جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
آزادی و عقلانیت
● آزادی با عقلانیت (rationality) دارای دو نسبت است:
۱) نسبت جزء به كل. عقلانیت مفهوم مركبی است كه یك جزء آن آزادی است. كانت در رساله نظریه و عمل، عقلانیت را مركب از سه جزء معرفی كرده است: آزادی، برابری، استقلال. این اجزا لازم و ملزوم یكدیگرند. به عبارت دیگر نسبت بین این اجزا نسبت ذاتی است. اگر انسانها آزاد باشند شرایط رشد اجتماعی به نحو یكسان در اختیار آنها قرار میگیرد و مقصود از برابری همین یكسانی شرایط رشد اجتماعی برای افراد است. اما این دو بخش یعنی آزادی و برابری موجب و متضمن استقلال شخصیت انسان است. تركیب دو بخش آزادی و برابری عملا به شكل گیری جامعهای میانجامد كه در آن كسی را با كسی كار نباشد و این معنای استقلال است.
در اینجا مقصود ما استقلال سیاسی نیست كه بحثی است در فلسفهٔ حكومت بلكه مقصود استقلال شخصیت افراد است، افرادی كه به عنوان شهروندان حكومت با حكومت نسبت برابر دارند. در حكومتهایی كه شهروندان آزاد دارند نسبت آمریت و تابعیت، بر خلاف حكومتهای استبدادی، چنان است كه حق آمریت از مردم و حق تابعیت از حكومت است. به عبارت دیگر در این حكومت، حكومت تابع مردم است نه مردم تابع حكومت. اما اكنون بحث در این مقوله را به عهده نوشتههای بعدی میگذاریم. قصد ما اكنون این است كه نسبت آزادی را با افراد تعیین كنیم نه با حكومت. تا اینجا به این نتیجه رسیدهایم كه آزادی متضمن عقلانیت بلكه خود بخشی از آن است.
۲) نسبت جزء به جزء به معنای تناظر یك به یك. در این نسبت دوم آزادی برابر عقلانیت، عین آن و ماهیه همان است. آزادی عقلانیت است و عقلانیت آزادی است. این نسبت آزادی به عقلانیت از یادگارهای تفكر رواقیان است كه در عصر جدید اسپینوزا آن را پرورانده است و از آنجا از طریق مناد شناسی لایب نیتس وارد فلسفه آلمانی شده و به دست كانت رسید، در آنجا پرورش آن كاملتر شده است و از طریق شاگردان كانت چون هگل و فیخته به عقلانیت معاصر رسیده است. در این اندیشه رواقی- آلمانی (بخش آلمانی آن از لایب نیتس تا هگل) ذات انسان به عنوان یك موجود مركب از دو بخش (عقل و عاطفه) تصور و تعریف میگردد. عقل ذاتاً واحد و وحدت گراست و عواطف ذاتا متكثر و كثرتگرا هستند. عواطف در وجود انسان منشأ پریشانی، پراكندگی، تفرقه، اختلاف، مغایرت، تضاد و ناهمگونی است. در مقابل این كارگرد عواطف، عقل منشأ وحدت، انسجام، جمعیت خاطر، یكسانی و هماهنگی است. در وجود انسان (در فلسفهٔ كانت) دو عنصر عقلی و عاطفی به عنوان دو نماد وحدت و كثرت در مقابل هم قرار دارند. كاركرد عواطف، عصیان و قانون شكنی است و كاركرد عقل صراط مستقیم و قانونمندی است.
به این جهت كاركرد عواطف در انسان نماد شرارت و شیطانی است و كاركرد عقل نماد شرافت و فرشتگی است. اما چون عواطف متعلق به بخش حیوانی انسان (مشترك بین او و حیوانات) است از این جهت جوهر انسانیت انسان را عقل تشكیل میدهد نه عواطف. پس تضاد (Antagonism) بین عقل و عواطف در عمل تضاد بین خیر و شر، شرافت و شرارت، خدا و شیطان و فرشته و دیو است. هرگاه عواطف بر وجود انسان مسلط شوند بخش شیطانی وجود او تقویت شده است. كار كسانی كه در وجود آنها عواطف بر عقل مسلط است، شیطنت، شرارت، درنده خویی و دیو صفتی است. تجسم اجتماعی این وضعیت شكل گیری حكومتهای استبدادی است. حاكمان مستبد كسانی هستند كه در وجود آنها عواطف (بخش شیطانی یا حیوانی) بر عقل (بخش فرشتگی یا انسانی) مسلط است. در واقع حكومتهای استبدادی تجلی دیو صفتی «دیوانگی» و شیطانی در وجود انسان است. اما هرگاه در این نزاع و تضاد، عقل بر عواطف غلبه كند در واقع بخش فرشتگی انسان حاكم شده است.
حاكمیت عواطف بر عقل در وجود انسان موجب بروز اسارت و بردگی (و در قالب حكومت نقض حقوق شهروندان توسط حكومت) انسان میگردد. پس اساس آزادی انسان حاكمیت عقل بر عواطف در وجود اوست و این یك اصل تربیتی است یعنی با توسل به یك نظام تعلیم و تربیت عقلانی میتوان از طریق آموزش حاكمیت عقل بر عواطف و تابعیت عواطف از عقل را به افراد آموزش داد. به این ترتیب آزادی پیش از آنكه یك مساله سیاسی باشد یك مساله تربیتی (اخلاقی) است و به زبان فلسفی تر یك مساله فرهنگی است. مدنیت با آموزش آغاز میشود و اصل تربیتی سیاسی حاكمیت عقل بر عواطف را باید به شهروندان آموزش داد تا آنگاه كه بزرگ میشوند و مسوولیتی به عهده میگیرند یا صاحبنظر میشوند مثلا شهروندان را به درجه یك و درجه دو تقسیم نكنند و مثلاً آنها را به «خودی» و «غیر خودی» تقسیم نكنند.
این قبیل تقسیمها مبتنی بر لغزشها و كاستیهای آموزشی است كه بخش عقلانی فرشتگی انسان را پنهان، تعطیل و از كار افتاده میكند و بخش عاطفی شیطانی آن را فعال و حاكم میگرداند. از این دیدگاه، آزادی عین عقلانیت یعنی همان عقلانیت است زیرا بر رفتار انسان آزاد عقل حكومت میكند نه عواطف.
انسان «عاقل» آزاد است زیرا تابع ذات خود است و افعال او از ذات خود او (مفهوم رواقی اسپینوزایی آزادی) برخاسته است در حالی كه اگر عواطف بر عقل غلبه كنند بخش حیوانی انسان (بخش بیگانه با ذات انسانی او) بر رفتار او حاكم میشود و در اینجا انسان تابع ذات خود نیست بلكه بیگانه (عواطف حیوانی) بر او حكومت میكند و این انسانی است كه از حقوق ذاتی خود یعنی آزادی و استقلال شخصی محروم شده است. چنین انسانهایی برای برپایی حكومتهای استبدادی آمادگی كامل دارند. اینها چون تابع عواطف اند بیپروا بر حقوق مردم هجوم میبرند. در نوشتههای بعدی به رابطه آزادی و تربیت خواهیم پرداخت.
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران غزه حسن روحانی روسیه مجلس شورای اسلامی نیکا شاکرمی روز معلم معلمان رهبر انقلاب مجلس بابک زنجانی دولت
هلال احمر یسنا سیل آتش سوزی قوه قضاییه پلیس تهران بارش باران شهرداری تهران آموزش و پرورش فضای مجازی سازمان هواشناسی
بانک مرکزی دولت سیزدهم حراج سکه قیمت طلا قیمت خودرو قیمت دلار خودرو بازار خودرو دلار سایپا ایران خودرو کارگران
سریال نمایشگاه کتاب کتاب مسعود اسکویی تلویزیون عفاف و حجاب سینمای ایران سینما دفاع مقدس
اسرائیل رژیم صهیونیستی فلسطین حماس جنگ غزه اوکراین چین نوار غزه ترکیه انگلیس نتانیاهو ایالات متحده آمریکا
استقلال فوتبال علی خطیر پرسپولیس سپاهان باشگاه استقلال لیگ برتر ایران تراکتور لیگ برتر رئال مادرید لیگ قهرمانان اروپا بایرن مونیخ
هوش مصنوعی گوگل کولر اپل آیفون همراه اول تبلیغات اینستاگرام ناسا
فشار خون خواب کبد چرب بیمه کاهش وزن دیابت داروخانه