چهارشنبه, ۱۹ دی, ۱۴۰۳ / 8 January, 2025
مقدمه ای بر عاشورا
از جاهلیت تا جاهلیت واگویه ای است از سردرگمی ها و دردهای بشر خاکی; دردهایی که خودساخته و با بی تدبیری برای رسیدن به آن زمینه سازی کرده است. گردابی بس عمیق و گرهی ۱۴ قرنی می باشد که معارضه و تفرقه مسلمین را در برداشته است. مسیری پر فراز و نشیب از پنداشت ها و رفتارهای ماست و همواره این پرسش را برای ما باقی گذاشته که چرا و چگونه به اینجا رسیدیم. جوابش آنجاست که گذاشتیم دین ذبح شرعی شود و ما سکوت کردیم چرا که منفعتمان بر حقیقت ارجحیت داشت. در غدیر پیمانی با پروردگار بستیم تا یاری کنیم بهترین خلق پس از پیغمبر خاتم را. اما در دل نهال توطئه ای را پرورش دادیم که سقیفه رها و رد آن بود. سقیفه را شکل دادیم و نظاره گر شدیم پایمال گشتن حقی را که خود تایید کرده بودیم.
فدک را با تمام نیروهایمان غصب کردیم و یادمان رفت سخن مراد خود را که امرمان می کرد به یاری خاندانش و چه بد عمل کردیم در وفاداری به این میثاق و این پیمان. یادگار مراد و حبیب خود را همچون عرب جاهلی در خاک کردیم و بد یادگاری از خود بر جسم او بر جای گذاشتیم: نشانی از بی وفایی و جهل مطلق.
او را آزرده خاطر ساختیم و نمی دانستیم بهای شکستگی دل او چیست؟ بهایش کینه و نفرتی بود که نسبت به یکدیگر پیدا کردیم. در قتل همدیگر سرعت می جستیم و ناسزاهایمان گوش آسمان را کر کرده بود; با دست راست خود پیمان دوستی و برادری باحضرت علی (ع) بستیم و دست چپمان را در بیت المال امویها فرو بردیم پیمان با علی را شکستیم تا دنیا مواهب خود را برای ما بگستراند و نمی دانستیم که نتیجه اش چیست؟ نتیجه اش از بین رفتن محتوایی بود که زمانی جان بر سر آن معامله می کردیم و مالمان را انفاق می کردیم تا جایگاهی هر چند کوچک در بارگاه ملکوتی به دست آوردیم و امید داشتیم همنشین خوبانی شویم که به ما درس زندگی داده بودند اما افسوس که نتوانستیم از موقعیت های فراوانمان بهره ببریم. علی را کشان کشان به بالا ترین جایگاه فرستادیم و همچون مسیحیان مصلوبگر مسیح (ع) مصلوبش کردیم. به او علا قه داشتیم اما دنیایمان عزیزتر بودو این خواسته ما در تضاد با فکر او بود که می خواست مواهب دنیا را عادلا نه تقسیم نماید. آرمانش چنان او را تربیت نموده بود که می خواست جلوه رفتارهای پیامبر (ص) و گفتار ایشان را در بطن جامعه لحاظ نماید اما برای ما که ۲۵سال از آرمانهای اسلا م دور شده بودیم بسیار سخت بود که به سمتش برویم.
نزدیکی به او باز شدن درهای بهشت بر روی ما بود اما نور خیره کننده اش کورمان می کرد چرا که به شراره های شعله آتش که هر روز از جلویمان رد می شد دل بسته بودیم. همین دل بستگیها ما را ترغیب نمود که شمشیری آتشین بسازیم و بر فرق سرش بکوبیم تا دنیایمان را از ما نگیرد. این کار را کردیم و چه ضربه ای بود، تمام پستیها و شقاوتهای خود را بر روی شمشیرمان صیقل دادیم تا جلوه او را چون جسمش محو کنیم اما نتوانستیم چرا که آرمانش باقی ماند. قربانی بعدیمان حضرت حسن بن علی (ع) بود و با همراهی او به جنگ رقیبی رفتیم که داشت ثروتهای دنیا را از چنگمان می ربود. او معاویه بود، اشراف زاده ای متظاهر به دین که با وجودش جایگاه ما را تحت الشعاع قرار داد. وسوسه رسیدن به قدرت- ثروت و اعتبار ما را به سستی و اهمال در مقابل معاویه کشاند چنانکه نتوانستیم خوابی را که برایمان دیده بود تعبیر نماییم. در کنارش قدرت گرفته بودیم و سرمست از تلا» لو» سکه های زر به شنا در دریای خونی مبادرت نمودیم که خداوند ریختنش را حرام کرده بود. پسر پیامبرمان را کشتیم و حتی به طفل ۶ ماهه اش رحم نکردیم. پیروزمندانه نظاره گر به بار نشستن میوه نهالی بودیم که در سقیفه کاشته بودیم و در شورای عمر به آن برگ و شاخه داده بودیم. غرور، تفکر تاریخی را از ما گرفت و باعث غفلت از بازیهای تاریخ شد.
تاریخ جباری خونریز را بر ما مسلط کرد که نه تنها ثروت که ابهتان را نیز زیر سوال برد. او حجاج بود; سفیهی خونریز که میوه نفرین حسین بود. روشنایی های صفحات تاریخی نه تنها یک جلوه داشت و آن روایتی نوید دهنده بود که ما را به منجی موعود بشارت می داد. پس برای رسیدن به این مرحله تحولی در درونمان شکل گرفت. ندایی بر سرمان همچون پتک فرود آمد وتا چه میزان برایمان آشنا بود; ندای حق خواهی و یاری رسانی به حق موجب انقلا بی عظیم و عزیز شد. انقلا بی غرور آمیز که در بطنش هشدارها و چراغ قرمزهایی را داشت; چراغ راه هایی که همراه آرمان جهاد با کفر موجب ایستادگی و پیروزی نهایی ما شد. از شادی این پیروزی به خواب رفتیم; خوابی طولا نی با صحنه هایی عجیب و ترسناک.
از خواب برخاستیم و آرزو می کردیم صحنه هایی را که در باور باطنی خود دیده بودیم خیالی می بودند اما حقیقت داشت. خود را دیدیم و آلودگی هایی را که جسممان را ناپاک ساخته بود. آن موقع بود که فهمیدیم باخته ایم. در مسیر تاریخ همواره خود را پیروز می دانستیم اما درک نمی کردیم مقاطعی که به آنها مقاطع غفلت می گویند به چه معناست. همان مقاطعی که برای خود برد می دانستیم چون زلزله ای مهیب ما را به ته دره عدم و پوچی سقوط داد; دست و پا زدیم تا بتوانیم از آن خارج شویم اما هر لحظه که تلا شمان افزون تر می شد لغزش بیشتری از خود نشان می دادیم چرا که هنوز باور نداشتیم پایه هایی را که با میخ محکم کرده بودیم از جنس چوب بوده است. لحظه ای به خود آمدیم که موریانه آن پایه را از بین برده بود و بدین ترتیب به زندگی درگردابی به نام دنیا محکوم شدیم که اگر هوشیارانه نگاهش می کردیم به خانه و دژی محکم و فولا دین برای ما تبدیل می شد اما افسوس و صد حیف...!
نویسنده : نیما بهدادی مهر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست