دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

توماس هابس, بنیادگذار فلسفه ی سیاسی مدرن


توماس هابس, بنیادگذار فلسفه ی سیاسی مدرن

توماس هابس در تاریخ ٥ آوریل ١٥٨٨ هنگامی که کشتی های جنگی اسپانیا در حال نزدیک شدن به سواحل انگلستان بودند و این کشور در بیم درگیری نظامی به سر می برد, در روستایی نزدیک مالمزبری Malmesbury زاده شد

توماس هابس یکی از بحث‌انگیزترین متفکران سیاسی دوران جدید است. در میان مفسران و پژوهشگران آثار هابس، داوری‌های گوناگون و متضادی در مورد آرای وی به چشم می‌خورد. از او به عنوان «وکیل جباریت» گرفته، تا «پیشگام حقوق بشر» یاد کرده‌اند. اما علیرغم این اختلاف نظرها در مورد وی، تردیدی در این زمینه وجود ندارد که توماس هابس در فلسفه‌ی سیاسی خود، نه تنها با رویگردانی از اندیشه‌ی سیاسی سده‌های میانه، بلکه همچنین با گسست از فلسفه‌ی سیاسی کلاسیک یونان، یعنی سنتی تقریباً دو‌‌هزارساله، اندیشه‌ی سیاسی دوران جدید را پایه‌گذاری کرده است. هابس در فلسفه‌ی سیاسی خود، شالوده‌های استواری برای نظریه‌ی دولت به مفهوم مدرن آن ریخت. به جرئت می‌توان گفت که تمام فلسفه‌های سیاسی پس از هابس، در تداوم و یا واکنش سنجشگرانه نسبت به آن مفاهیم، ایده‌ها و پرسش‌هایی شکل گرفته‌اند، که نخستین بار در فلسفه‌ی سیاسی وی اندیشیده و طرح شده است.

این نوشته آهنگ آن دارد، تا پرتویی بر فلسفه‌ی سیاسی توماس هابس بیفکند و بویژه از راه درنگی بر مهمترین اثر او یعنی «لویاتان»، برخی مفاهیم کانونی اندیشه‌ی وی را بکاود. در آغاز به اختصار به زندگی و آثار هابس می‌پردازیم. بخش‌های بعدی به ترتیب به زمانه‌ی هابس، تصویر انسان نزد او و برخی مفاهیم اصلی اندیشه‌ی سیاسی وی اختصاص دارد. سپس به صورتی مبسوط‌تر به چگونگی گسست هابس از اندیشه‌های سیاسی کهن خواهیم پرداخت. در پایان نگاهی خواهیم داشت به بینش هابس نسبت به دین و تئولوژی.

● نگاهی به زندگی و آثار هابس

توماس هابس در تاریخ ٥ آوریل ١٥٨٨ هنگامی که کشتی‌های جنگی اسپانیا در حال نزدیک شدن به سواحل انگلستان بودند و این کشور در بیم درگیری نظامی به سر می‌برد، در روستایی نزدیک مالمزبری (Malmesbury) زاده شد. خود او بعدها گفته بود که مادر من دوقلو زایید و ترس همزاد من بوده است. هابس‌شناسان از تأثیر روانی این ترس در شخصیت وی یاد کرده و این پدیده را حتا در فلسفه‌ی سیاسی او برجسته یافته‌اند.

پدر هابس کشیش کم‌سواد و تنگدستی بود که بیش از کتاب مقدس، به میخوارگی و قمار پناه می‌برد و بعدها خانواده را ترک کرد و در گمنامی درگذشت. به این ترتیب، سرپرستی توماس به عموی ثروتمندش واگذار شد که وی را برای آموزش به مدرسه‌ای خصوصی سپرد.

توماس جوان و بسیار با استعداد، در سن چهارده سالگی به دانشگاه آکسفورد فرستاده شد و در سال ١٦٠٧ یعنی هنگامی که فقط نوزده سال داشت، فارغ التحصیل شد و اجازه‌ی تدریس در رشته‌ی منطق در آکسفورد را به دست آورد. در آن ایام هنوز فلسفه‌ی مدرسی (اسکولاستیک) و اندیشه‌های ارسطو بر فضای فکری آکسفورد حاکم بود. اما برای هابس این اندیشه‌ها خشک و ملال‌آور بود، از همین رو بطور سنجشگرانه و با استقلال رأی از هر دوی آنها فاصله گرفت.

هابس به توصیه‌ی یکی از همکارانش، مقام استادی خانواده‌ی با نفوذ لرد کاوندیش (Lord Cavendish) را پذیرفت و همین امر امکان استقلال مالی و نتیجتا" آموزش و رشد همه جانبه‌ی روحی و فکری او را فراهم ساخت. افزون بر آن، از این طریق، زمینه‌ی تماس و تبادل نظر او با محافل علمی در انگلستان و سایر کشورها نیز مهیا شد و به گسترش دامنه‌ی تأثیرگذاری اندیشه‌های او انجامید. هابس بارها به فرانسه و ایتالیا سفر کرد و با شخصیت‌های علمی پرآوازه‌ی عصر خود مانند دکارت (Descartes)، گاسندی (Gassendi) و گالیله (Galilei) که در واقع بنیادگذاران علوم طبیعی دوران جدید و سازندگان تصویر تازه از جهان بودند، دیدار و دوستی داشت. در انگلستان نیز پای او به محافل فلسفی پیرامون فرانسیس بیکن (Francis Bacons) باز شد و حتا نقل کرده‌اند که هابس در اواخر عمر بیکن، مدت کوتاهی منشی ویژه‌ی او بوده است. آن دو علیرغم اختلاف نظر در روش و نظریه‌ی علم، پیکار مشترکی را علیه اندیشه‌های اسکولاستیک پیش می‌بردند.

با آغاز ناآرامی‌های جمهوریخواهانه علیه پادشاه انگلستان چارلز اول (استیوارت) و افزایش خطر جنگ داخلی، اشراف طرفدار سلطنت از توماس هابس خواستند تا طرحی از فلسفه‌ی سیاسی خود را در دفاع از حقانیت سلطنت منتشر کند. این طرح که بدوا" برای بخش پایانی یک سه‌گانی (تریلوژی) تحت عنوان «عنصر‌های فلسفی» (Elementa philosophia) در نظر گرفته شده بود، پیشاهنگام در سال ١٦٤٠ تحت عنوان «عنصر‌های قانون، طبیعی و سیاسی» انتشار یافت. هابس در این اثر، ادعای مطلق انحصار قدرت توسط سلطنت را مورد پشتیبانی قرار داده بود و تصور می‌کرد که روش مستدل، عینی و فارغ از احساسات و شور و شوق سیاسی او در این نوشته، بتواند مخالفان را مجاب کند و از خطر شورش و جنگ داخلی جلوگیرد. اما گرایش زمانه علیه او بود و از همین رو پس از پیروزی پارلمان «طولانی» در مقابل پادشاه و هوادارانش در پاییز ١٦٤٠، به ناچار از بیم بازداشت به پاریس گریخت. خود او بعدها گفته بود: من نخستین کسی بودم که فرار را بر قرار ترجیح داد، زیرا آن دلیری که برای هیچکس فایده‌ای در بر ندارد و فقط امنیت انسان را به مخاطره می‌افکند، فضیلت نیست.