دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
علی حاتمی « نویسنده» یا « نیوشنده »
آنچه به کمترین کلمات میشود درباره مرحوم علی حاتمی نوشت «نویسنده» یا «نیوشنده» بودن او است؛ میزان فاصله این دومرتبه و مقام در تمثیل- رابطه دو کس و دو چیز نبوده بلکه فاصله «عدم» و«آدمی» است. علی حاتمی، دربرخی آثارخویش تا حد مقام شریف«آدم و نیوشندگی» ارتقا یافته است. در«تاریک تاریخ» میرود، میبیند و نیز در وضوح فلاکتبار تاریخ و در میان صدها دروغها ودوروییها افسانههایی میگوید: نه دروغهایی به قصد فریب! بلکه قصههایی با شباهت تام به قصههای«امیها» و نه «عوام»؛ تمثیل میگوید. نمونه و مثال و نه خرافه و دروغ و تقلب.. و جرزنیهای تاریخی... که سایهها را گسترش میدهند!
علی حاتمی شرف دیگری هم دارد و آن، اینکه: هرگز ادعای روایت شخصی از تاریخ نداشته، با آن همه تشخص که خودش تاریخیت شده، او که میدانسته، میفهمیده که تاریخ این سرزمین، هرجایش که روشنتر «نموده» اتفاقا، تاریکتر اگر «نبوده»، «تاریخ» بوده... پس، هرگز «روایت من از تاریخ»، «مدعا وغلط مصطلح» دیگر را هرگز چون نباید پس با کار نبرده است!
مرحوم علی حاتمی - بهشت خوشنامی و کارهای نیکش گواراش باد- آنچه را خوانده دیده، درک کرده، سپس احساس کرده و بعد از همه، برخی سفارشات نیک و بد را که اگر گفتهاند و پسندیده یا رد کرده و نپسندیده و شاید مجبور شده بپذیرد
بسا کسان از دیروزها و امروزها و فرداها در این مادرانه سرزمین ما «فریبهای بیبها» را «فریباتر از هر حقیقت» به ضرب و زور پولوپله و با روکشی از طلای «دراماتیک» با «مات و ماتیک» کاری و «سربند و روبند» در «چادر و پیچه» موزه و چارق و چکمه «به اسم»، «تاریخ» و «اثر و کتاب و نامه و فیلمنامه تاریخی» بیتوجه به «زار نالههای حقیقت، زیر دست و پا مانده» در آواری از دروغ «کد را دیکد»، «کوری را دکوراژ» میکنند و «حرف توی حرف» میآورند و «صفحه در صفحه» و «تحریف در تعریف» و غافلند که خداوند تا روزی میبخشد که خورشید حقیقت، هنوز سوزانتر از آتش، جهانمان را جهنممان نکرده است! همه آنها که از ابتدایی تا راهنمایی و دبیرستان، ناپلئونی و با تبصره و تکماده نمره گرفته و بالا آمدهاند، پشت در کنکور میمانند و اگر آنجا را هم با «رانت و گرانت» عبور کردند روزی باید «پشت میز»، پیش «اهل تمییز» بنشینند و حساب پس بدهند و آنجا دیگر «ریاضی» و «رضایتمندی» هیچ تماشاگر نه مخاطبی «حساب» نیست به کار نمیآید و «میزان» که از وسط به بالا و مستقیما به بالا وصل شده و نه «ترازور» که «میزان» کار گذاشتهاند و «نتیجه نیک و بد» را میسنجند است، چراغها روشن شده و به «مثقال» و حتی «میسکال» محاسبه میکنند! بر سر «الف کلاه گذاشتن» و «آی با کلاه خواندن اگر» دیروز و ۱۰روزی ممکن بود و شد و آنجا دیگر نمیشود! یک دانه انار از بهشت است و عاشق بهشت؛ همه انار را دانه میکند و دانه دانه چون مرغ حقیقتگو بر میچیند! یک دونه انار دونه انار... سماور جوشه!
نخست، شرافت علی حاتمی در این است که از تاریخ هم به مدد ذوق«امی» و «مادرانه»اش- نه عامی و بیسوادانه و بیبدپدرانگی- افسانه مطلوب خودش را تعریف میکند. از نتیجهاش هم در نمیگذرم تا اصل مطلب را گفته باشم نتیجه کار«علی حاتمی» همینجا و همین حالا معلوم است؛ هنوز زنده است در حالی که غباری هم از او باقی نیست اما عیارش -هرچه که باشد معلوم است. جا پای خیلیها گذاشته اما پا توی کفش کسی نکرده! نه در نوشتن و نه در ساختن! کما اینکه بهرام بیضایی همینگونه است و سپاس خدا را که هنوز زنده است.
نتیجه عمل حاتمی، اگر هم منطبق نیست با خواست و انتظار برخی اما عمل است و نیک هم هست. کم و زیادش را باید با میزان، سنجید و میزان، تا اطلاع ثانوی تاثیر حرف حسابی است نه«مار» رضایت و آمار ریاضیوار و البته نیش و طعنهوار رسانه و رضایت و... نادیدنی تعداد بیننده! اغلب «علی حاتمی» در نتیجهگیری مخاطب با توجه به آن مقدار پولی که مقدورش بوده صرف کرده پیروز بوده است. مقایسه بشود با میلیاردها و «پنجه میلیارد»های بیمقداری که امروز مثل نقل و نبات خرج و برج میشود! و اغلب، نتیجه، حدس زده نمینوشد چون پیشتر حادث شده، پس همان است که پیشتر... هرچه بیشتر خرج میکنند میهمان کمتر میشود و هیچککشان نمیگزد که بپرسد. پس چرا پس؟ چرا اینهمه پس پس؟ «چرا پس» میروند!... توپ شکست را در زمین هم که نمیاندازند بماند... به «اوت»، گل هم میزنند و میان اینهمه «دهان باز و چشم بسته» چشم میبندند و مشت کوفته به هوا و به هوس پیروزی، دور خود هم میچرخند و بوس به کناریشان پرت میکنند!
مرحوم علی حاتمی - بهشت خوشنامی و کارهای نیکش گواراش باد- آنچه را خوانده دیده، درک کرده، سپس احساس کرده و بعد از همه، برخی سفارشات نیک و بد را که اگر گفتهاند و پسندیده یا رد کرده و نپسندیده و شاید مجبور شده بپذیرد، دانه به دانه و مرحله به مرحله تا ساخت، پیش رفته و بعد دو دستش را از هم باز کرده و گفته، دوربین اینجا و من اینجا، شما آنجا و فلانی هم آنجا و شروع کرده! این فیلمسازی نیکنامی میآورد! او اگر این فیلمها را هم نمیساخت و در گوش تک تک ایرانیان میگفت، باز هم همین اثر را داشت و چه بسا بیشتر، همانطور که سعدی، همانطور که فردوسی، همانطور که مادران ما و پدران ما و هنر این است.
قصه خود ساخته و خود خواسته او از «سلطان صاحبقران» و «کمالالملک» و «هزاردستان» و «سوتهدلان» و «حسن کچل» و... را بخوانیم و نه رد و قبول بلکه بفهمیم تا ببینیم این ادعا چقدر درست است... هر که مفتخر به کسب این «تاج» بشود هم «مو سفید» میشود و هم «روسفید» است و الا فلا... برخی سازندگان آثار «تار و یخی» این ملک را اگر اینجا بلخ بود و من آن «دزد کور»، دلم میسوخت بر آنها که این حکم دربارهشان جاری شود که: هان! حکم میکنند جلاد! اینها را خود و خانوادهشان -عمو و عمه، زندایی و خالهشان- را به ویلای مجللی در بهترین پاریسهای جهان و کنار «کنترین فرحزاد، دریا»های دنیا ببرید -تبعید کنید- تا بعد حسابشان را ریاضی وار برسیم! اول، درها را برایشان ببندند و پنجرهها را محکم کنید و «ال سی دی»ها را روشن کنید و فیلمهای پدران و عموها و پسرعموهاشان را ببینند تا... بی«ال اس دی» دیوانهشان میکردم و من آن دزد کور شده چشمم را هم برمیگرداندند حاضر نبودم تا از پنجره ویلای مجللی که این «مهملالتواریخ» در آنها پخش میشود وارد شده و «کاسه زر» بدزدم حتی! و دلم برای جلاد، بیشتر میسوخت که گفتوگوهای این ابهامات را از پشت دیوار به «جبر» میشنید!
اینها را همه را گفتم تا قیاسی کنیم به اینکه مثلا شبی درخانه هنرمندان، همه نشستهایم و «علی حاتمی» از بلندگوی خانه هنرمندان، مثل حسن کچلش را برایمان به صدای خود بخواند یا تنهایی روی نیمکت پارکی در حیاط همان خانه هنرمندان در گوشتان «مادر»ش را به عنوان کاری که هنوز نساخته و میخواهد بسازد برایتان بخواند و اول از تصویر نخستش بگوید روی کاشی فیروزهیی سر در خانه «هوالحق» یا... سکانس شروع سوته دلانش را... حبیب آقا ظروفچی: بسمالله الرحمنالرحیم! یا سلطان «صاحبقران» اینطور شروع میشود... ملیجک میآید... شاه در خواب است و...
علی حاتمی شرف دیگری هم دارد و آن، اینکه: هرگز ادعای روایت شخصی از تاریخ نداشته، با آن همه تشخص که خودش تاریخیت شده، او که میدانسته، میفهمیده که تاریخ این سرزمین، هرجایش که روشنتر «نموده» اتفاقا، تاریکتر اگر «نبوده»، «تاریخ» بوده... پس، هرگز «روایت من از تاریخ»، «مدعا وغلط مصطلح» دیگر را هرگز چون نباید پس با کار نبرده است! گو اینکه به عقیده من و تا فهم امروزم مادر- تاریخیترین اثر علی حاتمی چون از پس «مادر» او است که دیگر تلویزیون و سینمای این ملک، «مادر» ندارد و تا «ریختی» دیگر از مادر ارائه نشود، ما کماکان در فقدان «ریخت نو» و به «امید تاریک ریخت دیگر» مدام همان «ریخت» ما قبل را تکرار کرده و میکنند؛ قالب میریزند، تقلب میکنند و شکل قطعی فرض میکنند! پلات را هم کماکان تکرار میکنند، کاراکترها هم همانها هستند و هستند و هستند و همینطور پس میروند و پسماند مصرف میکنند و نو نمیشوند و «نشخوار» میکنند و خداوند این کار «ناشکری» را دوست ندارد! پس از «سلطان صاحبقران» است که گویا دیگر این ملک، پادشاه و وزیر - شمس وزیر و قمر وزیر- و میرزا آغاخان و آغاسی و «فلان» و «بهمان» نداشته و نخواهد داشت! در هزاردستان بیشمارند کسانی که پس از آنها دیگر بدیلشان «ناموجود» است و ما بعد «هزاردستان» و «کمالالملک»، «گویای نقاش» و «لات و لمپن و شعبان و استخوانی و... از آن روز» الی یومنا هذا - امروز- نداشتهایم و تاریخ ما همانجاها به سر رسیده چون قصهگویی ما حوصلهاش به سررسیده، چون بر اثر پتیاره سرطان امانش نداده! نخیر! رسانه و سینما مجال به ملیجکان فراوان داده! بسیاری امتحان نداده برخی مردود شده به کرات امتحان دادهاند و برخی شفاها رد شدهاند! برخی بیاستعداد، شفاعت شدهاند «تلقی از لق و لوق» ترقی نکرده! غلط را نادرست فهمیدهاند و درست و راست را نمیبینند! شاهدی گفت «فیلمی سراسر نور» را سیاه تعریف دیدند! اینکه میگویم، تماشاست و در حضور خودم بسیاری «اهل محال» بهتر، این مثالها را میزنند!
یادم میآید - نمیدانم یادشان هست یانه؟ درقصه شیخ محمد خیابانی- این من- که جوانی بودم و سی چند ساله- چقدر کوشیده بودم این شیخ معترض- و متجدد با آن همه شور انقلابی و درک و دریافت تاریخیاش از علل عقب ماندگی ایرانیان -را دارنده «طاووسی» کنم در خانهاش که از «شاه عبدالعظیم» خریده و به تبریز برده بود. میخواستم «مثل» بسازم و «قهرمان درامم» را به «طاووسی» تشبیه کنم، همه «زیبایی» و یک نقص مهم و... در مثل که مناقشه نباید میشد. با این توجه که شیخ پرورده مکتب علی -درود خداوند بر او- بود و از جوانی دوست داشتم. «علی» را نه تنها به شمشیرش بلکه مثلا به سلسله مقالاتش درباره حیوانات -ازجمله طاووس- به دیگران معرفی کنم! زیرا حق و حقیقت «علی» را در هزاره جدید با سلسله مقالات علمی و انسانشناسی و جانورشناسیاش - مثل مقالهاش درباره این حیوان زیباتر از زیبایی- با توجه به فهم آن زمان خودم خارقالعاده میدانستم و بهویژه در درامی که مربوط به یک روحانی قرن پیش با دغدغههای دموکراسی و آزادیخواهانه بود و اهل نجوم و فلسفه و این حرفها قهرمان آن است گفتم درگیر و قیر گذشته و روایت شنیدهها فرو نروم و نکنم کاری که باقی بیباک میکنند. پاک، دیدنم را عوض کرده و جوانی میکردم و نویی... گفتم شیخ را به طاووس تشبیه کنم! صد و چند سال پیش چندان بعید نبود شیخ جوانی که درتبریز با صفا زندگی میکند، یک عدد طاووس هم داشته باشد! دنیا که بههم نمیخورد!
همانوقتها مورخی محترم که علیالدوام «سین را شین» تلفظ میکرد تا علاقهاش را به زبان یکی از ملل به «رخ» من که نه «رخی» بودم و نه «یکی از برخی»ها؟ گو بودم و بله بله نمیگفتم اما «خیر» هم اگر میگفتم - نه نبود چشم هم نبود- «آهای» هم میگفتم و چون مقنی - چاه کن- ته چاهی مثل یزدیها- بودم که مدام داشتم مورچهوار- در تاریخ صد و چند ده ساله اخیر سرزمین مادری خود، چاه میکندم تا به استنباط و -نمی- به قدر فهم خود برسم - تازه در- شهریار- عشق شهریار غوطه خورده بودم همان وسطها به شیخ جوانی برخوردم که از دموکراسی و راه نجات ایران حرف میزد و یکجا قرارداد ۱۹۱۹ را رد نکرده یکجا حرف از پارلمان زده بود یکجا متهم به کمیته ترور بود و یکجا شبها در عمارتش عین شش ماه تئاتر اجرا شده بود و خلاصه سر درد نیاورم، به امید «مسعود جعفری جوزانی» کارگردان آینده سریال و استاد راهنمای آن زمان من و تهیهکننده پاک، نهادی چون «هارون یشایاییان» «من جوان» همزمان باز اوج درمان سرطان پدرم پذیرفتم دوباره به تبریز پر بلای آن زمان برگردم و به محله، خیابان و دعوای آزادیستان و «شیخ دموکراسی گاه خواه» و... شبروز نوشتم و خط زدم و با شور تحولات دوم خرداد، مورچه پردار شده بودم... کار را که به مرکز سفارشدهنده دادم... به نگاه اول، زیر سنگ و سندان، کسانی و کسی گیر کردم که از مبنا، خصلت و خاصیت درام و درام نویسی را در من سرکوب کرد که «شما این طاووس را از کجا به این شخصیت علاوه کردهیی؟ و مدرک از کدام کتابخانه؟ «میکرو فیلم»هایت را از کدام گورجایی درآوردهیی؟! خجالت نمیکشید؟ تحریف تاریخ ؟ آن هم با طاووس؟ و فلان از بهمان گفت و بعد، تشریف برد ما را به صفحات اول که چرا... در مجلس مثلا میرزا آقا سیگار فروش سیگار نمیکشد و چرا میرزا حسن مدرس، مثلا میگوید: ارباب جمشید زرتشتی، مسلمانترین آدم در این مجلس است... گفتم خب این جمله از ایشان نقل است! حرفی است که زده! همهجا هم نوشتهاند... نمیشود گفت بیخود گفته است.. و خود حدیث مفصلی است... که نزدیک شد که به دعوای «خیابانی» شورش شیخ محمد خیابانی... از کجا آوردهیی؟ و اگر مستند است چرا آوردهیی؟... بیشتر نگویم!
خب، پر واضح است - بود- در محضر چنین مورخان و ممیزان نه استناد به «مثلا» و «تمثیل» کارساز است! و نه استناد به میکروفیلم و ماکروفیلم و روزنامه و خبر و دستنوشته «چارهساز»... آیا یک دیکته را هزار بار باید نوشت؟! «زنگ انشا» تعطیل است...
تمثیل طاووس و شیخ خیابان و حرافی من درباره «قصه» و «الیگوری» و این «تق و لق دهانیها»... درباره تاریخ و «تاریخی یتی» که اصلا خودش دستکم در این سرزمین از اساس «پای بست» نداشته و کماکان - نیز- ندارد! همان آقا را که «داد» را «گاهی» آرام و گاهی بدتر از «فریاد» میفرمود، بر آشفت که:
فریاد که «نشسته»اید چرا؟ «پا نمیشوید» دست بشویید از این فیلمنامهها و بیاموزید از فلانیها که «سریال چنگیزخان» را دقیقا و تماما براساس «جامعالتواریخ» رشیدالدین فضلالله نوشته و ساختهاند و دو، سه نامربوط دیگر که استاد راهنمای من که از اول به اشاره و چشم و چشمک مرا هوشیارتر میخواست که بفهمم «ماجرا چیست» و «ما چرا چیستیم»! پیپ خالی را پر نکرده کشید که «آقا این، دیگرحرف است و نقل قول غلط است» و نقد نیست و نسیه است و نشئهگی گوش است و ناشیانه! یعنی چه که چنگیز همانها را میگوید که فضلالله نوشته و فیلمساز همانها را میگوید عین به عین که چنگیز گفته! اقل هم نیست این عقل کو؟ فتیله کمی پایین کشیده میشود اما این قصه که تمام نشده و نمیشود...
روزگار آن همه الزام و پایبندی به تاریخ سپری شده و حالا افراطی و تفریطی دیگر نیست هر که هرکار بخواهد میکند! در ۷۰ یا ۸۰ و نشد کمتر در ۱۰۰ قسمت! و حال کسانی که اغلب میدانند و اعتراف میکنند که وقت ندارند که بنویسند، میگویند دیگران مینویسند و نمیشنوند دیگران میشنوند و به آنان میگویند! «پژوهیدن»، «پزی هیدن» و مخفی است و نویسندگی؛ نویی سادگی نویی سادگی... برای هر کدام باید نخست «آدمی» بود. باید لطافت داشت. باید «زرنگی» داشت و نه «سه رنگی»! و از این نتیجه میگیریم، علی حاتمی نه پژوهشگر و نه نویسنده بود!شرافت علی حاتمی این بود که «نیوشنده» بود و تاریخ را هم خوب نخوانده و به خوبی ندیده بود بلکه در بین دوستش دیده بود! دستکمش افسانههای سرزمین مادری و درست و راستش حافظ، سعدی -گلستان و بوستان و روی میزش حتما- حمدالله مستوفی و مخبرالسلطنه هدایت و خاطرات و خطرات و به احتمال فراوان... قرآن، نزدیک، نزدیک، نزدیکش! او در گوشی بسیار شنیده بوده.. و به احتمال گوشاش با دست راست پدر چندین بار پیچانده شده بوده... اما بسیار گوشاش هر حرفی را نشنیده اما راز دهانهای بسیار بسیار پاک، بسیار بسیار خوب، «نیوشیده» بوده است و اگر نویسنده بیبدیلی در سرزمین استوانهها نشده نقش زیبایی از یک «نیوشنده» -کمنظیر بود- بر ستون این ادبیات نمایشی این ملک دارد! شور و جنون نوشتن را- به خوبی داشته و داشته - دلیل، آثار بهجا ماندهاش! اما «غول»، اغلب او را میآزرده... حاتمی سنگهای ده منه
را به سادگی برداشته و گاهی «مثقالها» را به سختی کوه جابهجا میکرده است...
چل گیس را ندیده عاشق شده.. و وقتی دیده دل نداده بریده... اینها پسگوییهای ما از شاعر سینمای دیروزمان است. آسیب را که نمیشناسیم... دست چپ کالبد را بشکافیم... مرده درد ندارد! درمان زندهها میشود. سلطان صاحبقران و ملیجک، عضو اهدایی به ملت بیشتر داشت تا شاعر سلطان صاحبقران!
ممارست، پشتکار، گنجینه غنی و قوی، درک درست از مفهوم و معنا - موجب شده که «علی حاتمی»، خودش «معنا» باشد... معنا کردن حاتمی کار هیچکس نیست! مثل فردوسی را تعریف کنید میشود! یا بیضایی چند بخش است؟ «گرا»یش هر کس به خودش و سرزمینش «معنا» را از «معما» شدگی برای انسانهای بیمعنا در میآورد! آدم «وقتی بودن» را میفهمد از خودش «در میآورد و میسازد». یکی از «جنم و جهنم» خودش «در» میآورد. یکی از بهت خودش به «بهشت»، خودش «در» میسازد... «حسن کچل» معناگرا نیست؟
این سرزمین شد... بگویم درخت تناوری که «یک قلم» و یک مداد چشم هم از ایشان تا امروز ساخته نشد!
از دیگر اصالتهای علی حاتمی به گمان من، عدم ستیزهجویی وی نیست که اتفاقا بسیار با زبان ستیز میکند. او با زبان مسلط دورانش ستیز سختی میکند. شکست باباشمل به خاطر زبان، باید روح حاتمی را میشکست اما نشکست و قلبش را قلب کرد... «ریتم قلب» گاهی ریتم زبان را میشکند. آوردن «تمبک»، زیر گفتوگوها و دو ستاره آن، زمان را به موزون شکستن خطای بزرگ و تاریخی او است.
هرجایی شدن زبان ما از همانجاها داشته آغاز میشده و حاتمی به هر دلیلی میخواسته قهرمانهای رقص و زد و خورد و بزن بزن را به کلاس اول و آمادگی ببرد... پی کمی ناهمزمانی، ریتم قلب او کار، دستش داد... اما او زود خود را جمع میکند. ستیز با «زبان رایج» با یستی منجر به «ترقی زبان» شود... ما روی نردبان زبان ایستادهایم و به بالا میرویم! نردبان را جابهجا کردن... جایگزینی پله برقی به جای نردبان نتیج گاه طنزی دارد، یکیاش همینکه اغلب روی پلههای برقی هم مردم بالا میروند... میل به ترقی درهمه هست... معلوم باشد، بالا خبری هست، همه بالا میروند!
«حاتمی» یکی از تلقیهای ما از «درام تاریخی» را جلوهیی مترقی داد و رفت و او حالا «خود» شده بخشی از تاریخ سینما و تلویزیون این سرزمین... البته این از لطف و شکوه بیبدیل مرگ درازدست او است و شاید «تقدیر» سینما و ادبیات نمایشی ایران و او در این فراق و جدایی بود «قوم و خویش و فامیل ایرانی گول زنانهترین توجیهش» اینکه رفت وراحت شد از «تماشا»ی «برخ وخیل»ی از «افراد و آثار» که «کشته»اند و می«کشند» خود را تا جای او «کاشته» شوند که صد البته به هزار و یک دلیل نه «شبیه»اند و شباهت «دارند نه حتی شبحی از وی و نه اشباحی» از «اشخاص» افسانه فیلمهای او دارند و نه هرگز «شفته» یی از بنای زبان او در«پی و رنگ و پیرنگ»هاشان دیده میشود، اغلب«نان» از«طنین زبان» او میخورند و اغلب سوخته و فطیر» ! هنرمندی و نبوغ خداداده به تنهایی نیست که اغلب خود را شامل این لطف دانستهاند که به غلط «کاغذسفید را سیاه» میکنند و خواهند کرد! «هنرمندی و زبانشناسی و زباندانی» مستلزم از «کشته»های ساعات عمر«پشته»ساختن است.
هنرهای نمایشی، تئاتر- سینما نتیجه «پیوند فرهنگ و ادبیات» است. حاتمی پیوندی است از تاریخ ادبیات فرهنگ، ادبیات نمایشی، فولکلور و... در سرزمینی پردرخت و تناور و جنگلی سرسامآور از قلمهای زبانآور! او سالها زیر هر درختی نشسته و قلم تراشیده و چشم فرسوده و سرانجام در سایهیی نشسته یادگاری کنده، هرکه «زبان» سرش بشود می« فهمد» نوشتن و نوشته برجای گذاشتن در ایران سختتر از جنگیدن با همه قهرمانان شاهنامه به فرماندهی رستم و پسر پهلو دریدهاش- سهراب- است.
«ترقی زبان فارسی و زبان نوعی از سینمای ایران» - آن هم در محدوده تلاش یک «آدم»- با پنجاه و چند سال سن، ثمره کار «علی حاتمی» است و این ثمره نه فقط کار روزانه و بلکه در توفیق بیدار ماندن شبانه؛ کشف؛ شهود و خلاقیت در سنین مختلف و بازیگوشیها و جوانیها، سرسامهای دوران کودکی و همینطور پیشتر در... خفتن و یک پهلو افتادن در آغوش مادر و نیز زیستن و خوشنیوشی زبان در اطرافیان- اغلب تهرانی است، حتی ترکها، کاشیها، یزدیها، کردها، عربها و اصفهانیهای آثار علی حاتمی هم از تنفس تهرانی برخوردارند! که این نکته ظریفی است که در سفر رفتن نویسندگان یکجانشین نهفته است اما این ضعف او نیست- ویژگی او است-کوچه نرفتن «کو؟چه؟» را ندیدن نیست!
خفتن و سرگذاشتن بر بالش مادران چه بهطور واقع چه درخیال ونیوشیدن جانمایههای فولکلور و فرهنگ دستاورد بزرگی برای نیوشندگان به ارمغان میآورد و ایشان را تا مقام «امی» ماندن ارتقا میدهد!
این یکی از مهمترین خصلتهای علی حاتمی است! مردانی که مادرانگی را در قصه گفتن به خوبی آموخته یا با دقت تقلید میکنند! محاکات و حکایتگری وجه مشخصه نسلی از نیوشندگان ایرانی است .بهرام بیضایی نیز صرفنظر از ستیزهجویی پدرانه و هزارهگرایی سپیدمویانهاش کمابیش این خصلت را دارد! خصلتی که در مهرجویی سالهاست فراموش شده و کیمیایی کمتر- قیصر و گوزنهایش «نادره افسانه فیلمهای او هستند»! رنگینکمان قصهگویی و مثلسازی سالهاست در ایران «هفت رنگ» «سه رنگ»ها «زرنگ»ها ته راسته رنگرزی هم راه نمیدهند! ندادهاند!
در پایان روشنتر بشود... توفیق ایشان در «ترقی زبان» نمایشی به استناد نخستین کوششهای ناکامیابش تا انجامین و سرانجامش یعنی همه آنچه «زبان علی حاتمی» خوانده شده و میشود، هرگز «همانی» نیست که «پختهخواران» با ادا و اطوارهایی از نوع «در» یه ور «و»یه وری «یه در» خود را به آن- وصله پینه کرده و میکنند.
های زنجیرک! موریانه تن کی به استخوان میرسی آخر؟! کلامی نیست که هر «کرگوش» و «خرگوش» از «سروش» شنیده باشد و بنویسد! و یا:
«ملتی که ادبش قناعت را فضیلت بداند همه عمر روزگارش همین است!» در فصل ناملایم «وبا» و گفتوگوی میان ابوالفتح و رضا در بازار- هزار دستان!
و بعدالتحریر و در پینوشتم
برخی از این برتریها که به سبب استعداد خداداد او بوده محصول «فرصت»هایی است که به وی دادهاند تا در دوران پهلوی، با تمام نزاعی که پهلویها با قاجار داشتهاند از شاه طویلالسلطنه قاجار شاعر پادشاهی با دایره لغات لویی چندم تمثیل کند به شعور ملت افزودهاند! از کار خوب همه خیر میبینند و مدیر فرهنگیای که به خیر- نه- نمیگوید «کم» نداریم!- در کتاب نزدیک من، «کم» به معنی بسیار است.
او- زندهیاد حاتمی تنها یکی از «ما»های فرهنگ ایرانی اسلامی بود و تا آن مقدار که میدانم خداوند و این سرزمین نه «برلب» در قلب او و او یک «انسان» به جهان آمد جوشید و کوشید و «آدم» شد و اکنون در «عدم» نیست چون چیزی به سرزمین و مردم کشوری هدیه کرد و آن «یادآوری» و «ذکر» گذشته بود.
نه به گذشته برگشت، نه به گذشته پرتاب شد، نه در گذشته ماند، گذشته را پیش چشم ما آورد، پدرانمان و مادرانمان را با شعبان استادخوانیهایش با تروریستهایمان، با شیوخمان، روشنفکرانمان، نجارهایمان... حبیب آقا ظروفچیها و سوتهدلیها را با کله خربزههایش... کله گردها وکلهتیزها را و فواحش معصوممان را که حاضر بودند در بین گاوها زندگی کنند و فرزندی را شیر بدهند، حتی زوجی- و اوجی- که طاووس و کابوس را فرق نمیگذارد... مرد قواد و پاندازی را به ما شناساند که زیبا حرف میزند و زشتکار است. شاه ۵۰ سال روی تخت نشسته را دیدیم... شاه کشته را که وزیر چون زندهها از شاه عبدالعظیم به کاخ میآورد «پدرسوخته» طوری که همه نفهمند شاه مرده است جز خودش و اسب درشکهاش که شیهه میکشد و کلاغها که غار میکشند بالای عمارت ! دیدیم... النگوها و دستبندها و پابندهای روسبی بیگناهانمان را که امروز «به سوتیدل» میدهند «را چه کسی در آینده بیرون خواهد آورد و کی و در کدام سکانس «زیباترین عروسی تاریخمان» را در گلخانه حجلهیی پر از فرفره کدام افسانهساز فیلم برپاخواهد کرد؟ و چه کسی به نقاشان بزرگ عصر امروزمان فردا قالی نشان خواهد داد و پچپچه خواهد کرد که هنر کدام «این» است!؟؟!
چند روز پیش یکی از بزرگترین مسوولان تلویزیون در سخنانی برجستهترین سخنشان اینطور تیتر شده بود که: ما به تازگی «متوجه شدهایم صحبتهای ما غلط منتقل میشود» یادم آمد اسکندر مقدونی پس از تماشای نتیجه کارهایش بلند اعلام میکرد و میفرمود «ببخشید منظور من این نبود».
با بیشترین احترام به مرحوم علی حا تمی- علیرضا نادری ششم آذر ۹۲
علیرضا نادری
فیلمنامه نویس
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست