چهارشنبه, ۲ خرداد, ۱۴۰۳ / 22 May, 2024
مجله ویستا

غائبان همیشه حاضر


غائبان همیشه حاضر

در تقسیم بندی آدمیان در نگاه دکتر شریعتی، دسته چهارم از انسان ها، یعنی آنان که وقتی هستند نیستند و وقتی نیستند هستند، نادر و نایابند. به نظر می رسد مصداق چنین انسانهائی، همانهائی …

در تقسیم بندی آدمیان در نگاه دکتر شریعتی، دسته چهارم از انسان ها، یعنی آنان که وقتی هستند نیستند و وقتی نیستند هستند، نادر و نایابند. به نظر می رسد مصداق چنین انسانهائی، همانهائی هستند که خدا بر آنان نعمت ارزانی داشته: انعمت علیهم؛ یعنی پیامبران، راستگویان، درستکاران و شهیدان. هر چه اندیشیدم که این چه نوع حیاتی است که انسان در جمع حضور داشته باشد، اما به گونه ای که منیت و خودیت او توجهی برنیانگیزد، و وقتی که از آن جمع می رود تازه حضور و حیات خود را به همه نشان دهد؛جز خورشید، یعنی منبع نور و حرارت و حیات که هم خود ظاهر است و هم در ظهور دیگران تاثیر تام دارد چیزی به ذهنم نرسید.

خورشید پرتو نورانی و حیات بخش خود را ایثارگونه به همگان هدیه می کند، اما کمتر کسی سر به آسمان برمی دارد تا او را بیابد و قدر نعمت وجودش را بشناسد. انگار چنین است که او خود نیز این امر را دوست ندارد، این است که چشمها را می زند و سرها را به زیر می افکند...اما به عکس، در لحظات آخر رفتن، گویا پرده از رخ بر می گیرد و تلون رنگ های زیبایش جلوه گری می کند. گوئی در این هنگام از تلاطم افتاده، مظلوم و آرام شده و فارغ البال از انجام ماموریت و مسئولیت، قصد رفتن دارد. آنچه به روشنی می توان فهمید این است که شوق رفتن، او را وامی دارد تا سریع تر چهره خویش را پنهان سازد. حرکت او در مدت روز، به هنگام فیض رسانی و پرتو افشانی ملموس و محسوس نبود. هیچ به نظر نمی آمد که او از شرق تا غرب را عرصه حرکت خویش ساخته است. در این لحظات آخر اما، گوئی یکباره می پرد، می جهد و می رود. تازه معلوم می شود که در طول روز نیز او در بطن خویش چنین مشتاق رفتن بوده ولی هیچ از خود بروز نداده است و این تفکیک مراحل در واقع از دید ماست.

مسئله مهم آن است که به هنگام روز، نورافشانی و درحجاب بودن و در لحظات آخر نیز، شتاب در رفتن مانع شناخت حضور او و قدر او می شود، اما به محض آن که دامن خویش را از صحنه طبیعت برمی چیند تازه معلوم می شود که نور و گرمی و حیات و حرکت، همه از وجود او سرچشمه می گرفته است. در واقع غیبتش، حضور هر چه بیشتر او را به رخ می کشد و ارزش حیاتی وجود او را می نمایاند. کمتر کسی به هنگام پرتوافشانی او می دانست که این شرف حضور اوست که راه را بر هجوم سپاه ظلمت می بندد. این است که به محض رفتن، سیاهی بساط حکومت می گسترد و سکوت و سکون حاکم می شود....و تنها مگر رهروی ایثارگر چون ماه، در غیبت ظاهری او، از انوارش بهره گیرد و به مقابله دوباره با ظلمت برخیزد...

این حکایت، جز حکایت "شهید" نیست. او که در زندگی آرام و پرفیضش محجوب است و توجهت را برنمی انگیزد و اصلا تا می خواهی به او متوجه شوی خود را می پوشاند. آن هنگام نیز که پرده از چهره برمی گیرد و رخ می نمایاند، هنوز به او انس نگرفته ای که بسرعت می رود و تازه پس از فقدانش، اهمیت و ارزش وجودیش را احساس می کنی.

http://mgt.blogfa.com/cat-۱۱.aspx