شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

حاکمان حکیم حکیمان حاکم


حاکمان حکیم حکیمان حاکم

هم خانوادگی «حکمت» با «حکومت» و «حاکمیت» در زبان و گفتار ما شاید تصادفی نبوده و اگر هم تصادفی بوده پیامدهای جالب توجهی در فضای فرهنگی و گفتار رسمی غالب داشته است ترجیح واژه عربی«حکمت» به واژه یونانی«فلسفه» و برتر شمردن مقام و منزلت حکیمان در مقام مقایسه با «فیلسوفان», گواه آن است که فاصله گیری از قدرت که لاجرم با «معرفت» پیوند می خورد که شرط ضروری «کار» فلسفی است در گفتار رسمی ما که «حاکمیت» را در تلاقی گاه حکمت و حکومت می جوید به هیچ روی توصیه نمی شود

۱) هم خانوادگی «حکمت» با «حکومت» و «حاکمیت» در زبان و گفتار ما شاید تصادفی نبوده و اگر هم تصادفی بوده پیامدهای جالب توجهی در فضای فرهنگی و گفتار رسمی غالب داشته است. ترجیح واژه عربی«حکمت» به واژه یونانی«فلسفه» و برتر شمردن مقام و منزلت حکیمان در مقام مقایسه با «فیلسوفان»، گواه آن است که فاصله گیری از قدرت ( که لاجرم با «معرفت» پیوند می خورد) که شرط ضروری «کار» فلسفی است در گفتار رسمی ما که «حاکمیت» را در تلاقی گاه حکمت و حکومت می جوید به هیچ روی توصیه نمی شود.

جست وجوی آرمان یا صورت مثالی «دموکراسی دینی» هم از این هشدار ارسطویی مایه می گیرد که دموکراسی فی حدذاته اساساً خطرناک است چون راه را باز می کند تا اکثریت مردم بتوانند حکومت کنند و چون اکثریت غالباً فکر نمی کند ( بگذریم که علت اصلی این«فکر نکردن» تا بوده حکومت اقلیت بوده)، دموکراسی معمولاً در حکم حکومت جاهلان در تقابل با حکومت عالمان بوده است. راست این است که دموکراسی آتنی (نخستین و چه بسا راستین ترین دموکراسی تاریخ) چون نیک بنگریم قسمی «آریستوکراسی» به معنای «حاکمیت حکیمان» و به بیان امروزی «حاکمیت کارشناسان» یا «تکنوکراسی» بوده، خاصه که قدرت واقعی در «مدینه ها»ی یونانی نه به دست عوامل اجرایی بل در اختیار قوه مقننه بود.

۲) رضا داوری اردکانی در کتاب کم حجم اما مهمی به لحاظ آشنایی با نظر گفتار رسمی حاکم درباره نسبت ایرانیان با غرب با عنوان «رساله در باب سنت و تجدد» می کوشد با رفع ابهام از دو واژه - مفهوم «سنت» و «تجدد» نشان دهد که «سنت» اگر تلقی درستی از آن داشته باشیم نباید«مانع» توسعه شود و نمی شود- هم بنا به تجربه تاریخی و هم با لحاظ بحث های نظری. داوری مدرنیته را چنین تعریف می کند؛ «پدید آمدن امکان کوششی که بشر با غفلت از هر «قدرتی» ورای قدرت بشری و هر «مرجعی» غیر از خود، برای تحکیم موقع خود در عالم و تصرف در طبیعت و سامان دادن به امور زندگی به خرج داده است.» بدین اعتبار، «توسعه» که از نظر داوری هر آینه به معنای «توسعه تجدد» یعنی بسط صورت زندگی و تمدن غرب در همه جهان است بر این اساس استوار است که «بشر جز به فهم خود به هیچ مرجع «دیگری» رجوع نکند و از سنتی که حاکم بر فکر و عمل مردمان بوده روی بگرداند.»

اینکه داوری «تجدد» را ملازم با غفلت از هر قدرت و مرجعیتی غیر از قدرت و مرجعیت می شمارد از یک نظر بسیار جالب توجه است. اگر وقت کنیم، درمی یابیم که صفت «هر» در کلام داوری به یک اعتبار زائد است، زیرا وقتی از قدرت و مرجعیت «بشر» سخن می گوییم از آنجا که در عالم امکان از هیچ قدرت و مرجعیت دیگری نمی توان سخن گفت مگر آنکه پای نیروهای غیبی و متصلان به آنها را به میان بکشیم، باید گفت داوری در حقیقت می تواند در نظام فکری خویش تعریف پیراسته تر و پالوده تری به دست دهد. داوری می تواند بگوید مدرنیته یعنی بی خدایی یا احساس بی نیازی کردن از قوای الهی.

و از آنجا که توسعه یعنی توسعه مدرنیته، در واقع فرقی میان توسعه تجدد و توسعه بی خدایی وجود ندارد و چون، به زعم داوری، مدرنیته ( غربی) دیگر «پیر» و «بی آینده» شده است باید هم صدا با گفتار رسمی اعلام کرد که بی خدایی در مقام مناط و میزان عالم غرب دیگر فردایی ندارد. اما در این تقابل دوتایی اتکا به قدرت الهی و اکتفا به قدرت بشری، جای رکن سومی خالی است که تلاش فکری داوری در سه دهه گذشته به یک اعتبار سر به سر مصروف شناساندن آن شده است. داوری فیلسوف راستین و در قاموس گفتار رسمی ما «حکیم» را کسی می داند که «به قضای الهی آگاه است و از قدر او متابعت می کند و با تدبیر خداوند در دنیا آشناست.»

روشن است که اگر بتوانیم کسی را بیابیم که این سه ویژگی در او جمع باشد، بلافاصله باید به حکم او گردن بنهیم. زیرا چنین کسی در همان فضای بینا بینی به سر می برد که کسی را بدان راه نیست و طرفه اینکه معدود کسانی که به قضا و قدر و تدبیر الهی وقوف دارند به حکم «عقل» به راستی سزاوار «حکومت»اند. تقابل مدرنیته و سنت در کلام داوری می تواند به تقابل حاکمیت کارشناسان و حاکمیت کارشناسان ترجمه شود؛ کارشناسان بی خدا و کارشناسان با خدا. داوری نظریه پرداز اندیشه پیوند حکمت و حکومت در عصر جدید است و به یادمان می آورد که در یگانه نقطه یی از جهان زندگی می کنیم که در آن حکیمان حاکم اند.

۳) با کمی مسامحه می توان تقابل مدرنیته و سنت را در فضای فکری داوری به تقابل توسعه و دین برگرداند و آن را در قالب تقابل دو «صورت زندگی» باز گفت؛ توسعه به مثابه بسط صورت زندگی و تمدن غرب در همه جهان و دین به مثابه بسط صورت زندگی و تمدن ایران اسلامی در همه جهان. با بهره گیری از صورت بندی شگفتی که از پولس رسول به یادگار مانده می توان این تقابل را معادل با رویارویی دو آرایش یا انتظام ذهنی «یونانی» و «یهودی» در صدر مسیحیت گرفت. از نظر پولس، گفتار یهودی گفتار نشانه هاست و نماد و نمود فکری آن را باید در سیمای «نبی» بازجست که از آیه های مبهم الهی رمزگشایی می کند. این گفتار بالطبع با سه مقوله نشانه/ معجزه/ بعثت پیوند می خورد که هر یک به نحوی دال بر «تعالی» است، یعنی گواه حضور قدرتی در عالم ورای و سوای قدرت بشری است. در مقابل، گفتار یونانی گفتار تمامیت است و برمدار معرفت به نظم کل کیهان می گردد. اگر سیمای «نبی» در گفتار یهودی تجلیگاه معرفت راستین به تعالی و آگهی از مرتبه یی فراسوی «کل» طبیعت است، سیمای «حکیم» در گفتار یونانی نمودگار اشعار و اشراف به نظم ثابت عالم با اتکا به تطابق «لوگوس» ( نطق) و وجود است.

نبوغ پولس آنجا هویدا می شود که نشان می دهد این دو گفتار گرچه در نظر اول رقیب و متعارض می نمایند در حقیقت دو جنبه از یک سیمای واحدند. چرا که گفتار یهودی دایر بر مدار «استثنا»یی است بر یک «کل» یا «تمامیت» که گفتار یونانی تامین اش می کند. به بیان دیگر، «معجزه» به مثابه خللی در روند طبیعی امور که «نشانه» حضوری متعالی در متن جهان طبیعت است می باید به صورت «تمامیت کیهان منهای یک» خود را نشان دهد و نشانه نبوی همان نقطه عدم انسجامی است که تمامیت کیهان برای برپای داشتن خود بدان نیاز دارد، بدین اعتبار، گفتار یهودی و گفتار یونانی، به منزله گفتار استثنا و گفتار تمامیت، هر یک اعتبار و انسجام خود را سلباً از آن دیگری می گیرد.«یهودی» فقط در نسبت با «یونانی» می تواند استثنا باشد.

حاصل اینکه، هیچ یک از این دو گفتار به تراز جامعیت یا کلیت (Universality) نمی رسد مگر با پیش فرض گرفتن حضور گفتار متقابل خویش. اما در کدام نقطه، این دو گفتار به هم جوش می خورند؟

۴) گفتار یهودی و گفتار یونانی، هر یک به طریقی، کلید فلاح و رستگاری را در قسمی «مهتری» یا «سروری» (Mastery) می جویند؛ خواه سروری بی واسطه بر تمامیت کیهان (حکمت یونانی) و خواه سروری بر سنتی مکتوب به واسطه رمزگشایی از نشانه ها ( نبوت یهودی). به بیان رضا داوری، می توان این تقابل ظاهری و توافق باطنی را در قالب برخورد قانون های وضع شده بشر( زمین) و قانون های الهی ( آسمان) ریخت، یا از آن به تصادم دو مرتبه عقل و عقلانیت تعبیر کرد؛ عقلانیت خدابنیاد و عقلانیت خودبنیاد. توصیفی که داوری از وضع کنونی جهان به دست می دهد بسیار گویاست؛ «در این وضع عسرت، دیالوگ با آموزگاران گذشته و انس با سنن و مآثر گذشتگان نه فقط دست و پاگیر نیست بلکه شاید ره آموز و راه گشا نیز باشد. اگر عالم متجدد غ=مدرنیتهف از مرکب غرور به زیر می آمد و به آغاز و انجام کار خویش می اندیشید شاید راهی به «خرد جاویدان» عالمی که آن را سنتی می خواند پیدا می کرد. و کاش میان مظاهر این خرد جاویدان و صاحب نظران غربی باب همزبانی و همداستانی گشوده می شد.» می بینید که داوری مدام در کار بسط نظریه تقابل دو گفتار یهودی - یونانی است، در جلوه های مختلفش؛ نبوت- حکمت، استثنا- تمامیت، آسمان - زمین، خدابنیادی- خودبنیادی، سنت- تجدد، اللهی- بشری، دین- توسعه، شریعت- معرفت، و ... در نهایت، او راه نجات و کلید رهایی از وضع عسرت جهان امروز را در تعامل و توافق و به تعبیر خودش همزبانی مظاهر خرد جاویدان و صاحب نظران غربی می جوید.

داوری می خواهد باب این «گفت و گو» را باز کند و تذکر می دهد که «گشوده شدن این باب آسان نیست و کسانی که بتوانند در آن وارد شوند ناپیدا یا کمیاب اند.» البته در منظومه فکری داوری، پیدا کردن جمع دوستانی که می توانند در این «خلوت انس» گردهم آیند چندان دشوار نیست؛ ایشان همان حکیمان سزاوار حاکمیت اند که هم به قضای الهی آگاهند و هم بر زبان حکمت یونانی مسلط اند.

۵) گفتار چهارمی که می تواند باب تعامل و توافق بین دو گفتار اول (یونانی- یهودی و به تعبیر داوری، صاحب نظران غربی- خرد جاویدان سنتی) را باز کند نامی ندارد جز گفتار عرفانی، گفتار دانایان به اسرار، گفتار محرمان راز؛ گفتاری که می تواند دورترین مظاهر فرهنگ شرق را به دورترین مظاهر تمدن غرب پیوند زند و زبانی فراهم آورد برای ایجاد هم سخنی میان

«خرد جاویدان» سنت و «صاحب نظران» غرب. طرفه اینکه، سیمایی که در جهان امروز می تواند مظهریت این گفتار چهارم را برعهده گیرد نه سیمای تارکان دنیا و عارفان صومعه نشین بلکه سیمای «سرمایه» است که به تعبیر درخشان مارکس «همه بندها و پیوندهای کهن را می گسلاند، همه تندیس های مقدس باستانی را می شکند و هر آنچه را سفت و سخت است دود می کند و به هوا می فرستد» و چون از همه چیز جوهرزدایی شد، آنگاه به راحتی می توان باب گفت وگو را درباره همه چیز باز کرد.

بی گمان، آنچه در این میان مزاحم است و فضای گفت و گوهای متمدنانه- حکیمانه را به هم می زند کوچک ترین اشاره یی به سیاست های رهایی بخش «چپ» است چون چنان که داوری می گوید؛ «با سیاست، هیچ حقیقتی متحقق نمی شود.» و به همین سبب، باید مدام مراقب بود که آرامش لازم برای گفت و گوی بی انجام (و صدالبته بی فرجام) میان خرد جاویدان داوری و صاحب نظران مدرنیته غربی «پیر» و «بی آینده» به هیچ قیمتی به هم نخورد.

مدینه فاضله افلاطونی، آنچنان که در کتاب های چهارم تا هفتم رساله «جمهوری» وصف شده است، جامعه یی است منقسم به سه طبقه مبتنی بر سلسله مراتبی دقیق و تخطی ناپذیر؛ کارگران (پرجمعیت ترین طبقه و محروم از هر قسم مشارکت در امور عامه)، جنگ آوران (که موظف اند به دفاع از «مدینه» و به تعبیری، همان پلیس «پولیس»)، و حکیمان حاکم (طبقه یی بسیار کم جمعیت و صدالبته در راس هرم جامعه).

هر چه باشد، همه می دانیم که در تاریخ ما همیشه حکمت و حکومت و حاکمیت هم خانواده بوده اند و قرار بر این بوده که حکومت حکیمان از حکومت جباران و اشراف و عوام برتر است، کارگران باید کار کنند، پلیس باید مواظب نظم«پولیس» باشد و حکیم باید مراقب نظم «کاسموس» باشد، همیشه نگران «خائوس» باشید...

صالح نجفی