سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
توجه به فلسفه های پست مدرن پز روشنفکری است
ما در ایران اندیشهها و مسائلی را ترجمه و معرفی میکنیم که در فضای اجتماعی و سیاسی ما هنوز مطرح نشدهاند و شاید هرگز هم مطرح نشوند. به بیانی دیگر، ما ناخواسته جامعه خود را در مسیری قرار میدهیم که شاید حرکت طبیعی آن هرگز رفتن به این مسیر نیست. طبیعتا جوانی که این مسائل را میخواند، نمیتواند به نحو درگیرانه با آنها مواجه شود
جوانان ما وقتی بدون دانستن پیشینههای تاریخی مسائلی که نزد فیلسوفان پستمدرن مطرح میشود به سراغ آنها میروند هـرگز نـمیتوانـند به فهم درستی از آنها دست یابند
ژان پل سارتر جایی نوشته «جوانی دوران متافیزیک است.» دکتر واعظی در توضیح این گزاره به شباهت ویژگیهای فلسفهورزی و جوانی اشاره میکند و معتقد است که در جامعه ایران بهویژه بعد از انقلاب طرح مسائل جدید به گرایش جوانان به فلسفهورزی دامن زده است. ایشان البته نقدهایی به نحوه فلسفهورزی ما دارد و معتقد است که طرح فلسفههای نو باید درگیرانه و مبتنی بر مسائل عینی و واقعی باشد، برای تحقق این منظور هم نهادهای آموزشی و هم مولفان و مترجمان آثار فلسفی موظفند. ایشان از نقد رسانهها و صفحههای اندیشه غافل نمیماند و بر این باور است که این صفحهها بهویژه در سالهای اخیر بیشتر به پز روشنفکری بدل شدهاند، تا تبیین مسائلی که از دل جامعه فرهنگی و سیاسی ما بر آمده باشند. صبح یکی از روزهای نه چندان سرد پاییزی موضوع فلسفه و جوانان را بهانه کردم تا از نظرات این استاد جوان و خوشفکر فلسفه دانشگاه شهید بهشتی درباره آسیبشناسی فلسفهورزی جوانان ایران امروز بهرهمند شوم. دکتر واعظی غیر از فعالیت آموزشی سابقه سالها فعالیت رسانهیی دارد و تاکنون آثار ارزشمندی در زمینه فلسفه تالیف و ترجمه کرده که از آن میان میتوان به «صلح و عدالت»، «برهان وجودی از آنسلم تا کانت» و «ترجمه کتاب فلسفه نقادی» اثر ژیل دلوز اشاره کرد.
مایل باشید بحث را با پرسش از نسبت جوانی و فلسفه آغاز کنیم. چرا چنین است؟
برای پاسخ به این پرسش لازم است که نگاه متفاوتی به فلسفه داشته باشیم یعنی فلسفه را به معنای کلاسیک مثل فهم مسائل از طریق استدلال و... ننگریم. به نظر من فلسفه و فلسفیدن ویژگیهایی دارد. نخستین ویژگی آن است که فردی که به فلسفیدن میپردازد، ماجراجو است و شور انقلابی دارد. ویژگی دوم که از ویژگی نخست ناشی میشود، این است که چنین فردی میخواهد جهان را به گونهیی دیگر و متفاوت با نگاههای متعارف ببیند. ویژگی سوم کنار گذاشتن هرگونه جزمیت و آزادگی در برابر حقیقت است. کسی که به فلسفه روی میآورد، اگر خود را در حصارهای جزمیت عقیده محبوس کند، یک گام هم به پیش نمیرود. این رهاسازی به شکل تصنعی محقق نمیشود بلکه فرد باید واقعا مساله داشته و دچار شک و تردید باشد. بنابراین مساله داشتن که ویژگی دیگر فلسفهورزی است، با گشودگی قرین و همراه است. فردی که با گشودگی میاندیشد بر این باور نیست که همهچیز را نزد خود دارد. از این رو، به دیگری احترام میگذارد و باب گفتوگو را گشوده میبیند. خصوصیت دیگر فلسفه فراروی از زندگی روزمره است. فلسفهورزی ساختارشکنی است. مقصود من از ساختارشکنی صرفا دگرگونسازی رادیکال نیست، بلکه هرگونه تعمق بخشیدن و از ظاهر به باطن رفتن نیز میتواند گونهیی ساختارشکنی باشد. نکته مهم دیگر در فلسفهورزی نداشتن تعلق و وابستگی است.
چه ارتباطی میان این ویژگیهای فلسفهورزی و جوانی مییابید؟
با توجه به همین ویژگیهایی که برشمردم آشکار میشود که میان جوانی و فلسفهورزی پیوندی ناگسستنی وجود دارد، به نحوی که میتوان ادعا کرد فلسفهورزی کار جوان است. جوانان به واسطه تفاوت نسلی که با پدران و پیشینیان خود دارند دنیا را به گونه دیگری میبینند. این تفاوت موجب میشود که جوان مسالهدار شود. گفتیم فلسفهورزی یعنی ماجراجویی و شور انقلابی داشتن. ما بیشترین شور انقلابی را در جوانان میبینیم. معمولا در صف اول انقلابهای دنیا جوانان هستند. جوانان در مقایسه با افراد میانسال و کهنسال تعلقات کمتری دارند و راحتتر در یک مبارزه انقلابی شرکت میکنند. ویژگی ساختارشکنی در فلسفه نیز در جوان وجود دارد. بنابراین به نظر میرسد فلسفهورزی رابطه بسیار نزدیکی با جوانی دارد.
این جوانی، آیا صرفا به معنای جوانی طبیعی و فیزیولوژیک است؟
خیر، به نظر من میتوان میان دو گونه جوانی تفکیک قایل شد. نخست جوانی طبیعی که همان دوره سوم زندگی هر فرد در میان پنج دوره زندگی او است (کودکی، نوجوانی، جوانی، میانسالی و کهنسالی). این نوع جوانی دو ویژگی اساسی دارد، اول برگشتناپذیر است، یعنی وقتی جوانی طبیعی به پایان رسید، دیگر نمیتوان به آن بازگشت، ویژگی دوم محصور بودن در قالب و صورت زمانی است. بنابراین جوانی طبیعی زوالپذیر است اما نوع دوم جوانی را من جوانی حقیقی یا جوانی نبوغ میخوانم. منظور من از این تعبیر آن است که هر کسی که ویژگیهایی را که در پاسخ به سوال پیشین گفتم، داشته باشد، به واقع و در حقیقت جوان است. روح چنین فردی جوان است حتی اگر جسم جوانی نداشته باشد. ویژگی این جوانی آن است که اولا برگشتپذیر است و ثانیا محصور در حصارهای زمان نیست یعنی ممکن است شخصی در دورههایی از زندگیاش ویژگیهای جوانی حقیقی را داشته باشد و در دورانی دیگر خیر. بنابراین جوانی به معنای حقیقی نه تنها محصور در یک قالب نیست بلکه خود بر هم زننده هر قالبی است. بهعنوان مثال فیلسوفان بزرگی چون ابن سینا و سهروردی در اوج جوانی طبیعیشان ایدههای بزرگ فلسفیشان را ارائه دادند. در میان فیلسوفان غربی نیز اندیشمندی چون دیوید هیوم به تعبیر ژیل دلوز در سن ۲۲ تا ۲۵ سالگی کل نظام فلسفیاش را ارائه کرده است اما فیلسوف بزرگی چون ایمانوئل کانت را داریم که نخستین اثر مهم فلسفیاش یعنی «نقد عقل محض» را در سن ۵۷ سالگی منتشر کرد و هفت سال بعد دومین کتاب مهمش «نقد عقل عملی» را منتشر کرد و ۱۱ سال بعد در سن ۷۵ سالگی مهمترین اثر فلسفیاش که با آن پایهگذار فلسفه هنر معاصر شد یعنی «نقد قوه حکم» را مینویسد. باز به تعبیر دلوز اگر کانت در سن ۵۰ سالگی از دنیا میرفت، یک فیلسوف متوسط رو به بالا و در نهایت شاگرد خوب لایب نیتس بود. در واقع میتوان گفت جوانترین دوره زندگی علمی کانت در کهنسالترین دوره زندگی طبیعیاش بوده است. یعنی به نظر میرسد که کانت هر چه از جوانی طبیعی بیشتر فاصله میگرفت، جوانی حقیقیاش شکوفاتر میشد. بنابراین جوانی حقیقی زمانی رخ میدهد که ما دغدغه و مساله داریم اما مساله زمانی پیش میآید که فرد با چیزی مواجه میشود که برخلاف انتظارات او است، با چیزی مواجه میشود که امکان توجیه آن را ندارد. پرسش کنش نیست بلکه یک واکنش است. به تعبیر دقیقتر، پرسش یک رویداد و واقعه است که برای شخص دغدغهمند رخ میدهد.
گفته میشود که فلسفهورزی همراه با تامل، درنگ، صبر و تعمق صورت میگیرد، ویژگیهایی که چندان از جوان نمیتوان انتظار آنها را داشت. چطور جوان میتواند حوصله به خرج دهد و پیچیدگیهای راههای پر پیچ و خم استدلالی را تحمل کند؟
به نظر من این دو در تضاد با هم نیستند و به نظر میرسد سوال شما مبتنی بر یک پیشفرض نادرست است و آن اینکه احساس و شور و هیجان در تقابل با عقلانیت و تامل است. ساختار وجودی انسان و از جمله جوان بهگونهیی است که این دو را همراه با هم دارد یعنی یک جوان هم شور و هیجان دارد و هم عقلانیت و تامل البته کسی که بتواند میان این دو توازن برقرار کند، موفق است. شاهد این مدعا نیز دانشمندان متعدد در حوزههای گوناگون است که در جوانی دستاوردهای بزرگی داشتهاند. البته پخته شدن در حوزه علمی مستلزم تاملات و مطالعات گسترده و عمیق است. دانشمندی که در سن میانسالی به پختگی و شکوفایی رسیده اگر دوران جوانی خود را صرف مطالعه و تامل نمیکرد هرگز به چنین موفقیتی دست نمییافت.
در کشور ما نیز جوانان گرایش زیادی به فلسفه دارند. حتی شاهدیم که در میان حوزههای گوناگون علوم انسانی گرایش به فلسفه چنان بالاست که از رشتههای فنی و علوم پایه نیز به فلسفه تغییر رشته میدهند. آیا این ارزیابی را میپذیرید؟
من هم میپذیرم که گرایش به فلسفه میان جوانان بسیار زیاد است. من این را به تجربه دیدهام. نکته جالب آن است که در مقاطع بالاتر نیمی از متقاضیان فلسفه دانشجویان فنی هستند. اتفاقا این دانشجویان با آنکه در مقایسه با دانشجویان فلسفه که در دوره کارشناسی فلسفه خواندهاند، آشنایی کمتری با تاریخ فلسفه دارند اما به دلیل علاقه زیاد گاهی موفقتر از دانشجویان فلسفه هستند. این علاقه به نظر من بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به مراتب بیشتر شده است.
چرا چنین است؟ آیا دلیل جامعه شناختی دارد یا به سنت فلسفی ما ربط دارد؟ آیا به فرهنگ عمومی ما ارتباط دارد؟
بعد از انقلاب اسلامی فضایی در کشور حاکم شد که پرسشها و به تبع آن علایق متعددی در بین جوانان پدید آمد. مثلا مباحث مربوط به فلسفه سیاسی یا فلسفه دین بعد از انقلاب بسیار رواج یافت. همین طرح مسائل جدید موجب افزایش گرایش به فلسفه شد. دلیل دیگر آن این است که در چند دهه اخیر ترجمه آثار غربی سبب ورود اندیشههای جدید شده است.
اینکه ما دارای سنت فلسفی و در میان گرایشهای اسلامی شیعه هستیم که به رویکردهای عقلی بیشتر توجه دارد، در این توجه تاثیری ندارد؟
بله یقینا، به نکته بسیار مهمی اشاره کردید. این ویژگی در میان سایر فرق و گرایشهای اسلامی کمتر دیده میشود. شیعیان به دلیل توجه به عقلانیت رغبت بیشتری به مباحث فلسفی دارند. این حقیقت به جهان امروز مربوط نمیشود بلکه ریشه در یک سنت تاریخی دارد.
این گرایش عمدتا به کدام جریان یا جریانهای فلسفی است؟
درباره فلسفه اسلامی بعدا صحبت خواهم کرد. اما در شاخه فلسفه غرب حوزههای متنوعی چون یونان باستان، قرون وسطی، فلسفه جدید (رنسانس تا قرن بیستم) و فلسفههای پستمدرن را داریم. به نظر من جوانان عمدتا به فلسفههای پستمدرن توجه دارند.
چرا چنین است؟ آیا این توجه دقیق صورت میگیرد؟
زیرا این فلسفهها با روحیه جوانان سازگارتر است. افکار پستمدرن عمدتا ساختارشکن است و جوانان هم به همین دلیل به این فلسفهها توجه نشان میدهند. البته برای این گرایش دلیل دیگری را نیز میتوان برشمرد و آن اینکه در ایران معاصر فلسفههای پستمدرن همچنان حوزه ناشناختهیی است. البته آثاری ترجمه و نوشته شده اما فقدان آثار دست اول از فیلسوفان پستمدرن، وجه رازآلودگی این افکار را تقویت کرده است. علاوه بر این لازم است به این نکته نیز اشاره کنم که فلسفههای پستمدرن با پز روشنفکری همراهتر هستند. به همین خاطر ژورنالیستها به این فلسفهها بیشتر توجه نشان میدهند. در مطبوعات کمتر میبینیم که به فیلسوفانی چون دکارت و کانت توجه شود و بیشتر به فیلسوفان جدید مثل ژیژک، لکان و بودریار توجه میکنند. بنابراین یکی از دلایل گرایش جوانان به فلسفههای پستمدرن، فضای غالب روشنفکری و مطبوعات نیز است و نکته چهارم این است که گروهی از جوانان با انگیزههای سیاسی و اجتماعی به این فلسفهها رو میآورند.
این گرایش خوب است یا بد؟
خوب یا بد بودن تابع عواملی است که نقش ایفا میکنند. به نظر من رفتن به سمت هر اندیشهیی، اگر آن اندیشه درست فهمیده شود و متناسب با وضعیت و شرایط ما باشد، خوب است. در هر شاخه علمی، زمانی اندیشهیی برای ما سودمند خواهد بود که به نحو درگیرانه به سراغ آن اندیشه برویم یعنی مسالهدار باشیم و شرایط و موقعیت اجتماعی، سیاسی و فرهنگیمان مساله و دغدغهیی را برایمان پدید آورده باشد که برای رفع مشکل اینجا و اکنونمان به خوانش یک اندیشه رو آوریم. بنابراین اگر مواجهه با اندیشه، درگیرانه، دغدغهدار و مساله محور باشد، به سراغ هر اندیشهیی رفتن میتواند مفید باشد. این کاری است که فیلسوفان بزرگی چون فارابی و ابن سینا و حتی سهروردی انجام دادهاند.
آیا ورود این اندیشههای جدید، درگیرانه و از سر دغدغهها بوده است؟
یک تفاوت اساسی میان اندیشیدن در غرب و ورود آن اندیشهها به ایران وجود دارد. جریان اندیشه در غرب یک سیر منطقی داشته و از سر تفنن نبوده است. انسان غربی در موقعیت تاریخی خود به نحو درگیرانه مسائلی را تجربه کرد و درصدد حل آن بر آمد. فلسفههای مختلف در غرب پیکرهیی است که به نحو زنجیروار و در یک پیوند واقعی پدید آمده است. در نتیجه، جریان تفکر در غرب یک جریان مستمر و واقعی بوده است. پستمدرن در برابر مدرنیته نیست، از درون مدرنیته بیرون آمده و ادامهدهنده راه آن است. این در حالی است که ما در ایران اندیشهها و مسائلی را ترجمه و معرفی میکنیم که در فضای اجتماعی و سیاسی ما هنوز مطرح نشدهاند و شاید هرگز هم مطرح نمیشدند. به بیانی دیگر، ما ناخواسته جامعه خود را در مسیری قرار میدهیم که شاید حرکت طبیعی آن هرگز رفتن به این مسیر نمیبود. طبیعتا جوانی که این مسائل را میخواند، نمیتواند به نحو درگیرانه با آنها مواجه شود. مشکل دوم آن است که اندیشه را نمیتوان به شکلی انتزاعی و در یک برش تاریخی بررسی و فهم کرد. جوانان ما وقتی بدون دانستن پیشینههای تاریخی مسائلی که نزد فیلسوفان پستمدرن مطرح میشود به سراغ آنها میروند هرگز نمیتوانند به فهم درستی از آنها دست یابند. مشکل سومی که خوانش اندیشههای پستمدرن را دشوار میکند ضعف منابع دقیق و دست اول است.
در جامعه ما همیشه میان فضای آکادمیک و فضای غیرآکادمیک تمایزی جدی مشهود است. به نظر میآید جوانانی هم که با ذوق و شوق وارد محیطهای آکادمیک میشوند، از این امر سرخورده میشوند؟ دلیل این سرخوردگی چیست؟
سرفصلهای درسی نظام آکادمیک یکی از مهمترین دلایل است. سرفصلهای درسی ما به چند دهه قبل باز میگردد و چندان به روز نشده است. ما در این سرفصلها بیشتر به فیلسوفان کلاسیک، قرون وسطی و عصر مدرن تا قرن هجدهم میپردازیم. اما اتفاقا به حوزههایی که جوانان به آنها علاقه دارند، کمتر توجه میکنیم. دلیل بعدی آن است که عرضه دروس در دانشگاهها متناسب با منابع موجود و استاد متخصص صورت میگیرد. در نتیجه وقتی در حوزههایی از فلسفه استاد متخصص و منابع لازم موجود نباشد، طبیعتا موجب سرخوردگی علاقهمندان به آن حوزه فکری خواهد شد. ضمنا ساختار نظام آموزشی در ایران بهطور کلی (اعم از آموزش و پرورش، دانشگاهها و حوزهها) دارای نقایص جدی است. در غرب، متفکران بزرگ محصول طبیعی نظام آموزشی هستند، نه نتیجه کار فردیشان. این در همه شاخههای دانش صادق است. اما در جامعه ما فرد با تلاش خودش به نتیجه میرسد. فردی مثل شهید مطهری پیامد منطقی نظام آموزشی حوزه ما نیست، همچنین است در سایر حوزههای آموزشی ما.
عدم استقبال از فلسفه اسلامی از سوی جوانان به چه دلیل است؟
به نظر من باید میان دو گونه مواجهه با فلسفه اسلامی تمایز گذاشت؛ نخست مواجهه از بیرون یا مواجهه غیرمتاملانه است که از سوی مخاطب عام صورت میگیرد. در این مواجهه، مراد از فلسفه اسلامی آمیزهیی از فلسفه، کلام و عرفان است. اتفاقا اقبال به این نحوه عرضه فلسفه اسلامی به مراتب بیشتر از فلسفه غرب است و طیفهای گستردهیی از جامعه و از جمله جوانان را شامل میشود. در این مواجهه عمدتا نتیجه مباحث عرضه میشود، نه وجوه استدلالی و پیچیدگیهای آن زیرا مخاطب عام است. اما در مواجهه متاملانه و از درون با فلسفه اسلامی، مخاطب خاص است. در دانشگاهها، علاقه جوانان به این نحوه مواجهه در مقایسه با فلسفه غرب کمتر است. به نظر من این عدم اقبال چند دلیل دارد؛ نخست آنکه فلسفه اسلامی انتزاعی است و به بیان دیگر مساله محور نیست. البته هر اندیشهیی مساله محور است، اما مقصود من این است که مسائلش، درگیرانه نیست و برخاسته از موقعیت اینجا و اکنون ما نیست. به همین دلیل فلسفه اسلامی قابل تسری به بطن زندگی و جامعه نیست در حالی که در فلسفههای نوع غربی و بهویژه فلسفههای مضاف، دقیقا به مسائل روزمره توجه میشود. مساله بعدی آن است که فلسفه اسلامی عمدتا به حوزه حکمت نظری محدود شده و به حکمت عملی کمتر توجه کرده است. گویی یک تقسیم تاریخی صورت گرفته است، فلاسفه به ساحت نظر پرداختهاند و کار در ساحت عمل را به فقها واگذار کردهاند. این در حالی است که حکمت عملی یکی از محورهای عمده اندیشه در غرب محسوب میشود. مساله بعدی آن است که سیر تفکر در فلسفه اسلامی با سیر تفکر در فلسفه غرب بعد از رنسانس متفاوت است. در فلسفه اسلامی با وجود تفاوتها و اختلافنظرهای جدی، شاهد یک حرکت استکمالی هستیم که میتوان از آن به یک جریان واحد فلسفی تعبیر کرد. حال آنکه در فلسفه غرب بهویژه غرب پس از رنسانس شاهد یک تنوع و تکثر آرا هستیم. این تنوع خواه ناخواه باعث جذابیت این فلسفه شده است. یک دلیل روش شناختی نیز وجود دارد. در فلسفه اسلامی، پس از ۴۰۰ سال که از ظهور اندیشههای بلند صدرالمتالهین میگذرد هنوز یک کار روش شناختی قابل عرضه صورت نگرفته است. سبک آثاری که در معرفی فلسفه اسلامی نوشته میشود و به تبع آن نحوه تدریس فلسفه اسلامی، هنوز از همان شیوه سنتی پیروی میکند. در حالی که در فلسفه غرب کمتر شاهد چنین معضلی هستیم. در پایان باید به فقدان کتابهای معتبر متناسب با نیازهای جوانان اشاره کنم. ما هنوز یک کتاب تاریخ فلسفه اسلامی مناسب نداریم و هنوز در دانشگاههای ما کتابهای تاریخ فلسفه اسلامی حنا فاخوری و م. م شریف تدریس میشود که هم آثاری ترجمهیی هستند هم موضع نویسندگان این آثار مورد تایید ما نیست.
در پایان میخواستم بدانم که پیشنهاد شما برای آموزش فلسفه به جوانان چیست؟
به نظر من نقش نهادها و سازمانهای مختلف میتواند بسیار موثر باشد. نخستین نهاد آموزش و پرورش است. ساختار نظام آموزشی ما در آموزش و پرورش مطلوب نیست زیرا به جای آنکه به جوان نحوه اندیشیدن را بیاموزیم و خلاقیت و نبوغش را پرورش دهیم، وقت او را صرف افزایش محفوظات میکنیم، محفوظاتی که در نهایت چندان هم به درد او نخواهد خورد. وسایل ارتباط جمعی و مطبوعات به عنوان نهاد دوم نیز نقش مهمی ایفا میکنند. در دو دهه قبل، صفحات اندیشه مطبوعات کارکرد واقعی داشتند و به دغدغهها و مسائل جامعه میپرداختند. اما به اعتقاد من، صفحات اندیشه در حال حاضر به یک ویترین و پز روشنفکری بدل شدهاند. نهاد سوم دانشگاه است. به برخی مشکلات اشاره کردم. یک نکته میماند و آن نحوه آموزش در دانشگاههاست. آموزش ما بهطور سنتی معمولا به شکل مونولوگ است. دانشگاههای ما زمانی میتوانند خواستههای دانشجویان را محقق سازند که آموزش از حالت مونولوگ خارج شود و شکل دیالوگ و گفتوگویی به خود بگیرد. همچنین تا زمانی که ما با متون درجه دو و درجه سه به آموزش فلسفه بپردازیم، نتیجهیی بهتر از این نخواهیم داشت. نکته آخر وظیفه پدیدآورندگان آثار فلسفی اعم از مولفان و مترجمان است. ما هنگامی در مسیر درست اندیشه ورزی و پژوهش قرار خواهیم داشت که آثار فلسفیمان، اعم از ترجمه و تالیف، برای حل مسائلی که با آن درگیریم پدید آیند. انتخاب سلیقهیی یک کتاب گرهیی از کار ما نمیگشاید .
محسن آزموده
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست