چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
بی مرگی میرندگی
● واسازی:
مفهوم واسازی، اولینبار زمانی در حوزه نظریه ادبی مطرح شد که ژاک دریدا در دانشگاه جان هاپکینز، مقالهاش تحت عنوان «ساختار، نشانه و بازی در گفتمان علوم انسانی» را ارائه داد. دریدا معتقد است واسازی «یک نظریه نقد، مکتب نقد، شیوه نقد ادبی و یا فلسفه» نیست؛ بلکه ابزار و یا رویکردی در مواجهه با ادبیات است. به اعتقاد وی «بستار»(closure) یکی از ضروریات نظریه است. از این رو «واسازی نظریه نیست چراکه نشانه عدم قطعیت کلیت شبکهای نظام یافته از قضایا، قوانین، قواعد و روشهاست». واسازی، آنطور که از سوی دریدا مطرح شده، اساسا برپایه ساختگرایی سوسوری شکل گرفته است. به اعتقاد سوسور، زبان نظامی از نشانههاست. نشانه زبانی که «خود زبان را نیز دربردارد، اختیاری و قراردادی است». نشانه از دو بخش «دال(صورت گفتاری یا نوشتاری) و مدلول(تصور مفهومی)» تشکیل شده است. سوسور معتقد است آنچه نشانه زبانی را از دیگر انواع نشانه متمایز میکند، تفاوت است و نه نوعی ویژگی ذاتی. این نظریات مبانی واسازی را تشکیل میدهند؛ مفهومی که دریدا براساس آرای سوسور ارائه داده است. دریدا چنین استدلال میکند که مدلول را هم مانند دال «میتوان از طریق ارتباطش با دیگر مدلولها و تفاوتش با آنها تشخیص داد» و «رابطه میان دال و مدلول اختیاری و قراردادی است». از این رو مدلولها نیز همچون دال عمل میکنند. به اعتقاد دریدا متافیزیک غرب از زمان افلاطون تاکنون برمبنای «اشتباهی کلاسیک و اساسی» شکل گرفته: «یعنی تلاش برای رسیدن به مدلول متعالی، مصداقی خارجی که بتوان مفهوم یا فلسفهای را بر آن بنا نهاد» (برسلر ۷۶:۱۹۹۴). به بیان دیگر جیمز هاوتورن(۱۶۲:۱۹۹۴) این مسئله را به مثابه «اعتقاد به حضور یا مرکزی خارج از نظام» تعریف میکند که «اساس معنای زبانی قرار میگیرد اما خود ورای مفهوم بررسی دقیق و چالش است». در متافیزیک غربی مدلول متعالی «مرکز» معناست و مرکز به تحلیل ساختاری تن نمیدهد و به چالش کشیده نمیشود. بنا به اعتقاد دریدا، متافیزیک غرب به مفاهیم گوناگونی به عنوان مرکز معنا متوسل شده است که از آن جملهاند: خدایگان، خود، خرد، سرشت، قانون، هدف، حقیقت و غیره. دریدا تمایل به تعیین مرکز معنا را کلاممحوری مینامد و برسلر در تعریف آن مینویسد: «اعتقاد به اینکه واقعیتی غایی و یا مرکز حقیقت وجود دارد که میتواند مبنای تمام تفکرات و کنشها قرار گیرد» (۷۶:۱۹۹۴).
به باور دریدا اساس متافیزیک غرب در نتیجه کلاممحوری، نظامی از کنشهای دوتایی (binary operations) است چراکه همواره متوصل شدن به یک مرکز به معنای نفی مرکزیت (decenter) مرکزهای دیگر است. از دیگر تقابلهای دوتایی مطرح در متافیزیک غرب میتوان به خدایگان/انسان؛ زن/مرد؛ سفید/سیاه؛ حقیقت/دروغ؛ خوب/بد و غیره اشاره کرد. بنا به اعتقاد دریدا در این کنشهای دوتایی یک قطب نسبت به دیگری برتر تلقی میشود.
دریدا در راستای کلاممحوری و کنشهای دوتایی متافیزیک غرب، از اصطلاح دیگری نیز صحبت میکند؛ آوامحوری(phonocentrism) که شیوه کلاممحور تفکر است. مهمترین تقابل دوتایی متافیزیک غرب به عقیده دریدا، گفتار/نوشتار است یعنی تلقی برتر بودن گفتار نسبت به نوشتار. چنانکه دریدا اشاره میکند، آوامحوری، ممتاز دانستن گفتار بر نوشتار است. براین اساس تقابل دیگری نیز مطرح میشود و آن تمایز غیاب/حضور است. چراکه در فلسفه غرب گفتار براساس حضور و نوشتار برمبنای غیاب تعریف میشوند. با توجه به این دیدگاه «نوشتار صرفا نسخه بدل گفتار و تلاش برای ثبت آن مفهومی است که گفته شده است».
متافیزیک حضور، اصطلاح دیگری است که دریدا معرفی کرده تا مفاهیمی چون کلاممحوری، آوامحوری، تقابلهای دوتایی و دیگر برداشتهای فلسفه غرب از زبان و متافیزیک را دربربگیرد. دریدا با واسازی از آرا اساسی فلسفه غرب میکوشد از مرزها و محدودیتهای تفکر غرب بگریزد.
وی در کتاب خود تحت عنوان «درباره گراماتولوژی» چگونگی واسازی از تقابل دوتایی گفتار/نوشتار را تبیین میکند. وی گفتار را نوعی نوشتار میداند و آن را کهننوشتار(arche-writing) میخواند. دریدا معتقد است گفتار و نوشتار ویژگیهای مشترکی دارند که از آن جمله است کنش رمزگذاری که هر دو در آن اشتراک دارند. به باور دریدا، گفتار نوعی نوشتار است و نوشتار نسبت به گفتار ممتاز تلقی میشود.
از دیگر مفاهیم مطرح شده توسط دریدا، مفهوم مکمل/افزوده (supplementation) است که به بیثباتی و عدم قطعیت روابط در هر سلسله مراتب دوتایی اشاره دارد. در حقیقت مفهوم افزودگی در تمام تقابلهای دوتایی موجود است. برسلر در توضیح افزودگی، تقابل دوتایی حقیقت/دروغ را مثال میزند(۷۸:۱۹۹۴). در فلسفه غرب حقیقت بر دروغ برتری دارد و در نتیجه دروغ صرفا نقشی مکمل را ایفا میکند. در واقع افزودگی در تمام فعالیتهای انسان دیده میشود.
دریدا، همچنین با معرفی مفهوم تفاوت(différance) در برابر کلاممحوری و دیگر آرا نظام فکری غرب موضع میگیرد. این کلمه از فعل différer فرانسه مشتق شده که به دو معناست: ۱) تعویق یا تاخیر و ۲) تفاوت. در فرانسه این کلمه جناس است چراکه فقط در نوشتار دیده میشود و در گفتار راهی برای ایجاد تمایز میان différence و اصطلاحی که دریدا معرفی کرده(différance) وجود ندارد.
تفاوط به دو مفهوم اشاره میکند. یکی اینکه «تمام دانش بشر و هویتش میبایست حاصل از تفاوت باشد نه شباهت؛ یعنی نتیجه غیاب و نه حضور»؛ براین اساس «تمام دانش بشر ارجاعی است و هیچ مدلول متعالی وجود ندارد؛ تمامی تفسیرهای زندگی و هویت، ممکن، محتمل و معقولند» (برسلر ۷۹:۱۹۹۴). مفهوم دیگر تأخیر در معناست. «از آنجا که معنا و دانش مبتنی بر تفاوتند، هیچ متنی صرفا یک معنا ندارد. متنها بینامتنی هستند. معنا حاصل از روابط متقابل هر متن با متون دیگر است. هیچگاه نمیتوان به معنای قطعی یک متن اشاره کرد چراکه اصولا چنین معنایی برای متن متصور نیست. متن همواره اغفالگر، پویا و گذراست» (برسلر ۸۰:۱۹۹۴).
بنا به باور دریدا، واسازی در متن اتفاق میافتد. متن پیوسته خود را واسازی میکند. از این رو در نقد واسازانه، منتقد به دنبال لحظاتی است که نویسنده ناخودآگاه آنچه میخواسته پنهان کند را بیان میدارد. لحظاتی که نویسنده کنترل خود را بر زبان از دست میدهد و آنچه را قرار نبوده، میگوید. بنابراین «منتقد در نقد واسازانه از طریق بررسی خود متن سعی میکند مجموعهای از پرسشها را مطرح کند که پیوسته جایگاه ایدئولوژیک قدرت و مرجعیت که بر نقد ادبی حاکم است را به چالش میکشند» (برسلر ۱۲۹:۲۰۰۷).
● راهکار خوانش
چنانکه اشاره شد در نقد واسازانه، منتقد سعی میکند مجموعهای پرسش به دست دهد تا مفهوم مرکز معنای ساختمند را زیر سوال ببرد؛ آنچه معنای طبیعیشده تلقی میشود را به چالش بکشد و در برابر آنچه متن را ممتاز میکند یعنی قطعیت، موضع بگیرد؛ قطعیت متن این چنین است که زیر سوال میرود. ابزار دریدا برای ارائه این پرسشها مفهوم تفاوت است. در حقیقت برمبنای این مفهوم است که پرسشهایی از نوع «گر. . . چه؟» مطرح میشوند.
براساس این راهکار خوانش برخی از پرسشهایی که در نقد واسازانه مطرح میشوند به قرار زیرند:
اگر مرکز متن را نفی کنیم چه میشود؟
اگر رابطه دو قطب تقابلهای دوتایی متن را معکوس کنیم چه میشود؟
اگر تاکید را از معنای ساختمند به حاشیه منتقل کنیم چه میشود؟
اگر ارزشهای فرهنگی ممتاز را زیر سوال ببریم چه میشود؟
اگر قطعیت متن را مورد تردید قرار داده مفهوم معنای قطعی را به تعویق بیندازیم چه میشود؟
اگر امکان وجود سطوح مختلف متن را بپذیریم و تعیینناپذیری معنای متن را قبول کنیم چه میشود؟
در واقع یافتن پاسخ این پرسشها در متن به معنای به تعویق انداختن معنا و قائل شدن به بازی معنا و گریز متن از تفسیر شدن است؛ یعنی درک چگونگی واسازی متن از خودش.
● تحلیل
پس از اشاره به مفهوم واسازی و راهکارهای این خوانش، نمونهای از کاربرد نقد واسازانه برای درک بهتر آرا دریدا مفید خواهد بود. «شخصیتهای جاودانه» نوشته خورخه لوئیس بورخس داستانی کوتاه است(حدود ۴ صفحه) که با توجه به چندبعدی بودن، بازی معنا و عدم قطعیت، نمونه خوبی از واسازی درون متن است.
ماجرا این چنین آغاز میشود که راوی داستان کوتاهی را روایت میکند از رمان کوتاهی که هدیه نویسنده به اوست. این رمان کوتاه راجع به مردی است به نام گیلیرمو بلیک که معتقد است «حواس پنجگانه مانع درک واقعیت شده، آن را تغییر میدهند و اگر بتوانیم خود را از وجود آنها خلاص کنیم میتوانیم جهان را چنان که هست (فارغ از مکان و زمان) ببینیم». او سعی میکند این شرایط را برای پسرش ایجاد کند تا شاید پسر روزی واقعیت را درک کند. «بیش از هر چیز پدر میخواهد پسرش را کور و کر و لال کند و حواس چشایی و بویایی را نیز از وی بگیرد». پدر میمیرد و پس از او پسر نیز برحسب اتفاق در آتشسوزی از بین میرود. اینجا، راوی قرار ملاقات خود با دکتر ناربوندو را که متخصص پیریشناسی است به یاد میآورد: راوی وارد اتاقی سفید میشود. «در اتاق ۴ شخصیت، روی مبلها نشستهاند». آنها سفید و به شکل مکعبند. دکتر وارد اتاق میشود و با اشاره به مکعبها میگوید «بگذار تو را به سانتیاگو سیلبرمن، لودونا (بازنشسته دادگستری)، آکوئیلس مولیناری و دوشیزه بوگارت معرفی کنم». در واقع این مکعبها افرادی هستند که میخواهند به روش دکتر ناربوندو به بیمرگی برسند. در این روش چنین تصور میشود که «مرگ فیزیکی نتیجه عدم کارکرد درست یکی از اعضای بدن است». از این رو جایگزینی آن عضو با بخشی دیگر به بیمرگی میانجامد. در پایان راوی به هتل و به اتاقش «فرار میکند» و «این شرح از وقایع» را مینویسد.
از آغاز داستان، حتی از عنوان، تقابل دوتایی اصلی اثر معرفی میشود. عنوان «شخصیتهای جاودانه» است؛ عنوانی جذاب برای یک داستان کوتاه که بلافاصله این سؤال را در ذهن خواننده ایجاد میکند که «انسان میراست. پس میان انسانها چه کسانی جاوداناند؟».
