پنجشنبه, ۱۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 6 February, 2025
بحران های خود را بشناسیم
![بحران های خود را بشناسیم](/web/imgs/16/145/q4w4w1.jpeg)
آمیرز یحیی ممقانی، نشسته بود بر مخده جوانی و چنانکه افتد و دانی، فیلش رفته بود تا هندوستان. هر پکی که به سرحلقه شلنگ میزد، زغال نیملخته سر قلیان را میمکید و دودش را خرامان از منخرین بینی بیرون میفرستاد تا در صعود نرم دود متراکم، گذشتهاش را بهتر ببیند.
چشمانش راه گرفته بود و حواسش در دور پرت میخورد تا حتی به چای نبات ریز ننه صادق هم که آورده بود، التفاتی نکرد. ننه صادق به نگاه چپ و راست هی میرزا برانداز کرد و خواست زبان به دهن بگیرد که نشد. هولی حرفش ترکید، ای بابا غمباد گرفتیم یحیی خان. چیه چپیدی تو خودت از سر صبح. نه حرفی، نه کلامی. کجایی؟ چیه تو دلت اینجور تلمبار نمیگی؟
ننه صادق اینها را گفت و بلند هم گفت. رشته مودت خاطرات اعصاب میرزا یحیی را گسست و میرزا دید به وقت ساعت یک ساعتی است که نیست. قلیان هم که زغالش به خاکستر نشسته و نرمه دودی اگر دارد، کاه دود است. شلنگ را به سر دسته قلیان چنبره کرد و چای سرد را هورت کشید و مشاربش را با دست تکاند. گفت زن عجایب صنعتی میبینم در این چند روز.
ننه صادق گفت: خوبی یحیی خان؟ حالت بهجاست؟ میرزا گفت: بهجا که نه. ننه صادق که میرفت جانش از دق شوهر دربرود، اشک دم آستین را پی زد که تمساحوار بریزاندش. میگی یا نه؟ دلم هزار راه رفت. اینجوری شدی چرا؟ میرزا چند باره آه کشید و گفت: چه بگویم که تو کجا میدانی و میفهمی آنچه را من بگویم. چند روز است در فلسفیدن این اوضاعام و هیچ. ماندهام بین این دو حالت، که آه بکشم یا خجالت. هفته پیش آمدند اداره گفتند: به ما گفتهاند تئاتر برای همه. پس برای شما هم هست. بلیت هم فرستادهاند چپه چپه. در بخش و مدلهای مختلف.
ننه صادق گفت: خب که چی؟ میرزا حرفش را پی گرفت که همین دیگر. این مدیر ما آدمی اهل ذوق و از مشربه اهل هنر است.
دمی به خم دارد و لبی به خمره. قبلاً گهگاه از دستی که از دور بر آتش دارد، زیاد گفته بود. گفت: این بلیتها را تخس میکنیم. اینقدر متنوع هست که هر کس به هر بخش که خواست برسد و ببیند. هر کسی بخشی را برداشت و به ما هم بلیتهای بخش بینالملل رسید. گفت: هر خلاصه کار از نمایشها که دیدید بنویسد و با تحلیل ضمنی خود ضمیمه کنید.
در پایان این فستیوال بیسابقه به دست من دهید، تا هم در نشریه داخلی به طبع برسد و هم با مشارکت روابط عمومی سازمان انبوهسازان سیلندر و پیستون همه بدانند که کارکنان ما هم اهل فضل و افاضاتاند و کار یدی کردن منافاتی ندارد با هنری همچو تئاتر، میرزا حرفش را ادامه داد که هرچه اصرار کردم که الا و بالله من در عمرم تئاتر ندیدم نه میخواهم که ببینم به خرج این مدیر مبتکر ما نرفت که نرفت. هر چه بیشتر التماس کردم، بیشتر جری شد، حکم کرد که اگر روز بعد از موعد اختتام ده خلاصه نمایش به انضمام تحلیلات را برای من نیاوری با تو قهر میکنم و آشتی نخواهم کرد و اگر دست خالی آمدی، از همان راه لطف کن و برگرد که سر و کارت با اهانت است و اخراج و ندادن سنوات.
ننه صادق دلش پکید و چند آبدیده دم نکشیده نثار ارواح مدیر میرزا کرد، میرزا گفت: هیچ. با بلیتهای چیده در کت و قلم و کاغذ مچاله رفتیم و آدرس بخش مذکور و مطبوع خود را گرفتیم و در صف انتظار، بیشمار ایستادیم و هی رفتیم و آمدیم. هرچه بیشتر دیدیم کمتر فهمیدیم. گفته بودیم خدا را شکر که نصف بیشتر آثار موجود در این بخش ایرانیاند و به فارسی حرف میزنند و فارسی هم که شکر است و ما حرفشان فهم میکنیم ای از بخت بد خود غلط بود آنچه میپنداشتیم و از نمایشهای خارجی چیز فهمیدیم که از آثار وطنی نه. از دیگران حاضر در صف پرسیدیم این کارها چرا همه یک جوری ناجوراند.
آدم حرفشان را که نمیفهمد هیچ، تازه دنگ میماند که اینها اصلاً چهجور آمدند از بین این همه کار. یکی گفت: اخوی این بخش را با تیتر بحران بشر امروز، نمیدانم یا هویت بشر یا حرف بشر معاصر یا همچی چیزی معرفی کردند.
این کارها هم در راستای این حرف و فحوا به صحنه میروند، گفتم والله منم بشر امروزم و اصلاً همچه بحرانی را که از این آقایان دیدم در خود نمیشناسم.بعد میرزا انگشت سبابهاش را بالا برد و به روح ابوی مرحومش سهبار قسم خورد و گفت: باور نمیکنی آنجا کسی بود که معلوم بود از فرط خواندن قامتش خمیده بود و چشمانش شهلا.
موج سواد از تراخم نفساش بیرون میزد. عینکش میگفت عمر چشمش را بر سر کتاب گذاشته، بنده خدا نمیدانی، با آن همه معلومات و سواد افتاده بود دوره و از هر کس چیزی میپرسید تا بلکم بفهمد ته وتوی این کار چه بود از من هم پرسوجو کرد و مرا بدتر از خود یافت. گفتم حالا تو چرا همهپرسی میکنی گفت که من منتقدم و چنین و چنان هم برای این مینویسم هم برای آن. این آثار را من باید نقد بزنم و لاجرم علیرغم سواد بیکرانم، چنان جانوری در گل درماندم و عقلم به هیچ کلمه مرتبط، قد نمیدهد. گفتم بلکم بشود از هر چمنی گلی گرفته، خرمنی بسازم و حقالتحریر معهود را مفت ندهم برود.
میرزایحیی بعد رو از ننه صادق گرفت و رفت در عوالم خیال و گفت: ننه صادق تازه فهمیدم از بحران خود هیچ خبر ندارم. عمر به غفلت گذراندم و هیچ نمیدانستم و بعد میرزا معصومانه و خاموش یکی، دو قطره اشک بر گونه چکاند.ننه صادق اوضاع میرزا را در برج عقرب دید و پرید که میرزا نگو تو را به خدا، خب اگر تو از این آثار هیچ نفهمیدی، نشان این دارد که تو بحران نداری.
اگر بحران داشتی، لااقل غریزی هم که شد میفهمیدی و چیزی دستگیرت میشد. تو از آن دسته جماعت خوشبخت جهانی که در این آشفتهبازار از آفت بحران و عدم هویت بهدوری و سرخوش عمر میگذرانی.میرزا به شنیدن این سخن حکیمانه بشاش شد و لبش وا شد و برجهید که مرحبا زهی به تو زن.از کجا من خود این ندانسته بودم.
در این حیث و بیص، رهایی از یاس فلسفی بود میرزا که دوباره خاطرش مکدر شد، ننه صادق پرسید: دوباره چیه؟ میرزا گفت: این درست که من بحران ندارم و هرکس دارد، برود این کارها را ببیند اما چه کنم با رئیسم که جبار است و مرا به ضرب هتک تهدید کرده و من دریغ از یک خط که نوشته باشم. فردا با چه رویی بروم. نانم آجر شد، زن. ننه صادق گفت مشکلی نیست، فقط با من قول کن که اگر مشکلت آسان شد، نصف حقوق این ماه و ایضاً عیدانهای که میگیری بدهی به من که کار دارم.
میرزا دلش از این اخاذی مذبوحانه ریش شد و اما چاره ندید و لاجرم دل سپرد. ننه صادق از جا مثل مار حلقه برجست و در این بین گفت: تو فقط از هر کار هرچه به یادداری واگو کن. فقط بگو چه دیدی، باقیش با من. میرزا متحیر گفت: نقشهات چیست؟ کجا میروی؟
ننه صادق گفت: هیچ، میروم صادق را صدا کنم. با همپالگیهایش مشغول بازی است. ننه صادق لب پنجره رفت و با طنین مادرانهاش گفت: صادق ننه، بیا آقات کارت داره، بدو. دفتر انشاءات هم بیار. بدو قربون قدش برم، گلپسرم.
علی شمس
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست