یکشنبه, ۵ اسفند, ۱۴۰۳ / 23 February, 2025
مجله ویستا

انشا درمورد اتوبوس شلوغ


انشا درمورد اتوبوس شلوغ

انشا درمورد اتوبوس شلوغ متن زیر یک انشا درباره اتفاقاتی است که در یک اتوبوس شلوغ برای یک دانش
آموز می افتد

هر روز صبح پدرم مرا به مدرسه می برد ، اما از مدرسه به خانه را خودم با دوستانم با اتوبوس بر می گشتم ، آن هم چه اتوبوسی!

اتوبوس ها معمولا شلوغ هستند اما در بعضی از ساعات روز مثل زمان تعطیلی مدارس یا ادارات از شدت شلوغی به حد انفجار می رسند. حالا تصور کنید که هر روز خسته و کوفته از مدرسه ، بخواهی در این ساعات انفجار به خانه برگردی ...

سوار شدن در اتوبوس خودش یک چالش است ، آدم باید خیلی خوش شانس باشد که همان اتوبوس اولی را سوار شود و گرنه به طور معمول باید دو سه تا اتوبوس بیاید و برود تا بتوانی بالاخره به زور سوار شوی . اما چالش بزرگتر بعد از سوار شدن در اتوبوس شروع می شود. تعداد افراد حاضر در اتوبوس اگر اغراق نکنم دو و نیم برابر ظرفیت تعیین شده برای آن است.

و این بدین معناست که از هر طرف با چند نفر در حالت مماس قرار داری !

بوی بد دهان و زیر بغل و ... به کنار ، بدترین قسمت ماجرا دوستان جیب بر حاضر در اتوبوس می باشند . این عزیزان عازم هیچ مقصد خاصی نیستند و قصدشان تنها سبک کردن کیف و جیب شماست.

حتما برای شما هم پیش آمده که در میان گاز و ترمزهای راننده گرامی اتوبوس، لغزش آرام و لطیف یک مسافر خونسرد را بر جیب و زیپ کیفتان احساس کنید.

اما اگر مثل من دانش آموز باشید و جز کتاب ریاضی و ادبیات و ... چیزی در کیفتان نباشد و در شپش در جیبتان سه قاب بازی کند ، خیلی نگران نمی شود و بیشتر در دل به حال آن دوست دزد می خندید.

اما یک روز که من قایمکی گوشی ام را به مدرسه برده بودم ، در راه برگشت و سوار بر اتوبوس ، متوجه دستی کج بر گوشی خودم شدم...

فضا به شدت فشرده بود و کوچکترین حرکتی داد همه مسافران را در می آورد . خلاصه این دزد هم از آن آدم های کوشا بود و ول کن قضیه نبود و به هر قیمتی می خواست گوشی من بیچاره را به امانت ببرد و ...

احتمالا خودتان حدس زده اید که تنها راه باقی مانده برایم چه بود .

آنچنان داد زدم ،طوریکه این برادر دزدمان گفت داداش نوکرتم ، گوشیت مال خودت گوشمون از پرده شکافت ...

و این چنین شد که من گوشی تلفن خویش را نجات داده ، به جرگه ی پاسداران گوشی همراه پیوستم ...