جمعه, ۲۵ خرداد, ۱۴۰۳ / 14 June, 2024
مجله ویستا

کمک بزرگ سارا کوچولو


کمک بزرگ سارا کوچولو

شب بود سارا کوچولو روی صندلی نشسته مشغول تماشای تلویزیون بود.
مادر سارا در آشپزخانه ظرف‌ها را می‌شست. اما کم‌کم احساس خستگی و درد کرد و برای همین شستن ظرف‌ها را رها کرد.
او به …

شب بود سارا کوچولو روی صندلی نشسته مشغول تماشای تلویزیون بود.

مادر سارا در آشپزخانه ظرف‌ها را می‌شست. اما کم‌کم احساس خستگی و درد کرد و برای همین شستن ظرف‌ها را رها کرد.

او به طرف رختخواب رفت و خوابید شاید با استراحت حالش بهتر می‌شد.

سارا کوچولو که متوجه خستگی مادرش شده بود تلویزیون را خاموش کرد و به اتاق او رفت و پرسید: مادرجان حالتان خوب است؟ مادر سارا جواب داد: «خوبم. اما باید کمی استراحت کنم.»

سارا به مادرش شب‌بخیر گفت و از اتاق بیرون رفت. از این که می‌دید او بیمار شده خیلی ناراحت بود.

او با خودش فکر کرد که باید بیشتر از این به مادر کمک کند. سارا به آشپزخانه رفت و بقیه ظرف‌ها را شست و آشپزخانه را تمیز کرد.

آشپزخانه خیلی تمیز شده بود. سارا کوچولو خیلی خوشحال شد و به رختخواب رفت.

صبح زود وقتی مادر از خواب بیدار شد در این فکر بود که امروز کارهای زیادی برای انجام دادن دارد. او با خودش فکر کرد که اول باید ظرف‌ها را بشوید و بعد آشپزخانه را تمیز کند.

اما وقتی به آشپزخانه رفت، چیزی را که می‌دید باور نمی‌کرد. آشپزخانه برق می‌زد و تمام ظرف‌ها هم شسته شده بود.

مادر سارا را صدا و از او تشکر کرد و گفت چقدر باعث خوشحالی او شده است.

از آن روز به بعد سارا کوچولو همیشه به مادرش کمک می‌کرد. او فهمیده بود که با کمک کردن نه تنها مادرش مریض و خسته نمی‌شود بلکه همیشه خوشحال است و این خوشحالی او را نیز خوشحال‌تر می‌کند.