلام رسمی سیاست <مذاکره مستقیم و بدون پیش شرط> با ایران است. طرح این دیدگاه جدید سبب بروز تحول محسوسی در برخورد سیاسی اتحادیه اروپا به ویژه بریتانیا شد. نه تنها سیاستمداران اروپایی مانند خانم مرکل، گوردون براون، خاویر سولانا، میلیبند و امثال آنان در ایتالیا و فرانسه لحن دوستانهتری را در اشاره به ایران و مباحث ایرانی پیش گرفتهاند، بلکه رسانههای اروپایی نیز زبان برخورد با ایران را ملایم کرده و برای نخستین بار آشکارا ایده حل مسائل موجود با ایران از راه مذاکره را تبلیغ میکنند.
یکی از بارزترین موارد تحول در سیاستهای ایرانی غرب پس از اعلام تحول در دیدگاه ژئوپولیتیک دولت اوباما نسبت به ایران از استراتژی <تهمت و تهدید> به سیاست <گفت و گو برای حل مسائل>، دگرگونی محسوس در جهتگیریهای سیاسی دولت بریتانیا است. رسانههای عمومی این کشور، به ویژه <بی.بی.سی> که همیشه باز گوینده نبض سیاسی دولت بریتانیا - نزدیکترین متحد دولت ایالات متحده آمریکا به ویژه در قبال ایران - بوده است، اخیرا لحن سخن نسبت به ایران را ملایم کرده و در چند برنامه به اصطلاح مستند که به مناسبت سومین دهه انقلاب اسلامی تدارک دید، اگرچه تحریفهای معمول تاریخی را به ویژه در رابطه با بحث شاه و مصدق و غیره تکرار کرد، پخش گفتارهای ملایم درباره کشور ایران را مجددا آغاز کرد. نخستوزیر بریتانیا در سخنانی ملایم از <حق مسلم ایران در استفاده از انرژی هستهای> حمایت کرد. جک استراو، وزیر خارجه سابق و وزیر دادگستری کنونی، مانند <یوشکافیشر> وزیر خارجه سابق آلمان در برنامههای مستند مربوط به روابط غرب با ایران در دوران بحران تحمیلی انرژی هستهای، رفتار ناشایست اروپا در راستای فریب دادن ایران در مذاکرات هستهای سابق را مورد تایید تلویحی قرار داده و تایید کرد که رفتارهای غرب با ایران در آن دوران مطلوب نبوده است. دیوید میلیبند وزیر خارجه کنونی بریتانیا ضمن اعلام ملایمت در رفتار بریتانیا نسبت به ایران و ابراز امیدواری در بهبود مناسبات ایران و غرب، زبان به نصیحت ایرانیان گشود که <تا کی میتوان در اسارت تاریخ ماند.> البته شرایط در حال حاضر به صورتی است که لازم است با ملایمت باز برخی ابراز این گونه نظرها انتقاد کرد. به خصوص در برخورد با سخن یاد شده آقای میلیبند، باید به ایشان یادآوری نمود که بسیاری از ما ایرانیان خیلی وقت است که میخواهیم خود را از زندان تاریخ سوءظن نسبت به خواستهای امپریالیستی بریتانیا رها سازیم، ولی اگر سیاستهای اغلب عجیب و غریب دولت بریتانیا بگذارد. برای مثال، اگر آقای میلیبند به یاد آورند که دولت آقای تونیبلر در پیگیری کورکورانه سیاستهای ژئوپولیتیک و امیال ژئواستراتژیک محور اسرائیل - نومحافظهکاران آمریکایی علیه ایران در سالهای ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۷ چه هیجانی نشان داد: چند بار شخصا به خاورمیانه و خلیج فارس سفر کرده و شخصا برخی شیوخ عرب را علیه ایران شوراند: و چگونه کوشید ماجرای بازداشت قانونی ملوانان متجاوز بریتانیا در آبهای خلیجفارس را تبدیل به بهانهای کند برای آغاز حمله نظامی واحدهای دریایی آمریکایی در خلیجفارس علیه ایران، و با توجه به اینکه نخستوزیر براون در همان سخنان نسبتا دوستانه در تایید حقوق ایران در استفاده از انرژی هستهای، مجددا دروغ اسرائیلی در عدم همکاری ایران با آژانس را قویا تکرار کرد، قطعا خواهد پذیرفت که ایرانیان در خروج از اسارت تاریخ در مورد روابط کشور خود با بریتانیا دشواری دارند.
● در چشمانداز آینده
با همه این احوال، در چشمانداز تحولات مثبتی که شکل میگیرد، ما باید با خوشبینی احتیاطآمیز گام برداریم، چرا که سلامت منافع و تمامیت ملی ما به صورت فشرده و درهم تنیدهای درگیر این تحولات است. از یک طرف باید دقت کنیم که از بیان تحول در سیاستهای ایرانی توسط اوباما تا به عمل در آمدن این وعده راه دراز و پر پیچ و خمی در پیش است، چرا که آمریکای نومحافظهکار همه پلهای بازگشت را در ماجراجوییهای هشت سال گذشتهاش ویران کرده و ترمیم این پلها زمانی نسبتا دراز طول خواهد کشید، بویژه اینکه لابی صهیونیستی شدیدا مخالف تغییر سیاست ایالات متحده در مورد ایران است و اسرائیل با انتخاب متعصب جنگطلبی چون ناتانیاهو به عنوان رئیس دولت و تکرار مکرر تهدیدهای نظامی از طرف او، در حقیقت اعلام کرده است که با تمام قوا از بهبود روابط ایالات متحده و غرب با ایران جلوگیری خواهد کرد. در این برخورد ما باید دقت کنیم که ضمن پایداری کاملا قوی در برابر تهدیدهای جنگی تلآویو، در رابطه با ایالات متحده و اروپا از بیان هر حرف یا حرکت تحریکآمیز خودداری کنیم.
در بررسی شیوه برخورد ما با غرب در سالهای گذشته دستکم دو مورد از رفتار نادرست خودنمایی میکند:
۱) عجله ناشی از اشتیاق غیرمنطقی
۲ ) نادیده گرفتن منافع ملی در قیاس مصالح ایدئولوژیک. ما باید از این گونه برخوردها تجربه آموخته و یاد بگیریم که در این گونه موارد دیپلماسی حوصله و حسابگری موردنیاز است.
در مقابل آرامش - آرامش داشته باشیم و در مقابل امتیازهای موردنظر، حساب شده امتیازهای قانونی و مشروع را بدهیم. در این برخورد ضروری است گفته خاویر سولانا در زمینه لزوم اعتمادسازی غرب نسبت به ایران را با دقت و ملایمت پیگیری کنیم و نه به صورت <پیش شرط>، و از طریقهای معمول دیپلماتیک به غرب بفهمانیم که اندیشه اعتمادسازی غرب در برابر ایران باید در اطراف مسائلی دور زند مانند توقف تبلیغات اهانتآمیز، لغو تحریمهای یک جانبه آمریکایی، آزادسازی دارایی بلوکه شده ایران، و در صورت لزوم لغو قطعنامههای سهگانه غیرقانونی توسط شورای امنیت سازمان ملل متحد.
نوشته: دکتر پیروز مجتهدزاده ـ استاد دانشگاه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست