پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

دیگر رایحه یتیم‏نوازی آن ناآشنای گمنام به مشام منتظران نمی‏رسد


دیگر رایحه یتیم‏نوازی آن ناآشنای گمنام به مشام منتظران نمی‏رسد

ای علی، ای تجسّم ایمان، ای تبلور مکتب، ای تو مَعنیِ قرآن. یار محمد صلی‏الله ‏علیه‏و‏آله در «حرا» بودی و بازوی توانای اسلام، در «بدر» و شمشیر برنده ایمان در «احد». از «مکه» تا «مدینه» را، …

ای علی، ای تجسّم ایمان، ای تبلور مکتب، ای تو مَعنیِ قرآن. یار محمد صلی‏الله ‏علیه‏و‏آله در «حرا» بودی و بازوی توانای اسلام، در «بدر» و شمشیر برنده ایمان در «احد». از «مکه» تا «مدینه» را، با بال «هجرت» پیمودی و از مدینه تا کوفه را، برای پی‏ریزی حکومت عدل بی‏نظیر در گیتی، به شوق گذراندی و زندگی‏ات تمام این بود.

از «کعبه ولادت» تا «محراب شهادت»، فاصله‏ای از نور را طی کردی و همانند بسیاری از صفاتت که منحصر به توست، در این افتخار نیز بی‏شریک بودی.

شب عجیبی است و حیدر کرّار حالت عجیب‏تری دارد. آسمان و ستارگانش وحشت زده از یک حادثه بزرگ خبر می‏دهند و علی علیه‏السلام می‏فرماید: «نه به من دروغ گفته‏اند و نه من دروغ می‏گویم. آن شبی را که به من وعده داده‏اند، همین امشب است.» او اینک تماشاگر آخرین شب حیات خویش در روی زمین است.

هر لحظه احساس می‏کند که در گذرگاه عمر خویش، به سرمنزل مقصود رسیده و به خوبی می‏داند که زمین منزل تنهایی و خانه بی‏کسی و دیار غربت است. راستی در این شب‏عجیب، بر مولامان علی چه گذشت؟

فردا، پرندگان سپیدبال آسمان آبی، پروازی سیاه می‏کنند. پروانه‏ها به گل‏ها تسلیت می‏گویند، قاصدک‏ها، دیگر خبری از شادمانی و سرور را زمزمه نمی‏کنند. فردا، همه جا و همه چیز به‏رنگ عزاست و این همه، در سوگ مرتضی علیه‏السلام است.

خورشید با رخ زرد، خیمه نیلگون را وداع می‏گوید و شب از راه رسیده تا برای آخرین بار، علی علیه‏السلام این مظلوم‏ترین مظلوم تاریخ را در برگیرد. همه می‏دانند که علی علیه‏السلام با تاریکی الفتی دیرینه دارد؛ شب و تاریکی و چاه و تنهایی!

شب دارد به تندی دامن خود را جمع می‏کند تا هولناک‏ترین جنایت تاریخ را به نظاره بنشیند و مولا علی علیه‏السلام نیز آماده می‏شود تا با چهره گلگون، در افق سرخ نوزده رمضان از مسیر محراب عبادت، عروج خونین خویش را آغاز کند.

امشب دیگر از ناشناسی که همه شب به در خانه آن‏ها حضور می‏یافت و با قرصی از نان جوین و آغوش پر از محبت، زندگی را به گونه‏ای دیگر برایشان ترسیم می‏کرد، خبری نیست. در دیار محرومان و بی‏پناهان، هر چه تاریکی افزون و سیاهی مستولی می‏شود، رایحه یتیم‏نوازی آن ناآشنای گمنام به مشام منتظران نمی‏رسد و انتظار طولانی رنج و فقر و گرسنگی، گویا تا ابد به یأس مبدّل می‏شود.

آن‏ها بعد از دو روز انتظار طولانی، وقتی محراب مسجد را رنگین شده از خون پاک آن بزرگ‏وار می‏یابند، پی می‏برند که آن مرد ناآشنا، غیر از امیرمؤمنان، یار و یاور محرومان نبوده است. آن‏ها اینک واقعا بی‏پناه و پدر از دست داده شده‏اند.