دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

یک پرسش از خرد مدرن


یک پرسش از خرد مدرن

آیا می توان دموکراسی را صادر کرد

دو جنگ مهم در افغانستان و عراق که آغازگر هزاره سوم شد با مجموعه یی از استدلال های ایالات متحده و هم پیمانانش توجیه شد. اولین و شاید ابتدایی ترین توجیهات این بوده است؛ نابودی ریشه تروریسم در افغانستان و از بین بردن سلاح های منتسب به کشتار جمعی در عراق. اما در کنار این انگیزه اولیه، هدف دیگری مطرح شد؛ واداشتن رژیم سیاسی به تغییر و صدور دموکراسی. اما آیا دموکراسی یک کالاست که بتوان آن را مثل موز صادر کرد؟ در چه شرایطی صدور دموکراسی مشروع و امکان پذیر است؟آنهایی که فکر می کنند دموکراسی ارزشی جهانی است باید با این حقیقت روبه رو شوند که سیاره ما از کشورهای مختلفی تشکیل شده که بعضی از این کشورها دموکراتیک اند و بعضی دیگر نه. این قابل فهم است که آنهایی که به دموکراسی عقیده دارند، می پندارند مردم دنیا با دستیابی به شکلی از حکومت دموکراتیک آسوده تر خواهند بود؛ دموکراسی به معنای قدرت بخشیدن به مردم است و این انتظار تا حدودی منطقی است که مردم با حکومت بر خود، مزیت هایی را به چنگ آورند. اما چه روش هایی را می توان برای این هدف به کار گرفت؟

● رویای امریکایی

صادر کردن دموکراسی رویایی امریکایی است۲ و این رویا را امریکایی ها برای مردم اروپا به ارمغان آوردند. همه ایتالیایی ها روزهای باشکوه تابستان ۱۹۴۴ و بهار ۱۹۴۵، زمانی را که شهرهای بزرگ کشور توسط نیروهای متفقین آزاد شد به خاطر می آورند. ما از عبارت «آزاد شدن» استفاده می کنیم، زیرا این احساس اکثریت عظیمی از ایتالیایی ها بود که با رسیدن متفقین آنها پایان وحشیگری های نازی ها و فاشیست ها، جنگ داخلی و حملات هوایی را شاهد خواهند بود. گرچه در این زمان متفقین ایتالیا را کشوری اشغال شده به حساب می آوردند، زیرا این کشور تا هشتم سپتامبر ۱۹۴۳ متحد موثری برای آلمان نازی به حساب می آمد.۳

حتی اگر ایتالیا تا روز قبل یک دشمن بوده باشد، یک تیر هم در شبه جزیره به سمت متفقین شلیک نشد. خصومت و عداوت به محض ورود آنها پایان یافت. بمباران سنگین شهرهای ایتالیایی توسط متفقین که نظیر عملیات تلافی جویانه و بی رحمانه نازی ها شماری کشته برجا گذاشت به سرعت فراموش شد. بر این اساس متفقین، به ویژه امریکایی ها نه تنها مردم را نترساندند، بلکه به سرعت به عنوان دوستان و برادرانی که سیگار می گرفتند، آواز می خواندند و می رقصیدند، پذیرفته شدند. به خصوص آنها کسانی بودند که در مورد آزادی و دموکراسی صحبت می کردند.

اگر امریکایی ها به خوبی مورد قبول واقع شدند اما این را به مقاومت ایتالیایی مدیونیم که علیه نازی ها و فاشیست ها جنگیدند و این ایده را در میان مردم گسترش دادند که امریکایی ها دشمن ما نیستند، بلکه متحدان ما هستند. در آلمان و ژاپن نیروهای مقاومت بسیار کوچک بودند و متفقین آن استقبال گرمی را که در ایتالیا از آنها شد، دریافت نکردند. با این حال مردم هرگز به متفقین حمله نکردند. در هر سه کشور جریان حاکم به سرعت تغییر کرد شاید به دلیل اطلاع از اینکه نیروهای اشغالگر تنها برای مدت کوتاهی می مانند و قبل از رفتن بذر نظامی سیاسی را خواهند کاشت که به نفع تمام مردم باشد؛ دموکراسی.

این عقیده که کشورهای آزاد باید رژیم های دموکراتیک داشته باشند تا رژیم هایی مطیع، در میان امریکایی ها قوت بیشتری داشت تا انگلیسی ها. انگلستان هنوز یک امپراتوری جهانی بود و با رفتاری که نسبت به مستعمراتش انجام می داد شناخته می شد، در حالی که امریکا وعده داده بود هژمونی در حال شکل گیری اش را بر اساس همکاری و ساخت کشوری دموکراتیک بنا می کند. اتحادیه های تجاری، احزاب سیاسی، شبکه های اطلاعات، دستگاه های قضایی و نظام های تولید همه کمک های قابل توجهی از حکومت امریکا دریافت کرده اند. از آن به بعد سیاست خارجی امریکا هدفش را گسترش دموکراسی عنوان کرد، که در اغلب اوقات از طریق مداخله نظامی اعمال می شود. تجربه موفقیت آمیز جنگ جهانی دوم به هر طریق بر ایدئولوژی و سیاست خارجی امریکا در طول ۶۰ سال گذشته مسلط شده است.

در واقع صدور دموکراسی بخشی از قانون عمومی و هدف اعلانی امریکا در سیاست خارجی شده است. نه حمایت از حکومت های دیکتاتوری (همانند آنچه در امریکای لاتین در طول سال های حضور هنری کیسینجر رخ داد) و نه دسیسه چینی علیه حکومت های منتخب (در ایران (۱۹۵۳)، گواتمالا (۱۹۵۴)، اندونزی (۱۹۵۵)، برزیل (۱۹۶۰)، شیلی (۱۹۷۳) و نیکاراگوئه (دهه ۱۹۸۰))۴، از ذهن اکثر امریکاییان این عقیده را پاک نکرد که کشورشان نه تنها آزادترین کشور دنیاست، بلکه بهترین کشور در انتقال دموکراسی به دیگر کشورها نیز هست. اعمالی که هرگز در وطن تحمل نشده اند، همانند نقض حقوق بشر، حملات یکسره به جمعیت غیرنظامی و حتی شکنجه به عنوان وسایلی اجتناب ناپذیر برای دستیابی به هدف نهایی پذیرفته شدند؛ حکومت آزادی و دموکراسی.

با چه وسایل و با چه اثری دموکراسی با موفقیت صادر شده است؟ متاسفانه موفقیتی را که در بنا نهادن دموکراسی در آلمان، ژاپن و ایتالیا به دست آمد نمی توان تعمیم داد. با تکیه بر اطلاعات جمع آوری شده در یک مطالعه توسط بنیاد کارنگی برای صلح بین الملل۵، ایالات متحده معمولاً در دستیابی به هدف اصلی اش برای صدور دموکراسی با استفاده از وسایل نظامی ناکام مانده است. در نیمه نخست قرن بیستم این ناکامی ها بیشتر مربوط به کشورهای مجاوری می شد که ظاهراً به آسانی قابل مهار بودند، همانند پاناما (۱۹۳۶-۱۹۰۳)، نیکاراگوئه (۱۹۳۳-۱۹۰۹)، هائیتی (۱۹۳۴-۱۹۱۵)، جمهوری دومینیکن (۱۹۲۴-۱۹۱۶) و کوبا(۱۹۲۲-۱۹۱۷ ، ۱۹۰۹-۱۹۰۶ ، ۱۹۰۲-۱۸۹۸).۶ شکست های مشابهی نیز در مناطق دیگر جهان اتفاق افتاد. در کره جنوبی حضور گسترده نظامیان ایالات متحده نتوانست حکومتی دموکراتیک را دست کم برای سه دهه تضمین کند. در ویتنام جنوبی و کامبوج، امریکا حتی نتوانست از طریق حکومت های منتخب به مبارزه با کمونیسم مبادرت کند. بعد از پایان جنگ سرد نیز حکومت امریکا موفقیتی در هائیتی نداشته است. بعد از جنگ جهانی دوم، آنها تنها می توانند پاناما (۱۹۸۹) و گرانادا (۱۹۸۳)، دو دولت بسیار کوچک را که هر دو از نظر اقتصادی و اجتماعی به سختی در پیوند با ایالات متحده هستند به عنوان موفقیت های دموکراتیک برشمرند. حتی مداخله نظامی در بوسنی و کوزوو تحت حمایت ناتو با همکاری نزدیک نظامی و سیاسی بین دولت های اروپایی و امریکا نیز میراث روشنی از دموکراسی باقی نگذاشته است. (جدول شماره یک را مشاهده کنید) بنابراین عدم موفقیت کنونی در هر دو کشور افغانستان و عراق روی سوابق تاریخی چندی بنا شده است.

مداخله نظامی همیشه به روشنی برای ساخت نهادهای دموکراتیک به کار گرفته نشده است. برای مثال در کره، ویتنام و کامبوج هدف دموکراتیزه کردن بعد از مهار کمونیسم در درجه دوم اهمیت قرار داشت. در موارد دیگر نظیر بوسنی و کوزوو مقصود اصلی از مداخله متوقف کردن قتل عام یا ممانعت از آن بود، در حالی که برای دستیابی به هدف کلی، بنا نهادن دموکراسی به عنوان موثرترین راه حل در بلندمدت ملاحظه می شد. روی هم رفته دغدغه امریکایی در صدور دموکراسی از طریق نیروی مسلح اش بیشتر شکست به بار آورده است تا موفقیت.

● درس هایی که می آموزیم

با بهره گیری از این تجربیات می توان به چند آموزه مهم دست یافت.

۱) زمینه داخلی؛ یکی از عوامل تعیین کننده، درجه حمایتی است که از رژیم موجود صورت می پذیرد. متاسفانه همه رژیم های خودکامه از حمایت یکسانی در برابر مردم شان برخوردار نیستند. برای مثال هیتلر و موسولینی از حمایت عمومی قوی میان مردم برخوردار بودند. امروزه رژیم های وجود دارند که از حمایت گسترده یی در میان مردم برخوردارند و در واقع با انتخابات آزاد و عادلانه تایید شده اند. این امر که بخواهیم دموکراسی را بر میل و اراده مردم تحمیل کنیم حقیقتاً بی معناست.

داشتن مخالف داخلی برای یک رژیم کافی نیست بلکه داشتن یک تمایل بومی برای استقرار رژیمی دموکراتیک و نخبگان شایسته برای نمایندگی آن نیز ضروری است. اگر مخالفان داخلی قواعد دموکراسی را نپذیرند، مداخله خارجی بیشتر مانند تلاش برای تغییر رژیمی است که رژیمی خودکامه را با رژیمی مشابه یا حتی بدتر با جنگ داخلی جایگزین می کند.

۲) آسان تر بودن استقرار مجدد؛ استقرار مجدد دموکراسی بسیار آسان تر از معرفی آن برای بار نخست است. در کشورهایی مانند ایتالیا و آلمان وجود نهادهای دموکراتیک قبل از استقرار دیکتاتوری سرمشقی را فراهم کرده بود. احزاب و گروه های مخالف در داخل و خارج این کشورها به حیات خود ادامه می دادند. این گروه ها وظیفه گذار از دولت قدیمی به رژیم جدید را بر عهده گرفتند. به نظر می رسد در کشورهایی که هیچ گاه دموکراسی را تجربه نکرده اند، عملی کردن آن با دشواری بیشتری همراه باشد.

۳) ضدیت حمله و تجاوز با تولید؛ تغییر رژیم بعد از جنگ جهانی دوم بیانگر این واقعیت بود که جنگ توسط رژیم های فاشیست آغاز شده بود. شکست نظامی رژیم قدیمی را در داخل بدنام کرد و این درک عمومی را به وجود آورد که آزمودن یا بازگشت به نوع دیگری از سازمان سیاسی ضروری است. شرایط مشابهی بعد از تجاوز صدام حسین به کویت در سال ۱۹۹۰ در عراق وجود داشت، اما در آن زمان نیروهای هم پیمان تصمیم گرفتند- به جای تغییر رژیم- صدام را در قدرت باقی بگذارند. وقتی کشورهای دموکراتیک جنگ را شروع می کنند، مردم کشورهای مورد تهاجم احساس می کنند قربانی شده اند و به دشمن رژیم سیاسی مورد نظر متجاوزان تبدیل می شوند. تجاوز اثر انحرافی «دور پرچم گرد آمدن» را به بار می آورد، حتی اگر این پرچم در دستان دیکتاتورها باشد. آشکارا استثنائاتی برای این امر وجود دارد، مثلاً در گرانادا و پاناما. اما این موارد از کشورهای کوچکی به حساب می آیند با حکومت های خودکامه بسیار منفور.

۴) پذیرش حکومت انتقالی؛ اگر حکومت انتقالی نیروهای اشغالگر در سطح محلی از منظر اجتماعی یکپارچه نباشند تغییر رژیم، تحمیلی خارجی استنباط می شود. این نکته واضح است که بررسی و موشکافی حکومت انتقالی و مقاصدش توسط مردم غیرنظامی به سختی صورت می پذیرد مانند بررسی هایی که توسط مردم کشورهای مستعمره نسبت به استعمارگران شان انجام می پذیرد. وابستگی های فرهنگی، قومی، مذهبی و زبانی بین حکومت موقت و کشورهای اشغال شده تعیین کننده خواهد بود و مردم محلی به دلیل نگرانی از مستعمره شدن، در مواجهه با یک حکومت انتقالی که می تواند پایدار و طاقت فرسا باشد، متخاصم هستند. در افغانستان و عراق حکومت های موقتی به طور رسمی چندجانبه هستند، اما در عمل تحت تسلط ایالات متحده - کشوری که هیچ پیوستگی با مردم محلی ندارد یا پیوستگی آن اندک است- هستند که حقیقتاً خصومت عمیقی را برمی انگیزد.

● روش های مشروع

بنابراین صدور دموکراسی از طریق نیروهای نظامی اقدامی پیچیده تر و نامطمئن تر از آن است که بعضی سیاستمداران وانمود می کنند. با این وجود سودمندی تنها راه برای ارزشگذاری یک پروژه سیاسی نیست. شاید آنهایی که می خواهند دموکراسی را صادر کنند به خاطر باور به ارزش ذاتی آن دست به این عمل می زنند. در این مورد آنها باید علاوه بر سودمندی به مشروعیت دموکراتیک هم توجه کنند. تصور کنید فرضاً صدور دموکراسی از طریق مداخله نظامی موثر باشد، آیا این امر تحمیلش را نیز توجیه می کند؟ دلایل خوبی برای تردید در این مورد وجود دارد.

بنای یک نهاد دموکراسی بدون عناصر داخلی پروژه یی به مراتب طولانی و پرمخاطره است، همان طور که نمونه های آن را در افغانستان و عراق امروزی می بینیم. به علاوه در مورد عراق این حقیقت وجود دارد که نیروهای غربی مخالفان داخلی را هنگامی که در دهه ۱۹۹۰ دست به شورش زدند در دستان سرکوبگر و شریر صدام حسین رها کردند، که این امر حتی ایجاد اعتماد بین نیروهای اشغالگر و جامعه مدنی محلی را که باید رهبری جایگزین باشد، دشوارتر ساخته بود.

درست هنگامی که تصمیم می گیریم از نیروی نظامی برای ترویج دموکراسی استفاده کنیم، تضادی بین ابزارها و اهداف به وجود می آید. آتش جنگ تنها دامان مستبدان را نمی گیرد، بلکه به برخورد با شهروندانی منتهی می شود که ما آنها را بهره مند از رژیم دموکراسی می پنداریم. با وجود بمباران های سرجیکال۹، بمب های هوشمند و دیگر پیشرفت های تکنولوژیکی، جنگ هنوز امری شنیع است که دارای پیامدهایی است که بدون هیچ تبعیضی به تمام مردم ضربه می زند. بدین سان ما خود را در شرایطی می بینیم که یادآور نوشته جرج اورول است؛ یکی از جنگ برای ترویج صلح استفاده می کند، دیگری خشونت را برای حفظ دموکراسی اعمال می کند.

در نهایت باید تاثیری را که تجاوز نظامی بر یک کشور دموکراتیک خواهد داشت مورد ملاحظه قرار داد. در زمان جنگ هر کشور مجبور است بخشی از آزادی های خود را قربانی کند. شهروندان به میدان جنگ فرستاده می شوند، آزادی های مدنی کاهش می یابد و توانایی نیروهای مسلح (ارتش، سرویس های اطلاعاتی، دستگاه های نظارتی) به قیمت از دست رفتن شفافیت و نظارت افزایش خواهد یافت. کشورهای دموکراتیک هنگام جنگ به ناچار با افزایش بیماری های مزمن روانی روبه رو می شوند. با اینکه امریکا و انگلستان از پایان جنگ جهانی دوم تاکنون درگیر جنگ های پرفراز و نشیب بی شماری بوده اند ولی به صورت باورنکردنی توانسته اند دموکراسی داخلی خود را حفظ کنند. با این حال تغییر علایق ملی باعث شد این دو کشور نابود شدن بعضی از ارزش های دموکراسی خود را ناظر باشند. این دو کشور بر اثر اضطرار و شرایط ناشی از جنگ بدون هیچ پایه و اساس قانونی اقدام به شکنجه، حبس و کشتار غیرنظامیان کردند که این اقدامات هیچ گاه توسط مردم پذیرفته نمی شود مگر تحت عنوان صلح. صدور دموکراسی همچنین به معنای مخاطره داخلی و بسط اسکیزوفرنی خطرناکی در ارتباط با این مساله است که چگونه یک دولت با شهروندان خود رفتار می کند و به چه صورت با بیگانگان در خارج از مرزها روبه رو می شود.

هنگامی که نظریه گسترش دموکراسی به صورت غیرقانونی عمل می کند یک فریاد بسیار حمایتگرانه از آن پشتیبانی می کند. عملکرد سیستم بین المللی بر اساس اصل برابری در کشورها استوار است و هنگامی که یک کشور به صورت غیرقانونی تصمیم به تغییر رژیم کشوری می گیرد در واقع به طریقی این اصل برابری در کشورها را زیر پا گذاشته است و راهی را برای مداخله علایق شخصی خویش می گشاید. اگر یک حکومت بین المللی قدرت تصمیم گیری در مورد اینکه کدام حکومت قانونی و کدام غیرقانونی است را داشته باشد، احتمالاً به شرایط «جنگ همه علیه همه»۱۰ باز خواهیم گشت. روال صدور دموکراسی می تواند به توجیه هر جنگی بینجامد.

البته این به آن معنا نیست که همه کشورها به یک اندازه قانونی هستند ولی این را باید در نظر داشت که یک کشور تنها نمی تواند به صورت غیرقانونی تصمیم گیری کند که چه زمانی حکومت ها قانونی و چه زمانی غیرقانونی هستند. فقط با یک سرشماری وسیع و البته در سطح بین المللی است که می توان نتیجه گیری کرد یک کشور عنصر قانونی خود را از دست داده است یا خیر. برای رسیدن به این مقصود توسعه قانونی بسیار مهمی وجود دارد.

قانون در این زمینه پیشرفت های بسیار زیادی کرده است. موثرترین روش آن است که کشورهای عضو اختیار ارزیابی اعتبار قوانین داخلی خود را بر عهده یک سازمان بین المللی بگذارند که البته تعداد زیادی از دولت های استبدادی قصد واگذاری چنین اختیاری را به سازمان های بین المللی ندارند. همان گونه که انتظار می رود اکثریت سازمان های بین المللی از جمله سازمان ملل یا اختیار بسیار محدودی در مورد قوانین داخلی اعضای خود دارند یا فاقد این اعتبار هستند.

● از چماق تا هویج

آیا با وجود این محدودیت های منطقی ما باید نتیجه بگیریم که نمی توان به هیچ وجه دموکراسی را صادر کرد؟ این نتیجه گیری کمی اغراق آمیز است. در کشورهایی که با دموکراسی اداره می شوند مسوولان کشور قانوناً می توانند برای توسعه دموکراسی رهبری را بر عهده بگیرند. برای مثال می توان از این حقیقت استفاده کرد که مردم جهان هر موقع که فرصتی پیدا کنند انگیزه خود را برای تشکیل یک حکومت بیان می کنند. خطایی که در روال صدور دموکراسی مستور شده است فقط ابزار و وسایل را دربر می گیرد نه اهداف را. اگر این اهداف قانونی هستند، کشورهای دموکراتیک برای دستیابی به آنها باید از چه ابزاری استفاده کنند؟

اولین و مشخص ترین ابزار وسیله یی است که باعث تحرک اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی شود. امروزه تفوق غرب چنان وسعت یافته که اگر توسعه دموکراسی واقعاً اولویت غرب باشد می تواند از منابع عظیم تری استفاده کند. در حال حاضر ما با این طرز تفکر فاصله داریم. در سال ۲۰۰۳ امریکا بیش از چهار درصد تولید ناخالص داخلی را به هزینه های دفاعی اختصاص داد و این در حالی بود که کشورهای اتحادیه اروپا بیش از دو درصد را صرف این کار کردند. در مقایسه با مخارج نظامی فقط مقدار ناچیزی جهت کمک های توسعه گرایانه هزینه شد؛ ۱/۰ درصد از تولید ناخالص داخلی امریکا و ۳/۰ درصد از تولید ناخالص داخلی اتحادیه اروپا. حتی همین مقدار بسیار اندک نیز به طور کامل صرف کمک به حکومت های دموکراتیک نشد.

اگرچه هویج فقط شامل کمک های اقتصادی نمی شود کمک های اقتصادی به شدت مفید هستند ولی ممکن است به صورت باج دربیایند. چیزی که به همان میزان اهمیت دارد ارائه امکان پیوستن به باشگاه کشورهای دموکراتیک با شرایطی مشابه اعضای پیشین به کشورهایی است که قابلیت برگزاری انتخابات دموکراتیک را دارند. در یک کلمه برای جلوگیری از پایان توسعه دموکراسی باید به دروس آموزنده یی که توسط قانونگذاران تعلیم داده می شود، رجوع کرد. دموکراسی یک رویکرد متعارف و معمول است و اگر یک کشور به صورت قانونی و مشروع با حوادثی که در یک کشور دیگر اتفاق می افتد مرتبط و درگیر باشد نتیجتاً باید به آن کشور پیشنهاد شراکت در اجتماع سیاسی خود را بدهد، به عبارت دیگر وارد اتحادی رسمی با آن کشور شود. در نهایت اگر کشوری مثل ایالات متحده امریکا علاقه مند به صدور دموکراسی به افغانستان و عراق است باید آماده قبول این دو کشور به عنوان پنجاه و یکمین و پنجاه و دومین ایالت از ایالات امریکا باشد.

این موضع به روشنی مبالغه آمیز است، اما دقیقاً همان کاری است که اتحادیه اروپا(EU) انجام می دهد. نباید این نکته را فراموش کرد که EU در ارتقا دادن و متحد کردن دموکراسی بزرگ ترین موفقیت ها را داشته است، از جمله اینکه کشورهای جنوب و شرق اروپا در موسسه های اروپایی به محرک های محسوس اقتصادی دست یافته اند، مثل دستیابی به بازارهای بزرگ جهانی و فرصت قسمت کردن موقعیت های اساسی و سیاسی و به این گونه دیگر شگفت انگیز نیست که اتحادیه اروپا به یک سازمان بین المللی تبدیل شود که علاوه بر بیشترین درخواست برای عضویت بیشترین معیارها و ضوابط را برای قبول یک کشور جدید به عنوان عضو دارد. (با این حال گاهی به خاطر کسری بودجه اهداف دموکراتیک خود سرزنش شده است.) به هر حال به محض اینکه کشوری جدید به اتحادیه اروپا ملحق می شود از تمام حقوق و مزایایی که کشورهای دیگر دارا هستند، بهره مند می شود. مثل شرکت در سازمان ها و تعیین جهت گیری ها ی اجتماعی سیاسی که شامل سیاست خارجی می شود. اتحادیه اروپا خودش را محدود به ارائه درس هایی در مورد دموکراسی نمی کند. هنگامی که کشور جدیدی عضو می شود تمام اعضای جدید مجتمعاً و طبق اصل حکومت ملی سعی در ارائه تعریفی از صورتجلسه سیاسی خود می کنند.

تاکنون اتحادیه اروپا شامل کشورهایی بود که شانس بالایی در پذیرفتن اعتقاد و اساس دموکراسی داشته اند. کشورهای جنوب و شرق اروپا قبل از الحاق به اتحادیه اروپا نیز از زیربنای سرمایه اجتماعی و سیاسی استوار در حد بالایی برخوردار بوده اند.۱۱ اما یک چیز متمایز در مورد EU وجود دارد و آن قدرت غیرنظامی آن است. مردم خواهند خندید اگر کسی در بروکسل به «ضرب و جرح» تهدید شود. این حقیقت که اروپا رای های بسیاری به همراه دارد به این نکته اشاره دارد که یک کشور به تنهایی نمی تواند به کشورهای دیگر حکمرانی کند.اما دلیل دیگر خوشایند به نظر رسیدن EU برای آنهایی که در کشورهای غیردموکراتیک زندگی می کنند شأن و وقار سیاسی است. به محض آنکه عضوی مورد پذیرش قرار گیرد آن عضو از تمام امتیازات اعضای قدیمی تر برخوردار خواهد شد. اگر ترکیه زمانی به EU بپیوندد دارای کرسی های پارلمانی برابر با کرسی های فرانسه، ایتالیا و بریتانیا خواهد شد. توان سیاسی دارای ارزش و اهمیت خاص خود است. اما اصل اساسی در اینجا آن است که هر عضو دارای شأن و منزلت یکسان است.۱۲

اروپا هنگام از هم پاشی یوگسلاوی سابق، به دلیل عدم استفاده از عضویت EU به عنوان یک عامل موثر جلوگیری کننده از جنگ داخلی باید خودش را سرزنش کند. اگر EU به تمام گروه های درگیر اعلام می کرد دست از کشتار یکدیگر بردارند تا ما نیز در عوض به شما اطمینان دهیم که تمام جامعه سیاسی به اتحادیه اروپا دسترسی پیدا خواهد کرد، آنگاه شاید از تمامی آن کشتارها جلوگیری می شد. بنابراین ممکن بود با تلاش در این زمینه مرزهای آنها را کم اهمیت تر کند، مخصوصاً اگر EU ضمانت اجرای حقوق بشر را عهده دار می شد. در چنین حالتی EU مختار بود که سیاست هویج یا چماغ را پیشنهاد دهد. با اینکه این امر یک شکست تلقی می شد اما تمایل امریکایی ها برای صدور دموکراسی از طریق جنگ و بمباران هوایی کمکی به از بین بردن این شکست ها نکرد.در خارج از غرب، کارایی سیاست هویج کاهش یافته است. بعضی از رژیم های دیکتاتوری می توانند در مقابل این محرک ها مقاومت کنند و به سرکوب مردم خود ادامه دهند. البته امتیاز بزرگ سیاست هویج نسبت به چماغ این است که باعث بروز صدمات و خسارت نمی شود تا دموکراسی مجبور باشد مسوولیت آن را بر عهده گیرد. هیچ قربانی مشابهی در تلاش برای مجاب کردن کشورهای دیگر با استفاده از محرک های اقتصادی و ترغیب های ساده وجود ندارد.این بار اول نیست که جمعیت های مغرور از سازمان های سیاسی فکر کرده اند که باید ارزش های خود را به دیگر نقاط نیز صادر کنند. آتن در زمان پریکنر، فرانسه در زمان جیمز و روسیه در زمان بلشویک همگی فکر می کردند حق و وظیفه آنهاست که تمامی افراد جهان را آزاد کنند و لذتی را که خود با چنگ و دندان در کشور خود به دست آورده بودند به دیگران بچشانند. اگرچه در مورد این بحث بعضی نیز با رویکرد میانه روتر بیان می دارند که بهترین روش برای صدور میوه خوش طعم دموکراسی ایجاد یک نمونه مناسب در کشور خود است.

در بحرانی ترین لحظات انقلاب فرانسه یکی از حامیان دور از انتظار این روش دیوین مارکو دوساد۱۳ بود که در یک صفحه با شفافیت هرچه تمام در کتاب فلسفه در اتاق خواب۱۴ خود به فرانسه هشدار داد؛ «شما که در داخل شکست ناپذیر هستید و با اداره امور و قوانین خود مانند یک مدل برای هر نژادی می مانید دولتی نخواهد بود که سعی نکند از شما الگو بگیرد، یا از پیوستن به شما به خود افتخار نکند، اما اگر با غرور بنیانگذاری اصول خود در خارج از کشور از سعادت و رفاه در کشور خود غافل شوید، استبدادی که در خواب است بیدار خواهد شد، شما دچار اختلال درونی خواهید شد، سرمایه و نیروی سربازان خود را به هدر خواهید داد و تمامی اینها باعث می شود مستبدان به شما سلطه یابند و شما به دستبندهایی که مستبدان در طول غفلت و عدم توجه شما به دست هایتان خواهند کشید، بوسه بزنید. تمامی آنچه شما خواستار آن هستید می تواند بدون ترک خانه خود به وقوع بپیوندد؛ بگذارید دیگران شما را شادمان ببینند، آنگاه به سرعت از جای پایی که شما برای آنها به جا گذاشته اید به سوی شادمانی و خوشی خواهند شتافت.»

تعداد زیادی از کشورهای قدرتمند در پنج قرن اخیر تلاش کرده اند رژیم های خود را به کشورهای دیگر تحمیل کنند. سازمان های داخلی تحت فشار خارجی بر پایه یی از ایدئولوژی های گوناگون شکل گرفتند. مثال های تاریخی از رژیم های کاتولیکی، پروتستان، شاهنشاهی، جمهوریخواهی، کمونیستی و فاشیستی موجود است. آیا می توان مشخصه هایی را شناسایی کرد که دموکراسی را از ایدئولوژی های گذشته متمایز می کند؟ من می توانم تنها یک مشخصه را در نظر بگیرم؛ دموکراسی تنها رژیمی است که هدف آن دادن حق انتخاب به مردم است. این امر می تواند شامل انتخاب مردم بر دموکرات نبودن نیز بشود. اگر این مشخصه حاضر نباشد، هیچ تفاوتی بین دموکراسی و دیگر تحمیلات استبدادی گذشته نخواهد بود.

● صدور دموکراسی از طریق یک پارلمان جهانی به جای تهاجمات نظامی

چندین مقاله در این زمینه وجود دارد که به بحث، دفاع و تشریح ایده ایجاد یک پارلمان جهانی به عنوان ابزار هدایتی و جهت دهنده برای پرورش و توسعه دموکراسی جهانی می پردازد. قبل از خاتمه این متن لازم است ایده پارلمان جهانی را با مفهوم صدور دموکراسی مقایسه کنیم. هدف نهایی هر دو روش یکسان به نظر می آید؛ ارتقای سطح دموکراسی در سیاره ما. اما این دو دیدگاه براساس ادراکات متضادی از روابط علی بین دموکراسی داخلی و بین المللی شکل گرفته اند.

تلاش برای صدور دموکراسی از طریق نظامی در درجه اول بر قوانین داخلی کشورهای مشابه خصوصاً با دموکراتیک کردن کشورها تاثیر می گذارد. همچنین به طور ضمنی این فرض وجود دارد که افزایش تعداد کشورهای دموکراتیک منجر به پیدایش یک سیستم بین المللی براساس همکاری، صلح و در نهایت ارزش های دموکراتیک خواهد شد، اما تعهد روشن و صریح مبنی بر به کارگیری معیارها و ارزش های دموکراسی در سطوح جهانی وجود ندارد. آنهایی که از صدور دموکراسی حمایت می کنند نیز آماده هستند از روش هایی استفاده کنند که خود با ارزش ها و شیوه های عمل دموکراتیک هماهنگی ندارند.

دولت های کشورهای دموکراتیک ماموران این کار محسوب می شوند و هیچ گونه مشورتی را با مردم خود (حتی به میزان اندک) لازم نمی دانند. سیاست خارجی و دخالت نظامی مستقیماً توسط دولت ها تصمیم گیری می شود. دولت دموکراتیک نیاز خاصی نمی بیند که خواسته مردم آن کشورهایی را که تحت یک نظام استبدادی به سر می برند، جویا شوند. این روش از قدرت ریشه می گیرد؛ صدور دموکراسی بستگی به این شرایط دارد که بعضی دولت ها نه تنها چنین مقصدی داشته باشند، بلکه منابع لازم را این مقصود نیز دارا باشند.

طرح یک پارلمان جهانی برخلاف روش قبلی، فرض را بر این می گذارد که یک سازمان جدید که به طور مستقیم نمایندگی تمام مردم جهان را بر عهده دارد به عنوان وسیله یی برای دستیابی به دموکراسی درون کشورهایی که هنوز دموکراتیک نشده اند عمل کند. عامل اصلی مورد بحث در اینجا ترغیب و متقاعدسازی است. اگرچه دولت های کشورهای همفکر می توانند نقش اساسی در اجرای این طرح ایفا کنند، اما حیات یک پارلمان جهانی به دولت های موسس آن بستگی نخواهد داشت، بلکه بیشتر در گرو اعضای خود خواهد بود. هر پارلمانی رای ها را می شمارد نه اینکه وزن شان کند. نتیجه آن است که اعضای منتخب دارای شئون یکسان خواهند بود، بدون توجه به اینکه آن عضو در موضع ضعف یا قدرت قرار داشته باشد. اگر چنین جسارتی توسط قدرتمندترین ملل رشد یابد می توان آن را تلاشی دانست برای مسوول سازی تمامی قدرت های حاضر در قبال تمامی مردم.تا اینجا در این مورد بحث کردیم که یک دولت نمی تواند به تنهایی و یکطرفه تصمیم بگیرد که کدام یک از دولت ها قانونی و معتبر و کدام یک غیرقانونی و غیرمجاز هستند.

یک سازمان بین دولتی از جایگاه بهتری برای تصمیم گیری و قضاوت در این مورد برخوردار است، اما حتی با یک اتفاق آرا و اجماع عظیم هم باز این دولت ها هستند که تصمیم می گیرند نه مردم. یک پارلمان جهانی خواهد توانست به مخالفان سیاسی در کشورهای غیردموکراتیک که تحت فشار و سرکوب است آزادی بیان دهد و به این ترتیب به عنوان نماینده آن دسته از مردم که قرار است دموکراسی را به کشور خود وارد کنند نیز عمل کند و به آنها حق انتخاب دهد. بنابراین این پارلمان جهانی مانند یک وسیله تحمیل کننده خارجی به نظر نخواهد آمد.

کاملاً واضح است که پروژه تحت حمایت جرج بوش و تونی بلر در مورد صدور دموکراسی از طریق تهاجمات سیاسی به طور برجسته یی با شکست روبه رو شده است. اما این شکست نباید لطمه یی به این ایده وارد کند که تمامی کشورهای جهان می توانند به دولتی دموکراتیک دست یابند، به شرط آنکه این عمل از راه ترغیب و گفت وگو صورت پذیرد. ایجاد یک پارلمان جهانی می تواند موثرترین روش برای دفاع و احیای ایده آل های دموکراتیک بعد از خرابکاری حمله به عراق باشد.

دانیل آرچیبوگی

ترجمه ؛ عارفه سادات علیزاده طباطبایی و محمودرضا مقدم شاد

پی نوشت ها؛

۱- Daniele Archibugi

۲- برای مشاهده یکی از خاستگاه های این رویا، نگاه کنید به کتاب ماموریت امریکا، تونی اسمیت؛ ایالات متحده و مبارزه جهانی برای دموکراسی در قرن بیستم، ۳۳-۳ . (۱۹۴۴). برای تحلیلی جامع رجوع کنید به کتاب ترویج دموکراسی امریکایی؛ انگیزه ها، استراتژی ها و برخوردها (میشل کاکس، ۲۰۰۰) در مورد مداخلات نظامی، کتاب مداخله نظامی ایالات متحده و ترویج دموکراسی، جیمز مرنیک (۱۹۹۶)

۳- این تصویر در افغانستان و عراق وارونه است. جمعیت شهری مایل است ایالات متحده را به عنوان نیرویی اشغالگر ببیند، در حالی که واشنگتن خود را یک آزادیبخش می پندارد.

۴- رجوع کنید به کتاب دموکراسی، جنگ و عمل پنهان، دیوید پی. فورسیت (۱۹۹۲)

۵- Carengie Endowment for Int,l Peace

درس هایی از گذشته؛ تاریخچه امریکا در مورد بنای کشور

۶- Carengie Endowment for Int,l Peace, supre note۵,at۳

۷- برای آشنایی با دیدگاه های مخالف در مورد دولت سازی و حکومتداری دموکراتیک مراجعه کنید به کتاب دولت سازی، حکومتداری و نظم جهان در قرن بیست و یکم (فرانسیس فوکویاما؛ ۲۰۰۴). آیا می توان دموکراسی را تخصیص داد؛ اصول سیاست انتخاب نهادی در جوامع ازهم گسیخته بر اثر نزاع، (ویرایش سانیل باستین و رابین لوکهام؛ ۲۰۰۳). برای مشاهده انواع گوناگون نظرات در مورد صدور دموکراسی مراجعه کنید به استراتژی های چندجانبه برای ترویج دموکراسی، توماس کاروترز (ویرایش آندرو کوپر؛ ۲۰۰۴)، قابل دسترس در سایت؛

http://www.cceia.org/resources/articles_papers-ports/۱۱۱۶.html/_res/id=sa_file۱/۱۱۱۶_multi_start_to_prom_dem_۲.pdf.

۸- بر اساس مداخلات بشردوستانه اثر نیکلاس ویلر. استراتژی های نجات، نیکلاس جی. ویلز؛ مداخلات بشردوستانه در جامعه بین الملل (۲۰۰۰). تاملات خود من در این موضوع، ملاحظه کنید؛ راهبرد جهانی برای مداخله بشردوستانه، دانیل آرچیبوگی (۲۰۰۴)

۹- Surgical Bombardments

۱۰- bellum omnium contra omnes

۱۱- اتحادیه اروپا همچنین یک نقش ناپیوسته ولی بسیار مهم در پرورش دادن دموکراسی در کشورهای در حال توسعه ایفا کرده است. مراجعه کنید به ریچارد یانگ، اتحادیه اروپا و پیشرفت دموکراسی (۲۰۰۱)؛ ماریو تلو، اروپا؛ قدرت غیرنظامی، اتحادیه اروپا، نظارت جهانی.

۱۲- در مورد اتحادیه اروپا دو مرحله مجزا وجود دارد؛ اول زمانی است که اتحادیه اروپا از اعضای جدید خود می خواهد برای پذیرش در سازمان یکسری الزامات را ایفا کنند. از جمله این الزامات به اجرا درآوردن حقوق بشر و تاسیس نظام یکپارچه دموکراتیک است. پس از اینکه اتحادیه اروپا اظهار کرد این الزامات برآورده شده اند، اعضای جدید با حقوق مساوی به اتحادیه اروپا ملحق می شوند. سازمان های بین المللی دیگر کمتر از تشکیلات داخلی اعضای خود ایراد می گیرند. در هر صورت تعلق به یک سازمان بین المللی به فرآیند دموکرات شدن کشورها کمک می کند. این فرضیه با منابع منطقه یی سازمان های بین المللی بررسی و تایید شده است. ملاحظه کنید؛ جان. سی. پوی هاوس، دموکراسی از بیرون به درون؟ سازمان های بین المللی و فرآیند ایجاد دموکراسی (۲۰۰۲).

۱۳- Divine Marquis De Sade

۱۴- Philosoohy in the Bedroom

۱۵- Andreatta, supra note ۵: Owen, Supra note ۱۳: Pei & Kasper, supra note ۵.