یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

از هجرت به قم تا آشنایی با امام خمینی


از هجرت به قم تا آشنایی با امام خمینی

به مناسبت اربعین ارتحال آیت الله بنی فضل

آنچه پیش روی دارید گزیده ای است از خاطراتی که مرحوم آیت الله شیخ مرتضی بنی فضل از دوران تحصیلات خود در حوزه علمیه قم بیان داشته اند. این خاطرات را که از هجرت به قم آغاز می شود و با آشنایی با حضرت امام و تداوم تحصیلات استمرار می یابد به مناسبت اربعین ارتحال این عالم وارسته و مبارز و تلاشگر تقدیم خوانندگان گرامی می کنیم .

● هجرت به قم

حدود نوزده سالگی در تبریز خدمت مرحوم آیت الله سلطان القری شرح لمعه می خواندم . آن سال (۱۳۷۱ ق برابر ۱۳۳۱ ش ) چند نفر از هم بحث هایم به حوزه ی علمیه ی قم آمدند. من هم ناگهان شوق هجرت به قم به سرم زد و تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل به قم بیایم . نخست موضوع را با پدرم در میان گذاشتم . از آنجایی که ادامه تحصیل بنده در سطوح عالی جزو آرزوهای پدرم بود بی درنگ با تصمیم من موافقت کرد و به علاوه تشویق هم نمود. بلافاصله مقدمات سفر آماده شد و با دو نفر از طلاب مدرسه حسن پاشا به نام های حجه الاسلام حاج میرزا رسول شاهدی و آمیرزا حسن ثقه به سوی قم حرکت کردیم . در مرحله ی اول با اتوبوس به تهران رفتیم یک شب در آنجا ماندیم و فردا صبح به قم آمدیم .

آن وقت هنوز ملبس به لباس روحانیت نبودم . پالتوی بلند به همراه کلاه طلبگی می پوشیدم . در قم هر چه تلاش و تقلا کردیم مسئولان مربوطه حجره ای در مدرسه ی فیضیه باحجتیه به ما ندادند علتش هم روشن بود چون یکی از شرایط مهم اسکان در مدرسه ملبس شدن بود که من این شرط را نداشتم . البته اگر همین طوری لباس می پوشیدم مشکل حل می شود ولی دوست نداشتم لباس را این گونه وسیله قرار بدهم و بعد هم دوباره در بیاورم .

از همان اول مقید بودم و تصمیم داشتم وقتی لباس روحانیت را به تن کردم تا آخر عمر همچنان داشته باشم . یادم هست مرحوم آیت الله آسید حسین قاضی از اساتید مبرز حوزه و از اصحاب خاص مرحوم آیت الله حجت بنده را به همین منظور خدمت معظم له برد. وقتی به محضر آیت الله حجت رسیدیم آقای قاضی بنده را به ایشان معرفی کرد و عرض نمود : آقا! فلانی اخوی زاده ی آقای آمیرزا محمود دوزدوزانی است . آقای حجت وقتی این جمله را شنید در جواب فرمود : پس بگو که برادر زاده ی خودم است آن وقت خیلی به بنده لطف و محبت و عنایت کرد.

البته رابطه و آشنایی مرحوم آقای حجت با مرحوم عمویم به دوران تحصیل آن دو در نجف اشرف باز می گردد. این دو در آنجا با هم ارتباط مستمر داشتند و خیلی با هم رفیق و صمیمی بودند. از پدرم شنیدم که عمویم بااین که خودش صاحب رساله بود و در تبریز و حومه مقلد زیادی هم داشت ولی از جهتی که به مقام تقوا و ورع آقای حجت اعتقاد و اطمینان داشت گاهی می گفت : اگر عامی بودم از آقای حجت تقلید می کردم . ناگفته نماند مرحوم عمویم از نظر اعلمیت همیشه آیت الله بروجردی را ترجیح می داد ولی از حیث تقوا و رابطه ای که با آقای حجت داشت این گونه به ایشان اظهار ارادت می نمود.

