جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

تفسیر سوره کافرون


تفسیر سوره کافرون

همزیستی اسلام با مشرک هرگز

اعوذبالله من الشیطان الرجیم(۱)

بسم الله الرحمن الرحیم. قل یا ایها الکافرون. لااعبد ما تعبدون. و لا انتم عابدون ما اعبد. و لا انا عابد ما عبدتم. و لا انتم عابدون ما اعبد. لکم دینکم ولی دین. (کافرون/ ۱-۶)

سوره مبارکه قل یا ایها الکافرون که به نام سوره «جحد» هم خوانده می شود از سور کوچک قرآن است و مانند اکثر سوره های کوچک قرآن، مکی است یعنی در مکه معظمه نازل شده است. در دوره ای که پیغمبر اکرم هنوز در مکه بودند. چرا این سوره را سوره «کافرون» می گویند؟ برای اینکه این سوره خطاب به عده ای است که قرآن آنها را تحت عنوان «الکافرون» یاد کرده، و به همین مناسبت این سوره را سوره «جحد» نیز می گویند چون جحد یعنی انکار، و کفر هم حقیقتش انکار و عناد است. برای اینکه مفهوم این سوره روشن بشود لازم است مطلبی عرض کنیم.

● آغاز دعوت عمومی پیامبر(ع)

رسالت پیغمبر اکرم از همان خانواده خودشان شروع شد که خدیجه از میان زنان و علی(ع) از میان مردان، اولین افرادی بودند که گرویدند و بعدهم افراد دیگری به صورت تک تک اطلاع و گرایش پیدا می کردند. تا یک مدت محدودی پیغمبر اکرم مأموریت پیدا نکرده بود که دعوت خودش را علنی کند. پس از آن، اول از عشیره خود یعنی از فامیل خود شروع کرد که فامیل خودش از بنی هاشم را که در میان آنها ابولهب هم بود جمع کرد و در جلسه اول، ابولهب جلسه را به هم زد و قبل از آنکه پیغمبر اکرم سخنی اظهار کنند جلسه به هم خورد. بار دوم پیغمبر اکرم جلسه را تشکیل دادند و پیام خودشان را اعلام کردند. به این ترتیب تبلیغ و دعوت عمومی شروع شد و آیه کریمه فرمود: فاصدع بما تومر و اعرض عن المشرکین. (حجر/ ۹۴) یعنی مأموریت و رسالت خودت را ظاهر کن.

در ابتدا کفار قریش به مطلب چندان اهمیت نمی دادند یعنی نمی دانستند که این کار آنچنان بزرگ خواهد شد.

ولی پس از مدتی دیدند که این امر به صورت یک خطر برای آنها درآمده برای اینکه از داخل اجتماع خودشان دارد کسب نیرو می کند یعنی افرادی از مرد و زن تک تک دارند به این دعوت جواب مثبت می دهند و هرکسی هم که جواب مثبت داد آنچنان داغ و با حرارت می شود که به هیچ شکلی نمی شود او را برگرداند. یک وقت خبر می شدند پسر فلان کس [ به اردوی اسلام] رفت، برادر فلان کس رفت، غلام فلان کس رفت، فلان کس خودش رفت. هرکسی هم که می رفت آنچنان محکم و با ثبات می رفت که دیگر برنمی گشت. قریش با آن همه جبروت و عظمت خودشان واقعا احساس خطر کردند، دیدند این یک وضع عجیبی است و کاری نمی توان کرد.

● راه تطمیع

قبل از آنکه داستان هجرت رخ بدهد- و داستان هجرت پس از آن بود که دیگر تمام راه های صلح و سازش از نظر قریش واقعا بسته شده بود- آنها خودشان از راه های دیگری پیش آمدند. یکی از آن راه ها راه تطمیع بود. چون می دانستند که ابوطالب رئیس بنی هاشم و حامی پیغمبر است و پیغمبر اکرم برای او احترام زیاد قائل است، رفتند نزد ابوطالب و گفتند خودت دوستانه این پسر برادرت را بخواه و با او صحبت کن، هرچه که می خواهد ما به او می دهیم دست از این راه و روش و مسلک و دعوتش بردارد. پول و ثروت هرچه که می خواهد در اختیارش قرار می دهیم و اگر بخواهد، ما او را به عنوان پادشاه خودمان در مکه اختیار می کنیم. زیباترین دختران قریش هر کدام را که او می خواهد در اختیارش قرار می دهیم، از این حرف های خودش دست بردارد.

وقتی که ابوطالب حضرت رسول را خواست و حضرت رفتند و ابوطالب پیغام قریش را به ایشان عرض کرد، حضرت آن جمله معروف را فرمود که: به خدا قسم اگر خورشید را در یک دستم و ماه را در دست دیگرم قرار بدهند من دست از دعوت خودم برنمی دارم. ابوطالب حسابی جا خورد و گفت: پسر برادر! پس مطمئن باش که من هم حامی تو هستم. این راه [به انصراف رسول اکرم منتهی] نشد و این نقشه نگرفت.

● راه صلح و سازش

راه دیگری که قریش آمدند به پیغمبر اکرم پیشنهاد کردند، نوعی صلح و سازش بود اما براین اساس که گفتند بیا یک کار دیگر می کنیم و آن اینکه نه، تنها خدای تو و نه تنها خدایان ما، بلکه کار را به اشتراک تقسیم می کنیم. این اختلاف را از میان برداریم به این نحو که تو و اتباعت یک دین داشته باشید، ما دین دیگر؛ چون می دیدند هرچه که زمان بگذرد به نفع دین اسلام است. گفتند دوره و نوبت می گذاریم، یک سال تو و اتباعت بیایید خدایان ما را پرستش کنید، سال دیگر ما همگی خدای تو را پرستش می کنیم به شکلی که تو می خواهی. بالاخره همه همرهنگ همدیگر باشیم تا تفرقه در جماعت قریش نیفتد. دوسال که گذشت باز یک سال تو و اتباعت می آیید خدایان ما را پرستش می کنید، سال دیگر همه ما خدای تو را پرستش می کنیم و به این ترتیب، دیگر دوگانگی نیست، همه یک جور عمل کرده ایم. این خودش یک فرمول خاصی برای صلح بود.

● پاسخ قرآن

اینجا بود که این آیات نازل شد و پیغمبر اکرم رفت در مجمع قریش و در حضور عموم با صراحت تمام و با تعبیر بسیار کوبنده، به همان کسانی که این پیشنهاد را داده بودند، از طرف خدا این طور اعلام کرد: قل یا ایها الکافرون. یعنی این دیگر از زبان تو نیست، از زبان من بگو؛ ای پیامبر برو به اینها بگو «ای کافران!». خود «ای کافران!» فحش بود. آنها هم خوششان نمی آمد که «کافران» نامیده شوند. در مفهوم «کافر»، انکار حقیقت خوابیده است؛ اصلا «کافر» یعنی کسی که انکار می کند چیزی را که می فهمد حقیقت است. بگو ای کافران و ای منکران حقیقت! و در واقع: ای دشمنان حقیقت! من از طرف خدا به شما اعلام می کنم که پیشنهاد شما بکلی مردود و مطرود است. لا اعبد ما تعبدون من عبادت نخواهم کرد آنچه را که شما می پرستید. و لا انتم عابدون ما اعبد شما هم هرگز خدای مرا پرستش نخواهید کرد؛ شما هم پرستنده نخواهید بود خدای من را. آنها در پیشنهاد خودشان گفته بودند که ما هم خدای تو را عبادت می کنیم. قرآن می فرماید: بگو شما هم هرگز عبادت کننده معبود من نخواهید بود.

در واقع می گوید این گونه عبادت، عبادت نیست. گیرم پیغمبر قبول می کرد- العیاذبالله- که آنها بیایند یک سال بتها را عبادت کنند یک سال خدا را؛ آیا آن یک سالی که خدا را عبادت می کردند واقعا عبادت خدا بود؟ بدیهی است که خیر؛ خدا که شریک نمی پذیرد. در شریک نپذیرفتن، فرق نمی کند که شما نیمی از این عبادت بالخصوص را برای بت قرار بدهید و نیمی را برای خدا، مجموعا برای خدا و بت باشد، این نوعی شرکت است، یا همه اش برای بت باشد، بازهم شرک است؛ عبادت امروز برای بت باشد عبادت فردا برای خدا، بازهم شرک است. آن عبادت فردا عبادت خدا نیست. آن کسی که امروز می آید به خیال خودش خدا را عبادت کند که فردا برود بتها را عبادت کند، همان عبادت امروزش هم عبادت خدا نیست.

فرمود: لا اعبد ما تعبدون من عبادت نمی کنم آنچه را که شما عبادت می کنید، من هرگز تن به چنین پیشنهادی نمی دهم، محال و ممتنع است که من آنچه را شما عبادت می کنید عبادت کنم. شما هم که مدعی هستید که به تناوب خدای من را پرستش کنید، دروغ می گویید؛ یعنی این چنین پرستشی، پرستش نیست. بار دیگر می فرماید: و لا انا عابد ما عبدتم. بار اول فرمود من عبادت نمی کنم معبودهای شما را، بار دوم به این صورت می گوید: من هرگز پرستنده نیستم آن چیزی را که شما پرستش کرده اید. اول به صورت جمله فعلیه است: «پرستش نمی کنم آنچه را که شما پرستش می کنید»، بعد آیه ای است که اولش را به صورت جمله اسمیه آورده دوم را به صورت فعل ماضی: «و من هرگز پرستنده نیستم آنچه را که شما پرستش کرده اید». اول می گوید «من این کار را نمی کنم»، دوم می گوید «من فاعل چنین کاری نیستم»؛ در واقع می خواهد بگوید محال است چنین چیزی که من پرستش کنم آنچه را که شما پرستش کرده اید. بار دیگر درباره آنها جمله را تکرار می کند: و شما هم هرگز پرستنده نخواهید بود معبود من را.

