یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا

پل عابر پیاده


پل عابر پیاده

روی جدول شکسته ، یه پسر بچه نشسته
گلای سرخ گرفته توی انگشتای خسته
تو چشاش ستاره مرده ، سه روزه هیچی نخورده
سر رسیدن بهار روکسی یادش نیاورده
« - آقایون ! خانوما ! گل !
سهم منم از آدما …

روی جدول شکسته ، یه پسر بچه نشسته

گلای سرخ گرفته توی انگشتای خسته

تو چشاش ستاره مرده ، سه روزه هیچی نخورده

سر رسیدن بهار روکسی یادش نیاورده

« - آقایون ! خانوما ! گل !

سهم منم از آدما ! گل !»

آدما تو فکر عیدن ، فکر یه ماهی سفیدن

اونا از تو ماشیناشون ، هیچ صدایی نشنیدن

دیگه شب از راه رسیده ،‌غنچه ی غروب رو چیده

از پسر بچه ی خسته هیچ کسی گل نخریده

پل عابر پیاده تنها جای امن خوابه

رو لب اون پسر اما یه سوال بی جوابه :

« ای خدا چرا نمی شه این گلا یه لقمه نون شه ؟

جای خواب من تو ابرا ، روی بام آسمون شه ؟ »

پسرک ! موقع خوابه ، وقت یه رؤیای نابه !

فردا که بیدارشی از خواب ، عیدی تو یه جوابه !

صب شده اونور شیشه ،‌پسرک بیدار نمی شه

انگاری تموم عمرش توی خواب بوده همیشه

گلا پژمرده و پرپر ، روی پل ریخته کنارش

خیره موندن به خیابون اون چشای بی قرارش

هنوزم رو پل خوابیده ، با چشای باز تو بارون

تو مرخصی عیده ، پاسبون این خیابون ...

یغما گلرویی