آقای حجت به رغم لطف و محبتی که به بنده اظهار داشت در مورد تهیه حجره در مدرسه حجتیه فرمود : نمی شود شرایط مدرسه را به هم زد. حتی فرمود : من حاضرم یکی از اتاقهای خودم را در اختیار شما قرار بدهم اما قانون مدرسه را نمی توانم نادیده بگیرم . این بود که ما هم از محضرشان اجازه مرخصی خواستیم و از ایشان خداحافظی کردیم و بیرون آمدیم .

آن سال به همراه دوستان آقای شاهدی و آقای ثقه نتوانستیم در مدرسه ساکن شویم . در سه راه غفاری به طرف خیابان امام یک کاروانسرایی بود و در طبقه ی دوم آن اتاقهای متعددی وجود داشت معمولا طلبه هایی را که به مدرسه راه نمی دادند می آمدند آن اتاق ها را اجاره میکردند و موقتا در آنجا ساکن می شدند. ما هم سه نفری یکی از آن را اجاره نمودیم . اجاره اش هر ماه سه تومان بود که سهم هر نفر یک تومان معادل ده ریال می شد. در طبقه ی همکف کاروانسرا روستائیان اطراف قم گاو گوسفند و شتر می آوردند و می بستند بارهایشان را خالی می کردند و گاهی همان روز به روستاهای خود برمی گرداندند گاهی هم شب در همانجا می ماندند. فضای کاروانسرا خیلی شلوغ و پر سر و صدا میشد گاهی شب ها شتران رم می کردند. سر و صداهای عجیبی از خود در می آوردند ولی ما چاره ای نداشتیم جز این که تحمل کنیم . پس از سه چهار ماه اقامت در آنجا دیدیم که واقعا دیگر قابل تحمل نیست . شب ها مطالعه که هیچ استراحت هم نمیتوانیم بکنیم تمرکز حواس و اعصاب نداریم . رفتیم منزلی در یکی از کوچه های نزدیک همان کاروانسرا پیدا کردیم و یکی از اتاقهای آن را ظاهرا به همان قیمت اجاره نمودیم . صاحب منزل هم آدم بسیار متدین و خوبی بود. درس ها را با علاقه و پشتکار زیاد ادامه دادیم تا این که تعطیلات تابستانی از راه رسید. این ایام را به تبریز باز گشتم و در آنجا به دست مرحوم آیت الله حاج میرزا جواد آقا سلطان القرائی عمامه به سرگذاشتم .

● در مدرسه ی فیضیه و حجتیه

سال بعد که سال دوم اقامت من در قم بود و لباس روحانی به تن داشتم چند بار به حضرت معصومه (س ) متوسل شدم خداوند هم توفیق داد و زمینه ای را فراهم آورد و من توانستم در مدرسه ی فیضیه ساکن شوم . در مرحله ی اول حجره ام در جای مناسبی نبود و از زیرش نهر آب عبور می کرد. این نهر آب را به حوض و آب انبار مدرسه ی فیضیه منتقل می نمود. آن وقت ها آب لوله کشی وجود نداشت هفته ای یا در هر ده روز یک بار آب را باز می کردند و حوض مدرسه از آب پر می شد و طلاب جهت مصرف روزانه از آن استفاده می کردند. این روش به مدرسه ی فیضیه اختصاص نداشت بلکه در تمام منازل مردم قم حوض و یا آب انبار وجود داشت و آب آشامیدنی و مصرفی مردم از همین طریق تامین می شد.

بنابراین حجره ام رطوبت شدیدی داشت . شب ها تا چراغ را خاموش می کردم موش های ریز و درشت در نهر آب به صورت دسته جمعی رژه می رفتند و صدای تالاپ و تولوپ و جیرجیرشان مانع از استراحت و تمرکز حواس می شد. مدتی در آنجا بودم دیدم قابل تحمل نیست . مدیر مدرسه مرحوم آقای صاحب الداری رحمه الله علیه بود مدرسه خادمی هم داشت به نام مشهدی ماشاالله که از نفوذ و قدرت زیادی برخوردار بود. در این مورد با وی صحبت کردم و گفتم وضع حجره ام نامناسب است و من در اینجا ناراحت هستم اگر امکان دارد حجره ی مناسب برایم تهیه شود. او دلش به حالم سوخت رفت و حرف های مرا به مرحوم آقای صاحب الداری انتقال داد. آقای صاحب الداری مرد بسیار شریف و وزین و نماینده ی آیت الله بروجردی در مدرسه ی فیضیه بود و مدیریت آن را برعهده داشت .

بالاخره مشهدی ماشاالله یک جوری ایشان را قانع کرد و یک حجره ای مناسب در طبقه ی دوم ضلع شرقی مدرسه پشت دفتر فعلی تولیت آستانه ی مقدسه در اختیارم گذاشت . در این حجره با دو نفر از طلاب سرابی به نام های آمیرزا حسین اسنقی و آمیرزا عبدالله اسنقی هم حجره شدم . اسنق از روستاهای اطراف شهر سراب است . هر دوی این آقایان جزو طلاب متقی و درسخوان مدرسه به شمار می آمدند.

سال دوم تحصیلاتم را در مدرسه فیضیه پایان بردم . در سال سوم چون اغلب دوستان طلاب آذربایجانی و تبریزی در مدرسه ی حجتیه ساکن بودند و بنده با بعضی از آنها از جمله آسید ابوالفضل موسوی آسید عبدالمجید ایروانی آسید زین العابدین گرگری ارتباط مستمر داشتم و اینها از رفقای نزدیک بنده به شمار می آمدند و از طرفی هم چون معمم شده بودم و شرایط هم جور بود بنابراین مدرسه ی فیضیه را به سوی مدرسه حجتیه ترک کردم . آن ایام مرحوم آیت الله حجت یکی دو سال می شد به رحمت خدا رفته بود و مدرسه از زمان آن مرحوم به مدیریت آقای شیخ اسحاق آستارایی اداره می شد. او عالم بسیار وزین با ابهت و در اداره مدرسه زبانزد و شاخص بود و آن ایام زیر نظر مرحوم آیت الله العظمی سید احمد شبیری زنجانی به مدیریت مدرسه ادامه می داد. وقتی به وی مراجعه کردم از بنده استقبال کر دو یک حجره ی مناسب در اختیارم گذاشت . حجره های مدرسه حجتیه معمولا دو نفری سه نفری و بیشتر بود. او یک حجره ی تک نفری را به من داد به این معنا که یک نفر هم حجره داشتم که فقط روزها می آمد. او در محله منزل داشت و شبها را می رفت و در منزلش می خوابید و این فرصت خوبی برایم شده بود. شبها را با خیال راحت بدون این که کسی مزاحم شود به مطالعه می پرداختم . بنده حدود شش هفت سال در این مدرسه ساکن شدم . در طول این مدت علاوه بر تحصیل به چند نفر از فضلا درس هم میدادم .

● تحصیلات و اساتید در قم

سال اول تشرفم به قم باقی مانده ی کتاب شرح لمعه را در خدمت مرحوم آیت الله میرزا باقر مرندی ادامه دادم . او در تدریس شرح لمعه روش خاصی داشت . دوره ی دو جلدی شرح لمعه را به گونه ای تدریس می کرد که به مدت دو سال به پایان می رسید. هر روز در یک جلسه یک ورق کامل (دو صفحه ) را در حدود چهل پنج یا پنجاه دقیقه به طور مرتب و منظم و با اشراف کامل برای شاگردان توضیح میداد و به قدری محتوا و مسائل را واضح و روشن می ساخت که دیگر نیازی به تطبیق نمی شد ولو این که تطبیق هم می کرد. ارتباطم باایشان خیلی گرم بود. گاهی در برخی مناسبت ها برای دیدار به منزلش می رفتم . یک درس مطول در محضر مرحوم حجه الاسلام حاج میرزا حسن محدث سرابی آغاز کردم . او در ادبیات و معانی بیان اشراف و تسلط کافی داشت . در دوران ستم شاهی مدت زیادی به گنبد کاووس رفت و در آنجا ماندگار شد و مورد احترام مردم بود. دوباره به قم بازگشت و پس از مدت کوتاهی به رحمت خدا رفت .

کتاب قوانین را از محضر مرحوم آیت الله آقای حاج شیخ نصرت الله بناروانی استفاده نمودم . ایشان هم انصافا آدم ملایی بود. با مطالعه ی کامل در حوزه ی تدریس حاضر می شد و خوب هم تدریس می کرد خیلی خوش صحبت بود و بیان شیوایی هم داشت . او در میان طلاب و فضلا به « ام الامثال » مادر مثل ها معروف شده بود. برای هر مسئله و موضوعی فوری یک مثال و مثلی می آورد و مطرح می کرد. پای درس مرحوم بناروانی آن وقتها حدود چهل پنجاه نفر طلبه ی فاضل و درسخوان شرکت می کردند. او از همسر اولش صاحب اولاد نمی شد. به ناچار همسر دوم اختیار کرد و در اثر توسل به امام جواد(ع ) از وی صاحب فرزند پسر شد و نامش را عبدالجواد گذاشت . وی هر کجا می رفت او را به همراه می برد. او در سن پنج سالگی پسرش از دنیا رفت .

آن ایام با شور و اشتیاق تمام به درس و بحث ادامه می دادم . در مدرسه ی فیضیه که بودم هر بامدادان قبل از اذان صبح به حرم حضرت معصومه (س ) تشرف می یافتم . پس از مختصر زیارت و نمازی به درس و بحث می پرداختم . در این ایام با آمیرزا حمید غریب دوستی هم مباحثه بودم . درس های گذشته را مباحثه و مرور می کردیم . آن وقت ها شور و شوق عجیبی به تحصیل داشتم . مغزم مثل ساعت و کامپیوتر کار می کرد. وقتی شب می خوابیدم قبل از طلوع فجر و وقت نماز صبح هر وقت اراده می کردم از خواب بلند می شدم ; گو اینکه زنگ ساعتی را به وقت معینی تنظیم کرده باشند. اصلا نیازی به ساعت نداشتم .

پس از اتمام سطح متوسط بلافاصله به تحصیل سطوح عالی روی آوردم . در حوزه ی قم چند نفر کتاب رسائل را تدریس می کردند. چند جلسه ای در درس هر یک از آنها حاضر شدم ولی مناسب طبع نیافتم و نتوانستم از محضرشان بهره بگیرم . در میان آقایان درس آیت الله مشکینی را بیشتر پسندیدم . آن ایام انصافا ایشان استاد منحصر به فرد رسائل در حوزه تلقی می گشت . درس آقای مشکینی در مسجد عشقعلی و پر از جمعیت برگزار می گشت . اغلب فضلا و حتی برخی اساتید مجموعا حدود سیصد نفری در درس ایشان شرکت می کردند. یادم هست آن وقت هنوز خیابان چهار مردان احداث نشده بود.

منزل آیت الله بروجردی در انتهای همین کوچه ی عشقعلی قرار داشت . معمولا وقتی آقای بروجردی با درشکه از درس برمی گشت هم زمان با آن درس آقای مشکینی هم تمام می شد و انبوه طلاب که از این درس بیرون می آمدند درشکه ی آقای بروجردی نیز از آن سوی از راه می رسید و راه کوچه در اثر ازدحام جمعیت طلاب بسته می شد و درشکه گاهی متوقف می گردید.

علاوه بر رسائل بخشی از کتاب مکاسب را هم نزد آقای مشکینی خواندم . بقیه ی آن را از محضر مرحوم آیت الله شیخ عبدالجواد جبل عاملی اصفهانی و آیت الله سلطانی طباطبایی استفاده کردم . جلد اول کفایه را از محضر آیت الله حاج میرزا محمد مجاهدی تلمذ کردم . ایشان نیز الحق در کشف رموز متن کفایه تبحر ویژه ای داشت . اصلا متن کفایه را خلق می کرد. گاهی این طور تعبیر می آوردیم که گویا مرحوم آقای آخوند خراسانی نشسته است و خودش کفایه را تدریس می کرد و عبارت های مغلق آن را برای شاگردان باز می نماید. او در کشف رموز کفایه کم نظیر بود. در جلد دوم کفایه از محضر آیت الله سلطانی طباطبایی بهره گرفتم . ایشان هم الحق و الانصاف استاد کل بود و هیچ نیازی به تعریف بنده ندارد. هر دوی این آقایان کفایه را در مسجد امام حسن عسکری (ع ) جنب چهار راه بازار تدریس می کردند هر دو نیز در شرح و تفصیل متن به برخی نکات و مطالب ظریفی اشاره می نمودند و یا نظرات و استنباطاتی داشتند که معمولا ما طلاب در وقت مطالعه و بحث نمی توانستیم آن را از متن دربیاوریم . بنابراین بنده همواره سعی می کردم مطالب توضیحی و حاشیه ای هر دو استاد را بنویسم .

مرحوم آقای مجاهدی لطف و محبت مضاعفی به بنده داشت و از این رو ارتباطم با ایشان بسیار گرم و صمیمی بود. ایشان مثل پدری مهربان گاهی به حجره ام تشریف می آورد از درس ها و بحث هایم سوال می کرد و خیلی مواظب من بود. یک وقت معینی برایم قرار داده بود. هرگاه در درس کفایه مشکل داشتم به منزل استاد می رفتم و از محضرش استفاده می کردم و رفع اشکال می نمودم .

● نخستین دیدار با امام خمینی

سال ۱۳۷۲ ق برابر ۱۳۳۲ ش دومین سال ورودم به حوزه ی علمیه قم بود که آیت الله حجت به رحمت خدا رفت . جهت مراسم تشییع و تدفین آقایان مراجع علما و فضلا در مدرسه ی حجتیه جمع شده بودند. حیاط سالن ها و خیابان ها و کوچه های اطراف مدرسه از اقشار مختلف مردم موج می زد. در این هنگام بعضی از اعاظم می آمدند و در مجلس شرکت می کردند و من آنها را نمی شناختم . از آن جمله دیدم یک سیدی بسیار نورانی با وقار با ابهت خاصی وارد مجلس شد و همه ی آقایان حاضر به احترامش بپاخاستند و او را در صدر مجلس جای دادند. با یک نگاه به شدت تحت تاثیر شخصیت ایشان قرار گرفتم .

پرسیدم این سید بزرگوار کیست گفتند : حاج آقا روح الله . تا آن روز یک هم چون نامی به گوشم نخورده بود. از همین مجلس و اولین بار عشق و علاقه و ارادت بنده به حضرت امام آغاز شد. یک جوری علاقه و عظمت ایشان در قلب من جای گرفت و مرا تسخیر خویش ساخت . هر روز که می گذشت شیفتگی من به حضرت امام بیشتر می شد. کم کم منزل و محل تدریس ایشان را پیدا کردم و به بهانه ای سعی می نمودم با حاج آقا روح الله ارتباط داشته باشم .

بعد که از نظر درسی به سطح خارج رسیدم به پیشنهاد آیت الله آقای شربیانی چند روزی در درس خارج همه ی اعاظم شرکت کردم و در نهایت درس خارج فقه و اصول حضرت امام را برگزیدم . در مدت کوتاهی ارتباطم با امام هر چه بیشتر گرم تر و صمیمی تر شد به گونه ای که این ارتباط از مرحله ی شاگردی و استادی فراتر رفت و به مرحله ی مریدی و مرادی و شیفتگی و شیدایی رسید.

● ارادت خاص آشنایان من با امام

هر چه ارتباطم با حضرت امام بیشتر می شد به همان اندازه آتش عشق به معظم له عمق وجودم را شعله ور می ساخت . در هر مجلس و محفلی که می نشستم بی اختیار از شخصیت علمی و اخلاقی حاج آقا روح الله می گفتم . وقتی به تبریز می رفتم در میان اهالی خانواده و سایر بستگان و فامیل ها و دوستان از ویژگی های اخلاقی امام می شمردم به گونه ای که در مدت کوتاهی اغلب بستگان را مثل خود علاقه مند معظم له کردم . مرحوم عمویم با این که مقلد آیت الله بروجردی بود ولی سر سال وجوه شرعی خود را به حضرت امام می داد. مرحوم پدرم و برادرانم همه به وسیله ی بنده مقلد امام شدند. آنها هرگاه که به قم می آمدند در اولین فرصت به همراه من به زیارت امام می شتافتند. از طرفی می دیدم که انصافا حضرت امام نیز از آنها احترام مقتضی به عمل می آوردند.

یادم هست در اوایل ازدواجم در دوره ای که در منزل اجاره ای در کوچه ی حاج نمازی ساکن بودیم روزی مرحوم پدرم به قم آمد. با هم به خدمت امام در همین منزل یخچال قاضی رفتیم . معظم له خیلی خوب پدرم را تحویل گرفتند. فردای آن روز به وسیله یکی از دوستانی که در بیت امام حضور داشت با خبر شدیم که حضرت امام می خواهند از پدرم در منزل بازدید کنند. خیلی خوشحال شدم . رفتم منزل را آماده کردم . امام تشریف آوردند و نشستند. در این بازدید حضرات آقایان : شیخ حسن صانعی شیخ صادق خلخالی شهاب الدین اشراقی و سید ابطحی کاشانی امام را همراهی می کردند. پس از تعارف و احوالپرسی معظم له چند کلمه ای از ایمان غیرت دینی شجاعت و ولایتمداری اهالی آذربایجان و تبریز صحبت کردند. بعد فرمودند : من به تبریز رفتم و از نزدیک با مردم آنجا آشنا شدم حتی به بالای ارک رفتم و از آن بالا به شهر نظاره کردم . سپس مسافرت خودشان به تبریز را توضیح دادند. معلوم شد چند سال پیش به دعوت مرحوم آیت الله حاج میرزا عبدالله مجتهدی تبریزی به همراه بعضی از علمای اعلام به تبریز آمدند و چند روزی در تبریز میهمان ایشان بودند.

آیت الله مجتهدی با حضرت امام رابطه ی دوستی دیرینه داشت . او عالم دانشمندی بود که به چند زبان زنده ی دنیا آشنا بود. در ادبیات عرب هم شهره ی آفاق بود. اغلب در تبریز سکونت داشت ولی هرازچندگاهی به قم می آمد. مدتی می ماند دوباره برمی گشت . وقتی در قم بود علما و بزرگان به دیدنش می رفتند. و از محضرش بهره ی علمی می بردند. در تبریز هم اغلب سطوح متوسط و عالی تدریس می کرد و فضلای زیادی در درسش شرکت می کردند. او الحق شخصیت جامعی داشت و در عین حال خیلی با وقار با حجب و حیا و متواضع بود. تا آن موقع نمی دانستم و یا اصلا باورم نمی شد که حاج آقا روح الله به شهر تبریز آمده باشند. برای اولین بار این موضوع را از زبان خود معظم له شنیدم .

عمویم مرحوم حاج ایمان علی دوزدوزانی خدا رحمت کند به تمام معنا عاشق حاج آقا روح الله بود.... (برگرفته از کتاب خاطرات آیت الله بنی فضل تدوین عبدالرحیم اباذری از انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی )

در اولین دیدار با امام به گونه ای علاقه و عظمت ایشان در قلب من جای گرفت و مرا تسخیر خویش ساخت که هر روز که می گذشت شیفتگی من بیشتر می شد

هرچه ارتباطم با حضرت امام بیشتر می شد به همان اندازه آتش عشق به معظم له عمق وجودم را شعله ور می ساخت . به مرور ارتباط من از مرحله شاگردی و استادی فراتر رفت و به مرحله مریدی و شیفتگی و شیدایی رسید

پس از اتمام سطح متوسط بلافاصله به تحصیل سطوح عالی روی آوردم . در میان اساتید درس آیت الله مشکینی را بیشتر پسندیدم آن ایام انصافا ایشان استاد منحصر به فرد رسائل در حوزه تلقی می شد

مرحوم آقای مجاهدی لطف و محبت مضاعفی به بنده داشت . ایشان مثل پدری مهربان گاهی به حجره ام تشریف می آورد از درس ها و بحث هایم سئوال می کرد و خیلی مواظب من بود هرگاه در درس کفایه مشکل داشتم به منزل استاد می رفتم و از محضرش استفاده می کردم و رفع اشکال می نمودم.



همچنین مشاهده کنید