پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

معمای تطبیق


● تاریخ فلسفه غرب
حكایت پی جویی آغاز فلسفه بدانجا انجامید كه آغاز ها همواره نسبی اند. به دیگر سخن، هیچ روایت تاریخی از فلسفه نمی تواند، آغازی مطلق برای فلسفه نشان دهد. بن مایه …

تاریخ فلسفه غرب

حكایت پی جویی آغاز فلسفه بدانجا انجامید كه آغاز ها همواره نسبی اند. به دیگر سخن، هیچ روایت تاریخی از فلسفه نمی تواند، آغازی مطلق برای فلسفه نشان دهد. بن مایه استدلالی كه این سخن بر آن استوار است چنین بود: «روایت ها متكی بر تعاریف اند و تعاریف، همه، اعتباری برساخته های ذهنیاند، در نتیجه، همه اوصاف و احكامی نیز كه این روایت ها برمی شمارند از جمله سرآغاز فلسفه اعتباری اند.» در اینجا پرسش مقدری شایان ذكر است: آیا اگر تعریفی قطعی از فلسفه در اختیار داشتیم، دیگر می توانستیم به طور قطعی از آغاز فلسفه سخن بگوییم به عبارت دیگر، آیا با گشوده شدن «معمای تعریف»، «معمای آغاز» نیز گشوده خواهد شد متاسفانه، به نظر می رسد پاسخ منفی است و گره های معمای آغاز، تنها، به گره تعریف محدود نمی شود.

مسئله این است كه تشخیص فلسفه، به طور عام، و تشخیص نخستین ظهور آن آغاز فلسفه، به طور خاص، امری صرفا ذهنی و انتزاعی نیست و ما باید، در نهایت، به هویت انضمامی و تاریخی آن اشاره نماییم. می دانیم برای تشخیص مصادیق یك مفهوم، به جز تعریف آن، نیازمند ملاكی برای تطبیق آن مفهوم با مصادیقش نیز هستیم. اما اجمالا باید گفت هیچ ملاك واحد و مطلقی وجود ندارد و تطبیق ها نیز، همه اعتباری و نسبی اند. گویی ما در تطبیق ها بسان آن پادشاه باستانی هستیم كه هر كس برای ورود به سرزمین او باید بر تختی خوابانده می شد و در نهایت، هم اندازه آن می شد اگر كوتاه تر از آن بود كشیده می شد، و اگر بلندتر از آن بود پای یا دستش بریده می شد. حال در باب فلسفه هم مسئله بدین قرار است كه حتی اگر ما تعریفی ناب از آن در اختیار داشته باشیم، متاسفانه در واقع امر هیچ هویت نابی سراغ نداریم كه تماما مصداق آن باشد و ما عملا گریزی نداریم كه تنها هویت هایی كه، از نظر ما، وجه غالب آنها فلسفی است را فلسفه بنامیم. در عالم واقع، همواره، فلسفه و غیر فلسفه به هم آمیخته است. مثلا اگر ما فلسفه را با «تعقل» همراه بدانیم و تعقل را نیز در برابر «تخیل» بدانیم، آنگاه باید اذعان كرد كه تعقل و تخیل، همواره، در موجودیت ما آغشته است اگرچه یكی بر دیگری برتری چشمگیری داشته باشد. چنانچه بعدا به تفصیل خواهیم گفت، شاید در ساحت نظر، «فلسفه» را در برابر «اسطوره» قرار دهیم، اما باید گفت در ساحت عمل، فلسفه و اسطوره، پیوسته درهم تنیده اند و هیچ مرزبندی روشنی ندارند. این مسئله نشان می دهد گره معمای آغاز فراتر از «مقام تعریف» در «مقام تحقق» است و به بیان دیگر، ما حتی اگر «معمای تعریف» را بگشاییم با «معمای تطبیق» رو به روییم. از این رو باید بر نسبی بودن همه سرآغاز ها تاكیدی

مضاعف كرد.

مسعود زنجانی