● آیا تکرار است؟

اینجا جمله ها به حسب ظاهر تقریبا تکرار شده است؛ آیا تکرار واقعی هم هست؟ اول می گوید: لا اعبد ما تعبدون من عبادت نمی کنم چیزی (یا چیزهایی) را که شما عبادت می کنید. و لا انتم عابدون ما اعبد شما هم عبادت کننده نیستید آنچه را که من عبادت می کنم. بعد همان «لا اعبد ما تعبدون» به این صورت تکرار شده: ولا انا عابد ما عبدتم. آن جمله «ولا انتم عابدون ما اعبد» نیز عینا تکرار شده.

بعضی گفته اند صرفا تکرار و منظور تاکید است. قرآن در بسیاری از موارد روش تاکید و تکرار را به کار می برد؛ یعنی یک جمله را مکرر بیان می کند برای اینکه می خواهد بیش از آنچه که با یک جمله می شود بیان و تثبیت کرد، تثبیت کند. مثل اینکه در سوره کوچک قمر ما می بینیم چهار بار این جمله تکرار شده: و لقد یسرنا القرآن للذکر فهل من مدکر (قمر ۱۷، ۲۲، ۳۲، ۴۰) ما قرآن را سهل و ساده و آسان کرده ایم و دراختیار همه قرار داده ایم برای یادآوری و تذکر، آیا متذکری هست؟ آیا کسی هست که از غفلت خارج شود؟ یا در سوره والمرسلات جمله

«ویل یومئذ للمکذبین» (یعنی وای در روز قیامت بر تکذیب کنندگان) چندین بار تکرار شده و از همه بیشتر در سوره الرحمن جمله «فبای الاء ربکما تکذبان» تکرار شده. این تکرار برای تاکید بیشتر روی مطلب است.

بعضی گفته اند اینجا هم که هریک از اینها دوبار تکرار شده، برای تاکید بیشتر مطلب است.در واقع دوبار گفته «من معبود شما را عبادت نمی کنم» و دوبار هم گفته است و «شما هم هرگز خدای مرا پرستش نخواهید کرد».

ولی بعض دیگر می گویند تکرار محض نیست، در جمله اول و جمله دوم یک فرق و تفاوتی هست که لفظش هم تا اندازه ای فرق می کند. این طور که من عرض کردم، جمله اول از زبان پیغمبر بیش از این نمی گوید که من عبادت نمی کنم معبودهای شما را و جمله دوم خطاب به آنها می گوید شما هم عبادت کننده نیستید معبود من را.

در اینجا مطابق ظاهر آیه مقصود این است که: بر خلاف ادعای خودتان که مدعی هستید که ما هم حاضریم معبود تو را عبادت کنیم، شما چنین کاری نخواهید کرد؛ یعنی فرضا به قول خودتان عمل کنید، آن عبادت عبادت معبود من نیست. [ در جمله] سوم (ولا انا عابد ما عبدتم) می خواهد بگوید جمله «من عبادت نمی کنم» یعنی بدانید که هرگز عبادت کننده معبود شما نیستم؛ من کجا و عبادت بتها کجا! من از توحید بیایم به سوی عبادت بتها؟! محال است. و جمله چهارم (ولا انتم عابدون ما اعبد) نمی خواهد بگوید اگر شما به قولتان عمل کنید باز هم مشرک هستید، بلکه می خواهد بگوید من به شما اعلام می کنم که من شما را می شناسم، شما هم هیچ روزی به دین اسلام رجوع نخواهید کرد که عابد واقعی خدا باشید. دراین جمله اطلاع می دهد که من شما را می شناسم و می دانم که تا آخر عمر هرگز خدای یگانه را پرستش نخواهید کرد.

در جمله آخر می فرماید: لکم دینکم ولی دین. این کلمه «دین» مخفف «دینی» است، که در قرآنها «دین» می نویسند؛ «دین» نیست، «دین» است: دین من مال خودم، دین شما مال شما. مثل این تعبیری است که ما در فارسی می گوییم «شما آن طرف جوی ما این طرف جوی». هرگز نه من به سوی دین شما خواهم آمد و نه شما به سوی دین من خواهید آمد. و نه پیشنهاد صلح و سازشی که شما دادید عملی است. پس من و شما هر کدام در یک طرف مخالف قرار گرفته ایم، دین من مال خودم دین شما مال شما؛ یعنی هرگز صلح و آشتی میان ما و شما نخواهد بود.

● برداشت غلط

خیلی وقتها دیده می شود که بعضی از این جمله «لکم دینکم ولی دین» معنای دیگری که درست ضد این معنایی است که من عرض کردم، استنباط می کنند که درست نیست. می گویند قرآن صلح و سازش با همه ادیان دیگر را اعلام کرده ولو آن ادیان دیگر ادیان شرک باشد، چون گفته: لکم دینکم ولی دین دین شما مال خودتان دین من هم مال من؛ یعنی ما به دینهای همدیگر کاری نداریم، شما به دین من کار نداشته باشید من هم به دین شما کار ندارم، با همدیگر در صلح و صفا زندگی می کنیم و می توانیم زندگی مسالمت آمیز داشته باشیم، دین نمی تواند منشا اختلاف و جنگ و دعوا بشود.

این مطلب درست نیست، این آیه درست عکس این قضیه را می گوید. آنها پیشنهاد صلح و صفا کردند و قرآن می خواهد به آنها بگوید که بین ما و شما به هیچ وجه صلح پذیرفته نیست؛ چون صلح پذیرفته نیست و امیدی به صلح نیست، همین طور که من هرگز به دین شما نخواهم آمد امیدی نیست که شما به دین من بیایید؛ پس شما یک طرف جوی ما یک طرف جوی، تا آینده تکلیف را روشن کند. نه اینکه می خواهد بگوید که من کاری به دین شما ندارم، شما هم کاری به دین من نداشته باشید، با همدیگر در صلح و صفا هستیم. اگر این جور می بود، قریش پیشنهادی نمی دادند، قرآن هم با جمله «قل یا ایها الکافرون» این جور خطاب محکمی به آنها نمی کرد.

● اسلام همزیستی با مشرک ندارد

در مسئله صلح و همزیستی با ادیان دیگر، ما مکرر عرض کرده ایم که در اسلام شرک واقعی به معنای پرستش غیرخدا به هیچ وجه قابل تحمل نیست. یعنی اسلام با مشرک به هیچ وجه همزیستی مسالمت آمیز ندارد و وجود مشرک را در کشور اسلامی تحمل نمی کند که در آن هم دو حساب است: خصوص جزیره العرب و بالاخص محیط حجاز و مکه حساب علی حده ای دارد و جاهای دیگر حساب علی حده. به هرحال اسلام همزیستی با مشرک- به این معنا که در داخل کشور خودش از مشرک حمایت کند- ندارد. ولی همزیستی با پیروان ادیان آسمانی یعنی مردمی که پیرو دینی هستند که ریشه آسمانی دارد ولو الان آلوده به خرافات و حتی شرک هم باشد، دارد؛ همزیستی با آنها به معنی حمایت آنها در داخل کشور خودش را می پذیرد.

این است که اسلام با اهل کتاب یعنی یهود، نصاری و حتی زردشتیها و مجوسیها- که مسلمین با اینها معامله اهل کتاب می کنند- همزیستی خاص دارد؛ یعنی حتی حاضر است که اینها دین خودشان را داشته باشند و در داخل کشور اسلامی که حکومت مال مسلمین است رسما از جان و مالشان حمایت کند و آنها را در حقوق اجتماعی مسلمین شرکت بدهد، البته با یک سلسله قوانین و مقرراتی که درجای خودش هست. ولی با مشرک این جور همزیستی را نمی پذیرد. بعضی استنباط می کنند که اسلام اجازه تبلیغ [ اسلام به آنها را] هم نمی دهد؛ ولی حرف غلطی است. تبلیغ و ارشاد به هرحال باید بشود که آن یک مسئله علی حده ای است.

پس اینجا «لکم دینکم ولی دین» فقط این مطلب را می گوید که بین ما و شما صلح و صفا به هیچ وجه مقرر نخواهد شد. امید اینکه ما یک روزی به دین شما بیاییم نیست، امید این هم که شما ای جماعت خاص از کافران به دین ما بیایید نیست؛ یعنی من مطمئنم که شما با همین شرک از دنیا می روید، که همین طور هم شد. آن کسانی که مخاطب این آیه بودند سران قریش بودند و هرگز هم ایمان نیاوردند و همانها بودند که در بدر واحد و غیر اینها کشته شدند و از بین رفتند.

استاد شهید مرتضی مطهری(ره)

(۱) این سخنرانی در تاریخ ۲/۱/۱۳۵۱ در مسجد الجواد تهران ایراد شده است.



همچنین مشاهده کنید