دوشنبه, ۳۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 May, 2024
مجله ویستا

حکایت هایی از سعدی


حکایت هایی از سعدی

حاتم طایی را گفتند: از تو بزرگ همت تر در جهان دیده ای یا شنیده ای؟
گفت: بلی، روزی چهل شتر قربان کرده بودم امرای عرب را و خود به گوشه صحرا به حاجتی بیرون رفتم.
خارکنی را دیدم پشته فراهم …

حاتم طایی را گفتند: از تو بزرگ همت تر در جهان دیده ای یا شنیده ای؟

گفت: بلی، روزی چهل شتر قربان کرده بودم امرای عرب را و خود به گوشه صحرا به حاجتی بیرون رفتم.

خارکنی را دیدم پشته فراهم نهاده.

گفتم: به مهمانی حاتم چرا نروی که خلقی بر سماط او گرد آمده اند؟

گفت: هرکه نان از عمل خویش خورد

منت حاتم طایی نبرد

من او را به همت و جوانمردی از خود برتر دیدم.

□□□

از عاقلی پرسیدند: نیکبخت کیست و بدبختی کدام است ؟ در پاسخ گفت : ((نیکبخت آن است که خورد و کشت کرد. بدبخت آن کسی است که مرد و گذاشت . ))

□□□

چوپانی پدر خردمندی داشت . روزی به پدر گفت : ((ای پدر دانا و خردمند! به من آن گونه که از پیروان آزموده انتظار می رود یک پند بیاموز!))

پدر خردمند چوپان گفت : ((به مردم نیکی کن ، ولی به اندازه ، نه به حدی که طرف را لوس کند و مغرور و خیره سر نماید.))

□□□

حکیم فرزانه ای پسرانش را چنین نصیحت می کرد: ((عزیزان پدر! هنر بیاموزید، زیرا نمی توان بر ملک و دولت اعتماد کرد، درهم و دینار در پرتگاه نابودی است ، یا دزد همه آن را ببرد و یا صاحب پول، اندک اندک آن را بخورد، ولی هنر چشمه زاینده و دولت پاینده است ، اگر هنرمند تهیدست گردد، غمی نیست زیرا هنرش در ذاتش باقی است و خود آن دولت و مایه ثروت است ، او هر جا رود از او قدرشناسی کنند، و او را در صدر مجلس جا دهند، ولی آدم بی هنر، با دریوزگی و سختی لقمه نانی به دست آورد.))