دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

پاسداشت تئاتر ملی ,بومی و میهنی


پاسداشت تئاتر ملی ,بومی و میهنی

نگاهی به نمایش «شهر شطرنجی»

نمایش «شهر شطرنجی»، به تئاتر ملی و ایرانی می پردازد. تئاتری که رفته رفته گرد و غبار فراموشی به خود گرفته و در میان هجوم فرهنگ بیگانه آرام آرام به خاک سپرده می شود.

نمایش «شهر شطرنجی» نوشته «فرهاد نقدعلی» و به کارگردانی «رضا حامدی خواه» از سنت ،فرهنگ ونمایش ایرانی صحبت می کند. از تئاتری سخن می گوید که به دلیل هجوم تئاترهای بیگانه، رفته رفته در زیر چرخ دنده های مدرنیته له و لورده می شود. از انسان هایی که روزگاری ستاره های پرفروغ تئاترهای آیینی و سنتی ایران زمین و گذر ایام ،و بی توجهی مسوولان مربوطه می پردازد. آدم ها وهنرمندانی که روزگار بی رحم گرد پیری بر صورتشان نشانده وآنها تنها با یادآوری خاطرات گذشته نفس می کشند. نمایش «شهر شطرنجی» رنج نامه تئاتر پارس،خیابان لاله زار، تئاتر نصر،دهقان و جامعه بار بد را نجوا می کند. از خیابانی می گوید که زمانی خیابان تئاتر ایران زمین بود. از لاله زاری می گوید که روزگاری نه چندان دور محل اجرای نمایش های اصیل، ملی، آیینی و سنتی پایتخت رنگ و رو عوض کرده بود.

پایتختی که در گذر ایام چه از لحاظ معماری و دیگر جنبه های آن شکل عوض کرده و این عوض شدن باعث نابودی خیابانی به نام لاله زار شده است. دیگردر این خیابان نه صدای فیلم های قدیمی و جدید از سینماها شنیده می شود و نه صدای نقال خوان و سیاه و دیگر شخصیت های نمایش های اصیل ایرانی و به جای آن مرکزی برای سیم، کلید،لامپ و دیگر وسایل برقی شده که شب ها دیگرچراغ های این خیابان برای تئاتر و یا سینما روشن نمی شوند بلکه شاهد روشن شدن چراغ های رنگارنگی هستیم که برای دلربایی از مشتریان لوازم برقی روشن می شوند.

نمایش «شهر شطرنجی» حکایت کیش ومات شدن آدم هایی است که هر کدام به نوعی در اثر نابودی نمایش های اصیل، بومی و فرهنگ ملی سرنوشتشان دستخوش حوادثی شده است .حکایت زنی به نام «مادر خورشید» ستاره پرفروغ تئاتر پارس است که امروز دل و دماغ سخن گفتن با هیچ کس را ندارد. چرا که در اثر گذشت زمان روز به روز پیکره تئاتر پارس ضعیف تر شده و کسانی امثال وی با وجودعشق به کارشان بیکار شدند و همان طور که همه ما می دانیم هیچ مرگی برای یک هنرمند کشنده تر و تلخ تر از بیکاری نیست.

این که آدم عاشق یک حرفه باشد و هر چقدر دست و پا بزند نتواند به آن چیز برسد. حکایت «مادر خورشید» نمایش «شهر شطرنجی» همان حکایت فراموش شدن وقدرنشناسی است. «مادر خورشید» از روزگار تلخ وآدمهایش سکوت اختیار کرده، به قول «مرحوم اخوان ثالث» هوا بس ناجوانمردانه سرد است. سنگینی این فضا باعث شده که او، ترجیح دهد که با کپسول اکسیژن نفس تازه ای بکشد تا شاید به یاد روزهای شکوفایی تئاتر پارس بیفتد.«مادر خورشید» وامثال او تنها سندهای زنده تئاتر پارس هستند که باید عزیزوگرامی نگه داشته شوند.«مادر خورشید» خاطرات و تجربه هایش را در دفتری نوشته، اما با ورود خانم کارگردان جوانی که لباس و بزک مدرن و غیر ایرانی دارد.این دفترواین سند گم می شود.

زن کارگردان جایی که طبق دستوری که از مافوق خود می گیرد تلاش می کند نفس های آخر گروه بازی سازان را هم خفه کند. آنجایی که کتاب «مادر خورشید» را می دزدد و فیلم نمایش گروه را برای مافوق خود می برد. نکته مهم در این جا این است که چرا ما قدر فرهنگ ، آیین و نمایش های اصیل خود را نمی دانیم. نمایش هایی مثل «تغزیه»، «نقالی»، «پرده خوانی» و «سیاه بازی» که ما غافل از آنها هستیم اما همان طور که رییس کلاه به سر زن کارگردان می خواهد این نمایش ها را دزدیده و به خارجی ها بفروشد که نشان از شخصیت متجاوزو چپاولگرآدم قدرتمندی چون رئیس نمایش «شهر شطرنجی» دارد. در اینجا می توان این گونه پنداشت که کشورهایی که قدمت، تاریخ و اصالتی ندارند. سعی می کنند از کشورهایی چون ایران زمین که ریشه در فرهنگ، قدمت وتاریخ دارند. فرهنگ و هنرشان را دزدیده و فرهنگ و هنر غیرریشه دار و وارداتی خود را در عوض به آن کشورها بدهند و نتیجه آن چیزی جز تولید آثاری غیر بومی، غیر واقعی و غیر میهنی نخواهد بود.

در رساندن پیام مهم نمایش «شهر شطرنجی» نویسنده و کارگردان نمایش با انتخاب درست مکان اتفاقات نمایش که سالن و تماشاخانه تئاتر پارس است در ایجاد موقعیت های دراماتیک و تاثیرگذار بر روی مخاطب اولین قدم را در درگیر کردن مخاطب برداشته اند. حضور آدم هایی ملموس و قابل باور که بسیار شبیه به آدم های اطرافمان هستند.مثل: «شاه پوش» قدیم نمایش «شهرشطرنجی» که اکنون برای زندگی کردن در جامعه امروزی مشکلات فراوانی دارد و حاضر است برای پول و گذران زندگی هر کاری انجام دهد. از خواندن اسرار زندگی دوستانش تا تحقیر آدم هایی که عمری را با آنها در نمایش گذارده است .«سیاه پوشی» که به عالم و آدم بدهکار است و عاشق پیشه و گرفتار در افیون که خسته از گذر ایام برای رهایی از وضعیت موجود سودای خارج رفتن و مطرح شدن دارد. تا از گرفتاری ها و بدبختی های زندگی خلاص شود. به واقع زندگی وی چون نقشش، سیاه سیاه است. نویسنده گروه آدمی که شدت کمبود سوژه کم به نوشتن از زندگی هم قطاران و دوستان گروه نمایش مشغول است و ترس از بی آبرویی و بدنامی خود وگروه ندارد. نویسنده با خیره شدن به اطرافش و دقیق شدن در زندگی آدم هایی چون «سیاه پوش »و «شاهپوش» به بازسازی خاطرات گذشته اش می پردازد. از تئاتر پارس که در شرف نابودی است می نویسد.

اما هیچ کدام از نوشته هایش شرایط اجرا ندارند پس وی به ناچار از زندگی دوستانش می نویسد و اسرارسری،مگو و خصوصی آنها را بازگو می کند. جایی که این نوشته ها محلی برای سو» استفاده خود آنها علیه یکدیگر می شود. در صحنه ای «سیاه پوش» رو به تماشاگران کلاه خود را برداشته و با زبانی اعتراض آمیز از کسانی می نالد و شکوه می کند که زندگی هنرمندان را زیر ذره بین قرار داده و اگر هنرمند پا کج بگذارد.زندگی وی را به آتش می کشند. اما اگر فلان مسوولان یا آدمی غیر هنری کار انجام دهد نه تنها دیده نمی شود بلکه هیچ کس توجهی به آن نشان نمی دهد و سریع فراموش می شود. نمونه امروزی این موضوع فیلم ها و عکس هایی که از زندگی هنرمندان در قالب سی دی و یا تصاویر موبایل ها پخش می شود و در بسیاری موارد ساختگی و غیر واقعی است و تنها برای پرکردن کیسه دلالان و فریب مردم است.«سیاه پوش» هم با دوستانش از چنین روزی می ترسد به همین دلیل تمام نوشته های نویسنده را در یک پیت حلبی جمع کرده و به آتش می کشند اما در این میان ندانسته دفترخاطرات «مادر خورشید» را هم از بین می برند.

دیگر شخصیت نمایش «شهر شطرنجی» جوان عاشق پیشه ای است که نردبانی برای رسیدن معشوقش به درجات بالاتر هنری شده است و معشوق وارد دنیای هنر هفتم شده و وی را فراموش کرده است و اکنون جوان عاشق پیشه پشیمان و نادم از کرده خویش در خیال خام خودهم باور نمی کند که روزی بتواند معشوقش را دوباره ببیند. چرا که تاریخ ثابت کرده «نردبانها زود فراموش می شوند» و اگر هم فراموش نشوند به حساب نمی آیند و فرد بالا رونده از نردبان بعد از موفقیت ،خود را تنها عامل موفقیت می داند و به خود می بالد و بیچاره نردبان که فراموش می شود. شخصیت جوان نمایش «شهر شطرنجی» هم آدمی است که مثل تئاتر پارس از طرف معشوقش فراموش می شود.

شخصیت دیگر نمایش زن جوان است که در زندگی شخصی خود شکست خورده و دلشکسته، برای رهایی از شرایط تلخش به تئاتر پارس پناه آورده تا سرنوشت خود راتغیر داده و آینده جدیدی برای خود رقم زند. به همین دلیل به «سیاه پوش» گروه بازیسازان علاقمند می شود اما با نوشته های نویسنده گروه که از روی زندگی تک تک آنها نوشته می شود، می فهمیم که معشوقش (سیاه پوش) آدمی است که هر روز به کسی دلباخته می شود و او نیز یکی از همین معشوقگان است که زود فراموش می شود.

در شرایط تلخی که گروه بازیسازان قراردارند، ورود زن جوان کارگردانی با دادن وعده این که این گروه را جهانی کرده و آنها را از فلاکت و بدبختی نجات می دهد و با تهیه فیلم از نمایش بداهه و سنتی آنها از، دروازه های خوشبختی به روی آنها باز می شود. گروه را وادار به همکاری با خود می کند. اما در ادامه نمایش می فهمیم که زن جوان کارگردان هم خود محتاج و اسیر مرد قدرتمندی است که در چند نما او را نشسته بر بالای تئاتر پارس می بینیم. که با وعده رهایی و خروج از کشور، زن را مجبور می کند تا به تئاتر پاریس رفته و با نفوذ در گروه بازیسازان تئاتر پاریس، بتواند از هنر اصیل آنها، فیلم تهیه کند و به خارج بفرستند.

نویسنده : علی یعقوبی