بیمرگی در برابر میرایی تقابل دوتایی اصلی داستان است که ذهن خواننده را به خود مشغول میکند. در بند اول، نویسنده بهطور استعاری، بیمرگی را «حقیقتی پیشگویانه» میداند که «زیر زرقوبرق داستان پنهان شده است». پس بیمرگی یک حقیقت است؛ چیزی است که همواره وعدهاش داده شده است؛ چیزی مقدس و خاص؛ در واقع حقیقتی توخالی است که در طول تاریخ انسان تلاش کرده به طرق مختلف به آن برسد: علم، جادو، هنر، فرهنگ و غیره. اما آیا انسان در یافتن راهی برای جاودانه شدن موفق بوده است؟ آیا راهی برای رهایی از میرایی فیزیکی انسان که با گذشت زمان روی میدهد، وجود دارد؟
از این پس، بلافاصله، بورخس به این پرسشها پاسخ میدهد و در واقع تمایزی با آنچه او «حقیقت پیشگویانه» مینامد قائل میشود و به واسطه نوشتن درباره مرگ نویسنده کتاب (کتابی درباره «حقیقت پیشگویانه») که به راوی داستان بورخس الهام شده است، در این حقیقت پیشگویانه تردید میکند: «هر بار به آن نگاه میکنم (عکس نویسنده روی جلد)، تصور میکنم الان است که سرفه کند، قربانی آن بیماری ریوی که آینده درخشانش در نطفه خفه شد. سل او را از خوشحالی دریافت نامهای که برایش نوشته بودم، محروم کرد. . . ». سل، رنج و در نهایت مرگ در برابر «حقیقت پیشگویانه» قرار میگیرند. یعنی در واقع بیمرگی فقط در برابر میرایی امکان طرح مییابد.
چنانکه در پیرنگ اشاره شد، راوی به مطب دکتر ناربوندو میرود؛ کلینیکی ساکت با اتاقهای سفید که شخصیتهای مکعب شکل سفید و چوبی در آنها زندگی میکنند؛ کلینیکی که با جایگزینی آن اندامهایی که درست کار نمیکنند، با بخشهای دیگر، بیمرگی را ممکن میکند. در حقیقت این مکعبها افرادی هستند که در راه رسیدن به بیمرگی به این صورت ماشینی شدهاند. آن طور که راوی به جزئیات کلینیک میپردازد، روش کار دکتر ناربوندو، مکعبهای جاودان و کنشهای آنها و همچنین کنشهای حاکی از بیمیلی راوی همه و همه با مرگ متناظرند. این قیاس به واسطه جو آرام و سفید کلینیک در برابر جو شلوغ و رنگارنگ محیط بیرون و همچنین دغدغههای دکتر ناربوندو و راوی(بازی برگشت دو تیم پالرمو جونیورز و اسپنیش اسپورتس) مورد تاکید قرار میگیرد. راوی میپذیرد که «از خیابانهای پایین صدای بوق و رفت و آمد میآید و صدای روزنامهفروش و ترمزی که برای اجتناب از تصادف با عابران به صدا درآمده اما در اطراف من تنها سکوت حکمفرماست». از این رو، راوی به تقابلی میان آنچه درون کلینیک رخ میدهد و آنچه بیرون از آن در جریان است قائل میشود. بیرون از کلینیک زندگی در جریان است اما داخل آن نوعی آرمانشهر است یا شاید شهری غیرآرمانی، جدای از باقی جهان و جدای از زندگی؛ لحظهای از توقف زمان بیهیچ اثری از زندگی در آن. اینجا یک تقابل دوتایی دیگر مطرح میشود: مرگ/زندگی. آنجا که وعده بیمرگی میدهد در واقع متناظر است با مرگ و شخصیتهایی که در آن کلینیک به دنبال جاودانگیاند در واقع زنده نیستند؛ صرفا مکعبهایی چوبی هستند و نه آدمهای زنده. اما خارج از کلینیک افراد میرا، روزنامهفروش، عابران و آنها که در ترافیک ماندهاند، همه زنده هستند. اینجا چند سؤال مطرح میشود: آیا بیمرگی با مرگ و میرایی با زندگی متناظر است؟ اگر بیمرگی متناظر است با مرگ، شخصیتهای جاودانه کدامها هستند و چطور میتوانند به بیمرگی برسند؟ اگر میرایی متناظر است با زندگی و بیمرگی با مرگ تناسب دارد پس «حقیقت پیشگویانه» چیست؟
با توجه به روش دکتر ناربوندو یک تقابل دوتایی دیگر نیز مطرح میشود: تقابل روح/جسم. روش دکتر ناربوندو کاملا فیزیکی و علم- بنیاد بوده و فلسفه سادهای پشت آن است: «مرگ نتیجه عملکرد نادرست اندامهاست. از این رو جایگزینی آن اندامها با بخشهای دیگر میتواند به بیمرگی بینجامد». ممکن است بپرسیم: چه بر سر روح میآید؟ در این روش جسم شبیه یک ماشین است اما روح به چه چیز شباهت دارد؟ تا چه زمانی جایگزینی اندامهای ازکارافتاده ممکن است؟ آیا این جایگزینی به بیمرگی روح میانجامد؟
در تلاش برای یافتن پاسخ این پرسشها و از آنجا که منظور از روح، روحی جمعی و شناور است که تحت تاثیر فرهنگ شکل میگیرد و نه یک روح فردی و قطعی، تقابلی دیگر مطرح میشود: تقابل دوتایی طبیعت/ فرهنگ. با توجه به داستان، رویکرد علمی دکتر ناربوندو با طبیعت همراستاست؛ روشی کاملا علمی و مکانیکی که بیمرگی را به دنبال دارد. برایناساس طبیعت، علم، جسم و بیمرگی در یک سو و فرهنگ، هنر، روح و میرایی در سوی دیگر قرار میگیرند. در واقع از یک سو، علم از طریق روشی مکانیکی بیمرگی جسم را ممکن میکند و از سوی دیگر فرهنگ از طریق روشی هنری به بیمرگی روح میانجامد. البته باید توجه داشت که در مورد دوم، میرایی انکار نمیشود و در حقیقت بیمرگی صرفا از خلال میرایی حاصل میگردد. میباید بمیریم تا به بیمرگی برسیم. مرگ جسم فیزیکی به معنای بیمرگی روح است. بار دیگر با پرسشهایی روبهرو میشویم: بیمرگی حقیقی چیست؟ بیمرگی از طریق رویکرد علمی برای جسم به دست میآید و یا به واسطه رویکرد فرهنگی برای روح؟ کدامیک برتری دارند؟ جسم یا روح؟ فرهنگ یا علم؟ بیمرگی یا میرایی؟ تقابل دیگری که در داستان معرفی میشود فردیت در برابر اجتماع است. با توجه به داستان بیمرگی امتیازی برای آن افرادی است که لایقش هستند. اگر بیمرگی ممکن است و اگر چیزی آرمانی و مفید است چرا میباید به گروهی خاص متعلق باشد؟ چرا اجتماع نمیتواند با این روش به بیمرگی برسد؟ اگر دکتر ناربوندو «مفتخر است» که برای انسان «کمال» را به ارمغان میآورد، چرا آن را به اجتماع تقدیم نمیکند؟ و باز هم پرسشهایی طرح میشوند که با تقابلهای دوتایی قبلی مرتبطند: اگر بیمرگی کمال است چرا با مرگ متناظر میشود؟ چرا شخصیتهای جاودانه مکعبهای چوبی هستند و نه انسان؟ آیا زندگی به صورت مکعبهای چوبی و در تنهایی با «کمال» متناظر است؟ «کمال» چیست؟
در واقع این پرسشها بیوقفه ادامه دارند.
● نتیجهگیری
در تحلیل «شخصیتهای جاودانه» نوشته بورخس، برخی پرسشهای بیپاسخ مطرح شدند که معنای ساختمند و مرکزیت معنای متن را به چالش میکشند و در واقع هیچ پاسخ قطعی ندارند. با وجود این پرسشها «شخصیتهای جاودانه» غیرقطعی، نامشخص و بدون مرکز بوده و مدام به تعویق میافتد. در واقع با مفهوم تفاوط دریدا روبهرو هستیم؛ معنا قابل دسترسی نیست و از دست میرود؛ معنا در بازی تقابلهای دوتایی گم میشود. معنا هیچ چیز است و در عین حال همه چیز و معنا جایگاه خود را به عنوان مرکز متن از دست میدهد و در آخر متن از قطعیت و ثبات میافتد. خواننده قادر نیست میان تقابلهای دوتایی تصمیمگیری کند. در حقیقت با تکثر معنا روبهرو هستیم که خواننده را به خلأ، تعویق، تأخیر و عدم قطعیت میرساند.
کاوه سجودی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست