چهارشنبه, ۱۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 29 January, 2025
مجله ویستا

درد عشق زلیخا


درد عشق زلیخا

بررسی روایتهای «یوسف و زلیخا» در سه اثر یوسف و زلیخای منسوب به فردوسی, جامی و خاوری شیرازی با محوریت منظومه جامی

ادبیات غنایی به عنوان بخشی از میراث ارزشمند زبان و ادبیات فارسی، مضامین و عناصر خود را از باورهای مذهبی، قومی، طبیعت و هستی گرفته است و در این مورد عناصر مذهبی و دینی از جایگاه ویژه‌ای برخوردارند. داستان «یوسف و زلیخا» از جمله داستانهایی است که از بنمایه‌های مذهبی سرچشمه گرفته است و در دوره‌های مختلف، مورد استقبال شاعران قرار گرفته است.

از آنجا که پیشینه داستان «یوسف» به تورات می‌رسد، سرایندگانی که این داستان را به نظم کشیده‌اند؛ غیر از قرآن و روایتهای تفسیری، روایت تورات را نیز پیش ‌رو داشته‌اند، به همین دلیل متمایز بودن این منظومه‌ها در بعضی از بخشها ریشه در روایتهای مختلف این داستان در قرآن و متون تفسیری و تورات دارد. با مقایسه کردن این منظومه‌ها (منسوب به فردوسی، جامی، خاوری) می‌توان دریافت که هر سه اثر از روایت قرآن، بیش از هر روایت دیگری استفاده کرده‌اند و در این میان منظومه منسوب به فردوسی بیش از دو اثر دیگر به تورات توجه دارد.

● مقدمه

داستان «یوسف و زلیخا» نه تنها در فرهنگ ایران اسلامی، بلکه در فرهنگهای دیگر نیز بازتاب داشته است. از جمله در غرب که آثار هنری‌ای در پیوند با این داستان شکل گرفته است. به‌خصوص از قرون وسطی به بعد «الهام‌بخش شاعران و نقاشان و آهنگسازان بوده است، یوسف از میان شخصیتهای تورات، بیش از هر گروهی، درام‌نویسان را به نمایشنامه‌نویسی برانگیخته...

از کهن‌ترین و ممتازترین سروده‌ها در این زمینه یکی منظومه یوسف سروده شاعر مغربی «مور» ... در قرن سیزده یا چهارده است... و دیگر منظومه دراماتیک چارلزج، ولز متوفی ۱۸۷۹ است.» (ستاری؛ ۷۳؛ ص ۸) در این میان فارسی‌زبانان، به دلیل باورهای مذهبی خود، بیشتر از غربیان به این داستان توجه کرده‌اند. در فاصله زمانی قرن چهارم تا سیزدهم منظومه‌های بسیاری به وجود آمده است که بیشتر آنها در گذر زمان از دست رفته است.

از مثنوی‌سرایان «یوسف و زلیخا» می‌توان به این سرایندگان اشاره کرد: ابوالمؤید بلخی (قرن‌ چهارم ه‍‍.ق)، بختیاری (قرن چهارم ه‍.ق) عمعق بخارایی (قرن ششم ه‍.ق) منسوب به فردوسی۱ (قرن پنجم ه‍.ق) مسعود دهلوی (قرن ششم ه‍.ق) جامی (قرن نهم ه‍.ق)، مسعود قمی (قرن نهم ه‍.ق)، تذروی ابهری (قرن دهم ه‍.ق) سالم تبریزی (قرن دهم ه‍.ق)، مقیم شیرازی (قرن یازدهم ه‍.ق)، نامی اصفهانی (قرن یازدهم ه‍.ق)، شعله گلپایگانی (قرن دوازدهم ه‍.ق)، شهاب ترشیزی (قرن سیزدهم ه‍.ق) خاوری شیرازی (قرن سیزدهم ه‍.ق) (برگرفته از مقاله‌های «یوسف و زلیخا» خیامپور مجله ادبیات دانشگاه تبریز، سالهای دهم، یازدهم و دوازدهم.)

در این مقاله سعی شده است که به بررسی روایتهای داستان «یوسف و زلیخا» در سه اثر (منسوب به فردوسی، خاوری و جامی) پرداخته و با یکدیگر مقایسه شود.

۱) گستردن خوان قربانی توسط یعقوب برای رسیدن به پیغمبری

این موضوع در تورات به این گونه نقل شده است که اسحاق نبی در حالی که پیر و نابیناست به فرزند خود عیسو سفارش می‌کند که نخجیری را قربانی کند تا قبل از فوتش فرزندش را برکت پیغمبری دهد از طرف دیگر همسر اسحاق، رفقه، علاقه شدیدی به دیگر برادر همزاد عیسو، یعقوب، دارد. به همین دلیل پنهانی این خبر را به یعقوب می‌رساند و به او توصیه می‌کند که سریع‌تر از برادرش به این کار دست زند. یعقوب نیز چنین می‌کند در نتیجه با آماده شدن خوان قربانی، اسحاق که قدرت دیدن نداشت؛ به جای عیسو بر یعقوب دعا کرد. به این ترتیب برکت پیغمبری از آنِ یعقوب می‌شود. (برگرفته از تورات؛ سفر پیدایش؛ صص ۳۹-۳۸).

از منظومه‌های سه گانه فوق تنها منظومه «منسوب به فردوسی» است که از روایت تورات تأثیر پذیرفته است و این مطلب را چنین نقل می‌کند:

به عصیا چنین گفت اسحق نیز

که رو دعوتی‌ساز بس با تمیز

بگو تا بیایم کنم آفرین

هم از خوان قربان و هم از آفرین

که دارد به پیغمبری در خورت

نهد تاج پیغمبری بر سرت

شد و زود عصیا که قربان کند

یکی ایزدی نامور خوان کند

شد آگاه مادر، از آن داستان

سبک خواند یعقوب را در زمان

بدو گفت رو هین به قربان شتاب

بدین کار مر خویشتن را به باب

پدر سخت پیر است و چشمش تباه

سفیدی نداند همی از سیاه

ز عصیات نشناسد ای نیک رای

بیاید کند آفرین خدای

چنین گفت یعقوب کش مام گفت

دلش لاجرم گشت با کام جفت.

(منسوب به فردوسی؛ ۴۹، صص ۱۲-۱۱)

در تورات در ادامه نقل می‌شود که پس از آنکه عیسو متوجه می‌شود که یعقوب به جای او، برکت پیغمبری را از پدر گرفته است؛ از او کینه‌ور می‌شود و در پی آن است که یعقوب را بکشد. مادر از نقشه او آگاه می‌شود و از یعقوب می‌خواهد که جان خویش را نجات دهد، و از کنعان به جانب دایی خویش لابان برود.

(تورات؛ سفر پیدایش؛ ص ۴۰)

در منظومه منسوب به فردوسی، موضوع سفر یعقوب (ع) به وسیله مادرش چنین مطرح شده است:

سفر کن ز کنعان، به فرخنده فال

سوی شام نزدیک فرخنده فال

برلائی نیک پی، شو یکی

همی باش نزدیک او اندکی.

(منسوب به فردوسی؛ ۴۹؛ ص ۱۵).

مطالب فوق، سرآغاز داستان در منظومه «منسوب به فردوسی» است که کاملاً تحت تأثیر روایت تورات بوده است. حال به آغازین نقطه داستان در دو اثر دیگر می‌پردازیم.

۲) شیفته شدن زلیخا بر یوسف در عالم خواب

در منظومه‌‌های «جامی» و «خاوری» نه تنها به زندگی یعقوب نپرداخته‌اند؛ بلکه داستان را با محوری‌ترین عنصر آن یعنی، عشق، آغاز می‌کنند. از تفاسیری اثر پذیرفته‌اند که سابقهٔ عشق زلیخا را نسبت به یوسف به سالها پیش از دیدار آنها ـ در عالم خواب ـ گره زده‌‌اند. در این تفاسیر نقل شده است که زلیخا دختر یکی از پادشاهان مغرب زمین موسوم به طیموس بود.

شبی در عالم خواب چهره زیبای یوسف را می‌بیند، با آشفتگی از خواب بر می‌خیزد از سودای عشق او روز به روز نحیف‌تر می‌گردد؛ این خواب در دو نوبت دیگر نیز تکرار می‌شود؛ یوسف در سومین بار خود را با عنوان عزیز مصر معرفی می‌کند و از زلیخا می‌خواهد که او را در آنجا بیابد. (بروجردی؛ [بی‌تا]؛ صص ۳۴۱-۳۴۰)، (طوسی؛ ۶۰؛ صص ۲۳۹-۲۳۸) (فراهی؛ ۴۶؛ صص ۳۰۹ـ ۳۰۲)

در دو منظومه «جامی» و «خاوری» زلیخا نیز یوسف را سه بار در خواب می‌بیند و در سومین مرحله که خود را به زلیخا معرفی می‌کند؛ به این ترتیب گره از کار زلیخا گشوده می‌شود و از محبوب پری‌چهره خویش آگاه می‌گردد:

شبی از لب چو کوته شد خروشش

چو بخت خاوری بربود هوشش

در دولت به رخ کردش فلک باز

درآمد از درش آن مایه ناز

... بگفت ای مایه بیم و امیدم

شب ماتم ز هجرت روز عیدم

... بگو با من، خدا را نام خود را

وز آن پس محفل آرام خود را

درآمد در سخن سرو سرافراز

بگفتا با هزاران عشوه و ناز

عزیز مصرم و مصر است جایم

در آن فرخ مکان، فرمانروایم

رها گشت از پریشانی دماغش

ز صهبای خرد پر شد ایاغش.

(خاوری؛ ۶۹؛ صص ۶۶-۶۵)

چو چشمش مست گشت از ساغر خواب

به خوابش آمد آن غارتگر خواب

... به زاری دست در دامانش آویخت

به پایش از مژه، خون جگر ریخت

... که اندوه مرا کوتاهی‌ای ده

ز نام و شهر خویش آگاهی‌ای ده

بگفتا گر بدین کارت تمام است

عزیز مصرم و مصرم مقام است.

(جامی؛ ۷۸؛ ص ۶۱)

۳) خواستگاری عزیز مصر از زلیخا

در تفاسیر مذکور در ادامه نقل شده است که زلیخا پس از آنکه دانست محبوبش عزیز مصر است با وجود خواستگاران زیادی که از سرزمینهای مختلف داشت، چشم انتظار عزیز بود.

پدر زلیخا ناچار شد که نامه‌ای به پادشاه مصر بنویسد و در آن مراتب شیفتگی دخترش را به جانب عزیز مصر بیان کند؛ عزیز از این موضوع استقبال کرد و فرستادگان خود را به دیار زلیخا فرستاد تا او را از پدرش خواستگاری کنند. پس از انجام این مراسم، پدر زلیخا او را با انواع جواهر و غلامان و کنیزان بسیار سوی مصر روانه کرد. عزیز مصر که قطفیر نام دارد، مراسم استقبال را با شکوه تمام به جای آورد. زلیخا از روزن عماری خویش نگاه بر عزیز کرد و در ساعت بیهوش شد. رایگان احوال او را جویا شدند. پاسخ داد که این، نه آن است که در خواب دیده‌ام. کنیزان او را دلداری دادند که امید است این سبب آن صورت باشد که تو در خواب دیده‌ای.

عکس‌العمل زلیخا از دیدن عزیز در دو منظومه مذکور چنین مطرح شده است:

به روزن بود چشم سیل خیزش

که آمد بر نظر ناگه عزیزش

... چو بر روی عزیزش دیده افتاد

برآورد از دل غمدیده فریاد

... به خود می‌گفت دیدی با دو صد درد

فلک آخر چه خاکی بر سرم کرد

نه این است آنکه در خوابم سخن گفت

نه این است آن که نام خود به من گفت

بسی نالید و بردش ناله از هوش

یکی گفتش میان ناله بر گوش

... مخور غم کت زمان غم سرآمد

امید خاطرت از در درآمد.

(خاوری؛ ۶۹؛ صص ۹۲-۹۱)

زلیخا کرد از آن رخنه نگاهی

برآورد از دل غمدیده آهی

... نه آن است این که من در خواب دیدم

به جست‌وجوی این محنت کشیدم

... درآمد مرغ بخشایش به پرواز

سروش غیب دادش ناگه آواز

... از او خواهی جمال دوست دیدن

وز او خواهی به مقصودت رسیدن.

(جامی؛ ۷۸؛ ص۷۳).

به این ترتیب تسّلایی که از غیب به زلیخا داده می‌شود، عشق او نسبت به یوسف و وصال آنها در آینده، مقدر الهی است. این گونه است که در منظومه‌های «جامی» و «خاوری» گرانیگاه داستان از همان ابتدا بر عشق بنیان نهاده شده است. در حالی که در منظومه «منسوب به فردوسی» هرگز از چنین عشقی که نمودهٔ الهی باشد سخن به میان نیامده است.

۴) خواب یوسف

داستان یوسف (ع) در قرآن با خوابی که یوسف دیده است شروع می‌شود:

... انّی رأیت احد عشر کوکبًا و الشمس و القمر رایتهم لی ساجدین (۴).

[پدر جان] من در خواب یازده ستاره و خورشید و ماه دیدم که به من سجده می‌کنند.

طبق این آیه یوسف خواب خود را برای پدر خویش، یعقوب، تعریف می‌کند. یعقوب ضمن آن که یوسف را به کتمان کردن خواب خویش دعوت می‌کند، او را به رفعت مقام در آینده مژده می‌دهد: و کذلک یجتبیک ربک و یعلمک من تأویل الاحادیث و یتم نعمته علیک و علی آل یعقوب... (۶).

و بدین سان پروردگارت تو را بر می‌گزیند و به تو تعبیر خواب می‌آموزد و نعمتش را بر تو آل یعقوب به کمال می‌رساند...

به خوابش نمود آنکه خواب آفرید

گل و آتش و باد و آب آفرید

جز این اختران یازده بر سپهر

ابا ماه تابان درخشنده مهر

نهادند سر پیش او بر زمین

ز تقدیر و حکم جهان آفرین

چو آن خواب دیده، یکایک بگفت

پدر گشت با کام و آرام جفت

... پدر بس چنین گفت تعبیر خواب

که آگاه باش ای دل و جان باب

... تو باشی یکی شاه فیروزگر

رسانی ابا قرص خورشید بهر.

(منسوب به فردوسی؛ ۴۹؛ ص ۵۲-۵۱)

ز عالم شد حواسش چون عنان تاب

نمودندش چنان در عالم خواب

که گشتش یازده رخشنده اختر

به همراه مه و خور سجده‌آور

همه بر خاک ره پیشش فتادند

به سجده، سر به بازی در نهادند

سحر کز خواب دوشین دیده بگشاد

پدر را زان حکایت آگهی داد

... به او فرمود این فرزانه فرزند

خدا را زین حکایت لب فروبند.

(خاوری؛ ۶۹؛ ص ۱۰۸)

بگفتا خواب دیدم مهر و مه را

ز رخشنده کواکب یازده را

که یکسر داد تعظیم بدادند

به سجده پیش رویم سر نهادند

پدر گفتا که بس کن زین سخن بس

مگوی این خواب را زنهار با کس

مباد این خواب را اخوان بدانند

به بیداری صد آزارت رسانند.

(جامی؛ ۷۸؛ ص ۸۲)

با آنکه این مضمون در هر سه منظومه ذکر شده است؛ اما فقط در منظومه «منسوب به فردوسی» یعقوب، خواب یوسف را تعبیر می‌کند و در دو منظومه دیگر یعقوب فقط به کتمان خواب یوسف را سفارش می‌کند.

۵) آغاز حسادت برادران به یوسف

قران از حسادت برادران یوسف چنین پرده برداشته است:

«قالوا لیوسف و اخوه احب الی ابینا منا و نحن عصبه ان ابانا لفی ضلال مبین (۸).

چنین بود که گفتند یوسف و برادرش از ما نزد پدرمان محبوب‌ترند و ما برای خود جوانان برومندی هستیم؛ بی‌گمان پدر در گمراهی آشکار است.

به این ترتیب برادران یوسف از اینکه او بیش از خودشان مورد محبت پدر واقع شده بود، حسادت کردند؛ در منظومه خاوری نیز به تبع قرآن حسادت برادران یوسف را در نتیجه محبت یعقوب به یوسف چنین ذکر می‌کند:

ببین کاین سالخورده پیر فرتوت

ز فرتوتی چسان گردیده مبهوت

که بر ما کودکی را برگزیده

که آب چشمش از مژگان چکیده

مدامش روی دل بر جانب اوست

ز فرزندان ندارد غیر او دوست.

(خاوری؛ ۶۹؛ ص ۱۰۹)

اما در منظومه «منسوب به فردوسی» حسادت برادران یوسف از خواب اوست نه از محبت یعقوب به یوسف. در تورات نیز عامل اصلی حسادت برادران یوسف به او خواب یوسف است: «به سبب خوابها و سخنانش بر کینه او افزودند.» (تورات؛ سفر پیدایش؛ ص ۵۷)

در منظومه «منسوب به فردوسی» حسادت برادران چنین مطرح شده است:

چو یوسف بگسترد راز نهان

مرآن خواب را نزد شمعون عیان

حسد برد شمعون و شد کینه‌ور

بر آن شمع آفاق و نور بصر

به هر نه برادر سبکبار گفت

دل هر یکی گشت با کینه جفت

به یک جای با هم بگفتند پاک

بباید که سازیم وی را هلاک.

(منسوب به فردوسی؛ ۴۹؛ ص ۵۴)

در منظومه جامی حسادت برادران یوسف نه به واسطه خوابهای یوسف و نه به دلیل محبت یعقوب به اوست، بلکه فراتر از اینها به خاطر کرامتی است که شامل حال یوسف کودک شده و آن، به دست آوردن عصایی از بهشت است:

درختی بود در صحن سرایش

به سبزی و خوشی بهجت فزایش

به هر فرزند کش دادی خداوند

از آن خرم درخت سدره مانند

همان دم تازه شاخی بردمیدی

که با قدش، برابر سر کشیدی

به جز یوسف که از تأیید بختش

عصا لایق نیامد زان درختش

پدر روی تضرع در خدا کرد

برای خاطر یوسف، دعا کرد

رسید از سدره پیک ملک سرمد

عصایی سبز در دست از زبرجد

چو شد یوسف از آن تحفه قوی رست

ز حسرت حاسدان پشت بشکست.

(جامی؛ ۷۸؛ ص ۸۱)

۶) توطئه برادران یوسف

فرزندان یعقوب پس از آنکه نتوانستند وجود یوسف را برتابند، تصمیم می‌گیرند که او را به هر طریقی که ممکن است از کنار پدر دور سازند. به این ترتیب براساس توافق قبلی خویش او را در نهانگاه چاه قرار می‌دهند. قرآن واقعه افتادن یوسف را در چاه چنین مطرح می‌کند:

فلما ذهبوا به واجمعوا ان یجعلوه فی غیابت الجب و اوحینا الیه لتنبئنهم بامرهم هذا و هم لایشعرون (۱۵).

و چون او را [همراه] بردند و همداستان شدند که او را در نهانگاه چاه بگذارند؛ به او وحی کردیم که ایشان را در حالی که هیچ آگاه نیستند؛ از [چون و چند] این کارشان آگاه خواهی ساخت.

در هر سه اثر مذکور این مطلب چنین آمده است:

به چاهش فروهشت شمعون به خشم

برون کرد آب حیا را چشم

... چو در نیمه چاه تاری رسید

شنیدم که لاوی رسن را برید

... خدای جهان حی ‌دادار فرد

سوی جبرئیل امین، وحی کرد

که این بنده را اندرین قعر چاه

بپرهیز و از آب، دارش نگاه.

(منسوب به فردوسی؛ ۴۹؛ ص ۷۵)

نترسیدند گمراهان ز آهش

در افکندند عریان تن به چاهش

درون تیره چه، دل بر خدا بست

ز دشمن شد جدا بر دوست پیوست

هماندم جبرئیل از حکم باری

به چاهش شد قرین از بهر یاری

نیاید تا گزند از راه چاهش

امین حق گرفت از نیمه راهش.

(خاوری؛ ۶۹؛ ص ۱۲۸)

کشیدند از بدن پیراهن او

چو گل از غنچه شد عریان، تن او

به قد خود بریدند از ملامت

لباسی تا به دامان قیامت

فرو آویختند آنگه به چاهش

در آب انداختند از نیمه راهش

... به تسکین دادن جان حَزینش

ندیم خاص شد، روح الامینش

(جامی؛ ۷۸؛ ص ۸۹-۸۸)

این چنین در اولین صحنه پر تلاطم زندگی حضرت یوسف (ع) خداوند جبرئیل را می‌فرستد تا او را نجات دهد. بی‌تردید حضور جبرئیل در این منظومه‌ها نشئت گرفته از این عبارت است «و اوحینا لتنبئنهم بامرهم هذا»

۷) یعقوب و فراق یوسف

طبق آیات قرآن پس از آنکه فرزندان یعقوب نقشه خویش را در مورد یوسف عملی کردند در هنگام بازگشتن به فکر حیله‌ای دیگر افتادند تا پدر را بفریبند. این گونه که با گریه و زاری بیان کنند که یوسف را گرگ خورده است و برای اثبات مدّعای خویش پیراهن آلوده به خون یوسف (ع) را به او نشان دادند؛ اما یعقوب در برابر سخن آنان چنین پاسخ داد: ... قال بل سولت لکم انفسکم امراً فصبر جمیل و الله المستعان علی ما تصفون (۱۸).

[یعقوب] گفت ولی نفس اماره‌تان به دست شما کار داد. پس [چاره من] صبری نیکوست؛ و خداوند در آنچه می‌گویید مددکار [من] است.

همان گونه که از آیه فوق بر می‌آید؛ یعقوب (ع) در برابر این مشکل نستوه و مقاوم است؛ در حالی که در منظومه‌ها چنین نیست و یعقوب استقامت خویش را چنین از دست می‌دهد:

تو گفتی ز تن در رمیدش روان

نماندش در او هیچ زور و توان

سرانجام چون شد دلش هوشیار

نبالید پیغمبر کردگار

درآمد به فریاد و بانگ غریو

بدانسان که بر وی ببخشود دیو

(منسوب به فردوسی؛ ۴۹؛ ص ۸۱)

چو افغان و خروش آمد به گوشش

به گردون رفت، افغان و خروشش

چو آن مه را ندید اندر میانه

به چشمش تیره شد، یکسر زمانه

صدایی زان نیامد چون به گوشش

به غارت رفت یک سر عقل و هوشش

(خاوری؛ ۶۹؛ ص ۱۳۷)

منظومه جامی در این قسمت به یعقوب نپرداخته است.

در واقع در هر دو منظومه فوق تصویری که از یعقوب ارائه شده، همان تصویری است که در تورات از یعقوب عرضه شده است:

«و یعقوب ردای خود را پاره کرد. پلاس در بر کرد و روزهای بسیار برای پسر خود ماتم گرفت.»

(تورات؛ سفر پیدایش؛ ص ۵۸)

۸) فروختن یوسف

در تورات نقل شده است: پس از آنکه یوسف به وسیله کاروان اسماعیلیان از چاه بیرون آمد، برادرانش که در آن نزدیکی بودند ادعا کردند که یوسف غلام آنهاست که گریخته است؛ در نهایت او را با قیمتی ناچیز به کاروانیان فروختند. کاروانیان هم به نوبه خود یوسف را در مصر به عزیز فروختند: (تورات؛ سفر پیدایش؛ ص ۶۰)؛ اما در قرآن فقط یک بار از فروش یوسف سخن می‌گوید: «و شروه بثمن بخس دراهم معدوده و کانوا فیه من الزاهدین.»

و او را به ثمن بخس فروختند، به چند درهم اندکشمار؛ و به [کاروبار] او بی‌علاقه بودند.

در منظومه‌های مذکور همانند روایت تورات، یوسف دوبار فروخته می‌شود. یک بار توسط برادرانش به کاروانیان، و دیگر بار توسط کاروانیان به عزیز مصر. در این مرحله است که زلیخا نیز حضور دارد. حضور زلیخا در منظومه‌های «جامی» و «خاوری» متفاوت است.

با حضور زلیخا در منظومه «منسوب به فردوسی» همان طور که قبلاً ذکر شد، منظومه‌های جامی و خاوری سنگ بنای داستان خویش را با دلدادگی زلیخا به یوسف در عالم خواب آغاز می‌کنند. بنابراین با پیش‌زمینه‌ای که در این باره وجود دارد، زلیخا در هنگام مواجهه با یوسف، دچار هیجانات روحی می‌شود. دیدار زلیخا با یوسف در عرضه‌گاه یوسف چنین رخ می‌دهد:

سحرگه سوی دشت، آن ماه سیما

چو باد صبحدم شد راهپیما

به ناگه از قضا در عرض راهش

نگاه افتاد بر درگاه شاهش

... چو بر رخسار آن مه دیده بگشاد

پریرو صرعی آسا بیخود افتاد

... نگردد تا کسی آگه ز رازش

به خلوتگاه خود بردند بازش.

(خاوری؛ ۶۹؛ ص ۱۸۵)

به صحرا شد برون، تازان بهانه

ز دل بیرون دهد اندوه خانه

اگر چه روی در منزلگهش بود

گذر بر ساحت مصر شهش بود

زلیخا دامن هودج برانداخت

چو چشمش بر غلام افتاد بشناخت

از او پرسید دایه کی دل افروز

چرا کردی فغان از جان پرسوز

... بگفت: ای مهربان مادر چه گویم

که گردد آفت من هر چه گویم

... بگفت ای شمع، سوز خود نهان‌دار

غم شب رنج روز خود نگهدار

صبوری پیشه کردی روزگاری

مکن جز صبر نیز امروز، کاری.

(جامی؛ ۷۸؛ ص ۱۰۰)

در منظومه «منسوب به فردوسی» به دلیل آنکه به شیفتگی زلیخا پیشاپیش نپرداخته است، موضوع عشق زلیخا در توالی حوادث داستان قرار می‌گیرد و هیچ گونه برجستگی قابل ملاحظه‌ای ندارد. بنابراین تصویری که از زلیخا در این اثر ارائه می‌شود، متفاوت است از دو اثر دیگر. تا آنجا که حتی زلیخا در آن روز از خانه خارج نشده بود؛ اما وصف یوسف را شنیده بود و به همین دلیل از عزیز تقاضا کرد که به هر قیمتی که ممکن است؛ او را خریداری کند:

زلیخا به نادیده بد مهرورز

به دیدار یوسف، چراغ بشر

فرستاده بد کس به نزد عزیز

بدو گفت کز من ببخشای چیز

اگر هر چه ما را به گنج اندر است

کز آن خاک سنگین به رنج اندراست

بها ده مرآن بنده را سر به سر

از آن رو که او، به ز گنج و گهر

(منسوب به فردوسی؛ ۴۹؛ ص ۱۲۵)

زهرا حسینی

واژگان کلیدی: تورات، جامی، خاوری، فردوسی، یوسف، زلیخا، قرآن.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.