پنجشنبه, ۱۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 6 February, 2025
دلسردی از مارکسیسم
«از دید من مسئله اصلی این نیست که همه چیز بد است، بلکه معتقدم همهچیز خطرناک است.» میشل فوکو میشل فوکو از این واقعیت بسیار خرسند بود که امکان گنجاندن وی در یک طبقهبندی سیاسی بسیار سخت است. فوکو میگوید: «در واقع به عقیده من، در بسیاری از خانههای شطرنج سیاست، میتوان نشانی از حضور مرا یافت. خواه به صورت جداگانه و خواه توامان، جایگاه من در این خانهها به عناوین مختلف مشهود است: به عنوان یک آنارشیست، یک چپگرا، مارکسیستی متظاهر یا متمایز، فنسالاری در خدمت مکتب دوگل، یک نولیبرال، و جز اینها... هیچیک از توصیفات ذکر شده، فی نفسه اهمیتی ندارند؛ اما، گاهی اوقات که در کنار هم قرار میگیرند، معنا مییابند. [با این وجود] تقریبا میپذیرم که این مفاهیم غالبا معرف من هستند.» شاید چندان ضروری نباشد که نوشتههای فوکو را در مقام یک مسیر افراطی جدید در دهه ۱۹۷۰ تصور کنیم.
عقیده شخصی فوکو را ـ [آنجا که میگوید:] من در کتاب جنون و تمدن، و پیدایش کلینیک درباره چیزی غیر از قدرت سخن نگفتم ـ میتوان با قدری تامل پذیرا شد؛ هرچند وی در نهایت تا آنجا پیش میرود که معتقد است از ابزار مفهومی لازم برای مضمونآفرینی در زمینه قدرت، در کتاب خود پیرامون جنون بهرهمند نیست. با این وجود بدون تردید او بعد از سال ۱۹۶۸ در مسیری کاملا سیاسی قرار میگیرد که ـ در حیات خارج از نوشتههایش ـ قدری بیشتر او را به سمت فعالیتگرایی Activism رهنمون میشود. به ویژه از زمان جنگ جهانی دوم ـ اگر نگوییم از جریان دریفوس یا انقلاب فرانسه به بعد ـ لحن سیاسی قدرتمندی در حیات روشنفکری فرانسه ایجاد شد. رسالات فلسفی یا جامعهشناختی پیچیدهای به واسطه تصمیمگیریهای حیاتیشان در موقعیتهای مختلف سیاسی مورد تقبیح یا تحسین قرار گرفتند. این نگرش مخصوصا در پافشاری ژان پل سارتر بر ضرورت تعهد در نوشتار، خود را آشکار مینماید. ادبیات متعهد la littérature engagée در نظرگاه سارتر، نوشتاری است که قادر به درک رابطه اجتنابناپذیر خود با وضعیت تاریخی بوده و در تکاپویی همیشگی است تا در وضعیت تاریخی ذکر شده، نیروی بالقوه خوانندگان خود را برای آزادسازی بشر به آنها گوشزد کرده و روشهای تبدیل این نیروی بالقوه به نیروی بالفعل را یادآور میشود. سارتر معتقد است که چنین نوشتاری، یک شعار صرف نیست، از آن جهت که برده هیچ ایدئولوژی مشخصی نیست بلکه «ارزشهای جاودانه موجود در مباحث اجتماعی و سیاسی را بیان مینماید.»
فوکو، همچون سایر روشنفکران همدوره خود، در زیر سایه سارتر رشد کرد. به منظور فهم دیدگاه سیاسی او، بایستی وی را نقطه مقابل سارتر قرار دهیم؛ سارتری که تجربه مشخص سیاسیاش جنگ و اشغال فرانسه توسط آلمان بود. چنین تجربهای باعث شد که سارتر، با حمایت تمامعیار از مقاومت و اتحاد، تصمیمات سیاسی را به واسطه اصطلاحات مطلقی چون خدمت و خیانت معنا کند.
چنانکه میگوید «در هر وضعیتی و در هر جایی، همواره این خود انسان است که آزادانه میتواند خیانتکار بودن یا خیانتکار نبودن را برگزیند.» او مدتی پس از بیان این جمله در یک مصاحبه گفت: «زمانی که این جمله را خواندم به خود گفتم: هر چند باور نکردنی است اما من واقعا چنین اعتقادی دارم!» و نگرش خود را به نمایش جنگ و تجربه قهرمانیهای آن نسبت داد. یکی دیگر از عواقب جنگ ـ البته نهتنها در ذهن سارتر ـ استیلای اخلاقی و سیاسی حزب کمونیست فرانسه بود. حزب کمونیست فرانسه در مقام پیشتاز مقاومت، توجه همه فرانسویها را به خود جلب کرد، حتی افرادی که به لحاظ اهداف سیاسی و اجتماعی با این حزب اختلاف نظر داشتند، احترام قابل توجهی برای آن قائل بودند. طبق نظر روشنفکران چپگرایی مثل سارتر، کمونیستهای فرانسه در دوران پس از جنگ، از اعتبار بیچون و چرایی برخوردار بودند. منظور، صرفا عضویت در این حزب نبود ـ خود سارتر نیز هیچگاه به عضویت آن درنیامد ـ ولی دستور کار حزب کمونیست مدتها بر اندیشه و فعالیت سیاسی او مسلط بود تا جایی که در دهه ۱۹۵۰ به بهای از دست دادن دوستان صمیمیخود همچون آلبرکامو و موریس مرلوپونتی، به حمایت کامل از حزب کمونیست پرداخت. جای تعجب نیست اگر سارتر در مورد مارکسیسم چنین نظری داشته باشد: «مارکسیسم تنها فلسفه عصر ماست، که ما را از آن گریزی نیست.»
فوکو ۲۱ سال بعد از سارتر متولد شد و جنگ را نه مثل یک فرد بالغ و آگاه، بلکه مثل نوجوانی سردرگم تجربه کرد. همزمان با بلوغ فکری فوکو در دوران بیثباتی و ابهام سیاسی پس از جنگ در فرانسه، او به نگاه مطلق سارتر پیرامون امور سیاسی و اخلاقی به دیده تردید نگریست و ادعاهای او در خصوص «روشنفکر عام»، روح آزاد، «سخنگوی جهانشمول» و «تکلم در مقام ارباب حقیقت و عدالت» را زیر سوال برد. بدون شک هر یک از موارد ذکر شده، سابق بر این از اهمیت ارزندهای برخوردار بودند اما در حال حاضر با تکیه بر نظر فوکو، نظامهای جهانشمول اخلاقی از قابلیت چندانی برای پاسخگویی به مسائل اجتماعی و سیاسی برخوردار نیستند. نیاز ما نیل به پاسخهایی تفصیلی است که با موارد انضمامی مربوط به این مسائل، تدوین شده باشند. فوکو نشان میدهد که ما در اینجا وارد حیطهای به اسم «روشنفکری خاص» میشویم که در برگیرنده افرادی چون معلم، مهندس، پزشک، مشاور فنی و... است. هر یک از این افراد در جایگاه خود ـ خواه در خدمت دولت باشند یا در مقابل آن ـ دارای قدرتهایی هستند که به واسطه آنها میتوانند مفید یا مضر باشند. ـ در اینجا سارتر کم فروغتر و اپنهایمر برجستهتر میشود.
گفته میشود که فوکو خود را در ردیف روشنفکران خاص طبقهبندی میکرد اما او (به غیر از کارهای اولیهاش در بیمارستانهای روانپزشکی)، به طورکلی چنین مسوولیت ویژهای را در این نظام اجتماعی برای خود قائل نبود. درعوض میتوان او را «روشنفکر انتقادی» خطاب کرد؛ ـ اگر چه خودش این اصطلاح را به کار نمیبرد ـ روشنفکری که تحت تاثیر اقتدار اصول عام یا مسوولیتهای اجتماعی و سیاسی خاص نیست بلکه بر اساس دانش و بینش گسترده تاریخی و مهارتهای تحلیلی عمل میکند، نه «حماسهسرای ابدیت» و نه «استراتژیست زندگی و مرگ»، [بلکه] روشنفکری انتقادی که ابزار روشنفکری یعنی آگاهی راهبردی و امکانات دیالکتیکی لازم برای مبارزه سیاسی را فراهم میکند.
روشنترین وجه تمایز فوکو از سارتر به لحاظ سیاسی، در موضعگیری او نسبت به مارکسیسم و حزب کمونیست مشخص میشود. فوکو در بدو امر فشار دیدگاه مارکسیستی را احساس نمیکرد. او در یکی از مصاحبههای خود عنوان کرد: «من متعلق به نسلی هستم که افق فکری آنها محدود به مارکسیسم، پدیدارشناسی و اگزیستانسیالیسم بود. (نفوذ پدیدارشناسی وجودی ـ به ویژههایدگر متقدم ـ بر اندیشه فوکو در مقدمه طولانی او بر ترجمه فرانسوی کتاب لودویک بینسوانگر تحت عنوان
Traum und Existenzآشکارا دیده میشود). به ویژه به خاطر نفوذ چنین اندیشههایی در دانشسرای عالی لویی آلتوسرـ نظریهپرداز برجسته حزب کمونیست فرانسهـ حلقه پیوند اندیشههای اولیه فوکو به مارکسیسم قوی بود. او در اولین کتاب خود تحت عنوان «بیماری روانی و شخصیت» به تشریح رویکردهای غیر مارکسیستی اعم از اگزیستانسیالیسم پرداخته و آنها را به «تبیینهای اسطورهای» صرف مرتبط دانست و خاطرنشان کرد که بیماریهای روانی در تحلیل نهایی حاصل «تناقضاتی» هستند که به واسطه «شرایط اقتصادی موجود و در قالب تضاد، استثمار، جنگهای امپریالیستی و مناقشات طبقاتی» تعیین گردیدهاند. به عبارتی، فوکو از سارتر نیز فراتر رفت و مدتی عضو حزب کمونیست فرانسه شد. اما دیری نپایید که فوکو در ساحت نظریه و عمل، از مارکسیسم دلسرد شد. او تنها پس از چند ماه یا کمی بیشتر از آن (در واقع نزدیک به یکسال) از عضویت حزب خارج شد و در ویرایش دوم کتاب خود پیرامون بیماری روانی که در سال ۱۹۶۲ با عنوان «بیماری روانی و روانشناسی» منتشر شد، رد پای گذشته خود را پوشاند. او تقریبا تمامی عناصر مارکسیستی را از کتاب خود حذف کرد که از آن جمله میتوان به فصل پایانی کتاب اشاره کرد؛ او در این فصل نظریه بازتابی پاولوف را به عنوان کلید فهم بیماری روانی معرفی کرده بود. سپس فوکو فصل جدیدی را تحت عنوان تاریخ جنون به آن اضافه کرد که بر گرفته از تز دکتریاش بود.
نگاه بعدی فوکو در مورد مارکسیسم به طرز غامضی ضد و نقیض بود. برای مثال، نظم اشیا با این ادعای تکاندهنده آغاز شد که «اندیشه اقتصادی مارکس، از ریشههای نوآورانه و انقلابی بیبهره است و مناقشات مطرح شده در آن چیزی جز باد نسبتا تندی نیست که استخر بازی کودکان را متلاطم میکند» اما بعدها توضیح داد که او فقط در مورد اهمیت مارکس برای حوزه خاصی از اقتصاد صحبت کرده است، نه نقش محرز و اساسی او در نظریه اجتماعی. نمیتوان از این نتیجهگیری صرفنظر کرد که فوکو در سراسر نوشتههای خود، مارکسیسم را کاملا جدی میگیرد اما از تلنگر زدن به ژستهای متظاهرانه مارکسیستهای فرانسوی احساس رضایت کرده و در اکثر نوشتهها و مصاحبههای خود از کنایههای رندانه در مورد آنها دریغ نمیکند. برای مثال او در برابر این انتقاد که چرا از متون مارکس به هنگام نیاز استفاده نمیکند پاسخ میدهد که مسلما در موارد بسیاری به مارکس ارجاع میدهد اما از ذکر محل دقیق آن در پانوشت سر باز میزند تا زحمت آموزش برای آن دسته از مدعیان مارکس را که از او شناخت چندانی ندارند، متقبل نشود. از سوی دیگر فوکو در کتاب «مراقبت و تنبیه» در مبحث مربوط به تاریخ زندان صراحتا به تاثیر چشمگیر مارکسیستهایی چون روشه و کیرشهایمر اذعان میکند.
نگاه فوکو به مارکسیسم به مثابه چیزی است که از آن تحت عنوان «سیاست» یاد میکند، و به نظر میرسد که منظور وی از این نوع «سیاست» اتخاذ یک چارچوب نظری کلی برای بحث اخیر پیرامون مسائل سیاسی باشد. از نظر وی چنین چارچوبهایی را نباید صرفا به عنوان بنیانی برای تصمیمات سیاسی تصور کرد، بلکه بایستی به آنها در مقام منابع ممکن (یا ناممکنی) نگریست که برای مواجهه با چالشهای فراروی، روش عملی و موفقیتآمیزی را پیشنهاد میکنند.
در اینجا او به الگوی پارادایمیجنبش دانشجویی ۱۹۶۸ اشاره میکند که دامنه گسترده آن، پرسشهای بسیار زیادی را در بر میگرفت که امکان پاسخگویی به آن در چارچوب دیدگاههای سیاسی تحکیم یافتهای همچون مارکسیسم امکانپذیر نبودـ از جمله آن میتوان به گستره وسیع موضوعاتی همچون مسائل زنان، روابط جنسی، مسائل پزشکی، زیستمحیطی، بحث اقلیتها، بزهکاری و... اشاره کرد. فوکو اشاره میکند که در عین حال ظاهرا فعالان دانشجویی، مارکسیسم را مناسبترین وسیله برای بحث در خصوص چنین مسائلی میدانستند: «علاقه شدیدی به بازنویسی تمامی این مسائل با بهرهگیری از واژگانی کمابیش برخاسته از مارکسیسم وجود داشت.» اما به نظر وی مارکسیسم نمیتوانست از عهده این امر برآید: «مارکسیسم به طور کاملا واضحی از مواجهه با این مسائل ناتوان بود». او در نتیجهگیری بحثاش میگوید: ما آموختهایم که خاستگاه موضوعات سیاسی عمده لزوما وابسته به دکترینهای سیاسی متداول نیست و در نتیجه «امروزه به جای زیر سوال بردن کنشی مشخص در چارچوب یک دکترین سیاسی، مجموعه متکثری از موضوعات پیش روی مسائل سیاسی وجود دارد».
فوکو دیدگاه خود را با قائل شدن تمایز میان مجادله و پرسمانی شدن Problematiozation تعمیم میدهد. مجادله با یک چارچوب عقیدتی کلی، در مقام تنها بنیان پذیرفته شده برای مباحثه، به استقبال مسائل سیاسی میرود. درچنین حالتی اگر فردی چارچوب مطرح شده را نپذیرد، به او نه به عنوان بخشی از تلاش پیگیر برای رسیدن به راه حلها، بلکه به مثابه دشمنی نگریسته میشود که بایستی بر اندیشه او خط بطلان کشید.
چنین جدلی در عرصههای دینی (ریشهکن کردن کفر و ارتداد) و حقوقی (پیگرد قانونی جرائم) نیز وجود دارد. جدل «وحدت را تقویت کرده و نیروهای آماده جانفشانی را از طریق یکپارچه کردن منافع و نظرات بسیج میکند؛ در چنین وضیعتی میتوان گفت «هر که جز ماست، برماست و باید تا پیروزی نهایی بر دشمنان مبارزه را ادامه داد.» (شاید خالی از لطف نباشد که بیعت متعهدانه سارتر با آرمان کمونیستی را یادآور شویم: «فرد ضد کمونیست، خائن است... نفرت من از بورژوازی، تنها با مرگ من از بین خواهد رفت.» فوکو جدل را به عنوان عاملی «عقیم کننده» رد میکند: «آیا کسی تاکنون توانسته با استفاده از جدل به ایده جدیدی دست یابد؟» به علاوه «اگر وانمود کنیم که فردی میتواند با پیمودن چنین مسیری به حقیقت نائل شده و اعتبار روشهای واقعی سیاسی را ولو به شکل نمادین تضمین کند، دست به کار خطرناکی زدهایم.» فوکو میگوید معمولا نتیجهگیری کلی یک نگرش جدلی «معلق میماند»، شاید به این دلیل که در میان این دیدگاهها، رویکرد غالب و تعیینکنندهای به چشم نمیخورد. اما میتوان تشخیص داد که در صورت پیروزی یکی از طرفین چه پیش خواهد آمد: «ببینید که در دوران حاکمیت اتحاد جماهیر شوروی چه بر سر زبانشناسی و علم ژنتیک آمد.» پرسمانی شدن، چارچوبهای عقیدتی مباحثات جدلی را نادیده نمیگیرد ـ این مباحثات، اولین منبع ما برای تفکر پیرامون مسائل سیاسی هستند. اما نقطه شروع پرسمانی شدن پرسشهایی است که ضرورتا ناشی از چارچوبهای خاصی نبوده و حاصل «تجارب زیسته» ما در جامعه است. ما نمیتوانیم- و نبایدـ پرسشهای خود را صرفا به یک چارچوب عقیدتی واحد (مثلا «سیاست») نزدیکسازیم بلکه میبایست از چارچوبهای متنوعی بهره بگیریم و ذهن خود را تماما از هر نوع پیشفرض پیرامون کفایت یا عدم کفایت این چارچوبها در ارائه پاسخهای مناسب خالی نماییم. گفتمانهای سیاسی بایستی برخاسته از مسائلی انضمامی باشند که پرسشهایی را فراروی ما قرار میدهند، نه اینکه آنها را نظریههای پیش ساختهای در نظر بگیریم که داعیه پاسخگویی به این پرسشها را دارند.
به علاوه فوکو نظر خود را در مورد زبان عملگرایانه ریچارد رورتی در به کارگیری اصطلاح «ما» (وفاق گروهی) بیان میکند ـ و درعین حال رویکرد او به سیاست را به چالش میکشاند. فوکو اشاره میکند که از دید رورتی، تحلیلهای سیاسی فوکو «به هیچ «ما»یی توسل نمیجوید ـ «ما»یی که وفاق، ارزشها و سنتهای آن تعیین کننده چارچوبی برای اندیشه است. دغدغه اصلی رورتی این است که نقطه شروع کار فوکو از هیچ اجماعی مایه نمیگیرد و همین امر موجبات سردرگمی در عرصههای خصوصی و عمومی گفتمان را فراهم میآورد و تلاش برای تایید همگانی این ارزشها نه با تکیه بر هنجارهای یک جامعه لیبرال، بلکه به واسطه بخشی از مفاهیم ذهنی ساخته و پرداخته افراد حاصل میگردد. پاسخ فوکو این است که مسلما «ما» عاملی بنیادی است اما به مثابه یک پیامد، پیشانگاره بحث سیاسی نیست: «از نظر من، «ما» ضرورتا پیش از پرسش وجود ندارد، و میتواند صرفا نتیجهـ و بالضروره نتیجه موقتی ـ پرسشی باشد که به لطف اصطلاحات جدیدی تدوین میشود.»
این پاسخ به حد کافی کارآمد است اما به نکتهای کلیدی در چالش رورتی دامن میزند. به طور قطع، پرسشهایی که اجماع سیاسی را به وجود آورده و آن را در اولویت قرار میدهند، بایستی بتوانند خود را در قالب واژگان متعادل گفتمان روزمره بگنجانند؛ در غیر اینصورت حتی نمیتوانند نامزد اعطای پاسخهای مورد توافق باشند. فوکو میتواند این پیشفرض رورتی را نادیده بگیرد که بدون شک نقطه شروع مذاکرات سیاسی، توافق اساسی است (مثلا در آیین سیاسی لیبرال)، اما بایستی در جایی که رورتی از بیربطی سیاسی ارزشهای شخصی و تقلیل ناپذیر سخن میگوید، حق را به او بدهد چرا که چنین مضامینی، بخش اعظمی از نوشتههای اولیه فوکو در خصوص زیباییشناسی را به خود اختصاص داده بود.
گری گاتینگ/ترجمه: فرهاد قربانزاده
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست