چهارشنبه, ۱۹ دی, ۱۴۰۳ / 8 January, 2025
یادداشتی بر نمایش «سمفونی درد» نوشته و كارگردانی حسین پاكدل
اگر فرهنگ لغت را تورق كنیم و به «درد» برسیم، آنچه مقابلش به معنی نشسته، رنجوری و بیماری و ناخوشی است. حسی ناخوشایند كه سلب راحتی می كند و آزار می رساند و بعضا صبر و قرار را هم می گیرد. «درد» اما در مفاهیم دیگر نیز به كار گرفته شده. در واخوردهای عمیق عرفانی كه نشانی از تزكیه، تنقیح و پالودگی است و ذكر این بر شمردها در تمام تمنیات عرفانی در هر مسلك و شیوه ای به همین معنی ترجمه می شود. برای این تطابق مثالی می آورم. درد در مكاشفه یوحنا، به چیزی قلمداد می شود كه عیسی به دوش گرفت تا بندگان رهایی پیدا كنند. و یا عطار در اسرارنامه می گوید «قدسیان را عشق هست و درد نیست / درد را جز آدمی در خورد نیست» و یا مولانا كه گفته «مرد را دردی اگر باشد خوش است / درد بی دردی علاجش آتش است». در پیشگاه الوهیت این درد به سر حد تعشق تعبیر می شود. دردی كه علاوه بر تراژیك بودنش شخص را به كاتارسیس می رساند و روح او را تهی می كند از هر چه گنداب است و بدی. این معنی و تانی در سمفونی درد مصادره به مطلوب شده است. نمایش كه موقعیت اجرایی خود را از قصه «مكتب بی خدایی» نوشته «الكساندر تیشما» كسب كرده، سعی در بروز و استفاده از مفهوم درد دارد با یك نوستالژی تاریخی، شكلی از این همانی كه در صورت برخی نشانه ها به اشتراك می رسد. «دولیچ» یك كارآموز سازمان اعتراف گیری است كه در حال سپری كردن آموزش های لازمه برای گرفتن اقرار از متهمین است. آنچه از او در وهله اول به ما ارایه می شود، تصویر انسانی است كه تا حدی درگیر تحمیق و ندانمی است. این، اگر بتوان اسمش را گذاشت سادگی، كم كم رنگ می بازد و شكل دیگری پیدا می كند. او در ابتدا كسی است كه از شغلش تعریف و برآیندی دیگر سراغ دارد.
آن را كاری ساده می پندارد. حتی در مقابل مافوقش «روز» معترضانه، واكنش نشان می دهد. اما این ذهنیت فرد غالب است كه سرانجام او را دچار همسویی، تمكین و حتی افراط می كند. صحنه ای كه «دلیچ» همچون اسب عصاری بر گرد «روز» می گردد و همزمان و به تدریج و تهییج «روز» دچار تحول می شود را می توان مثال آورد برای استحاله ای كه دلیچ را دامنگیر خود می كند. و مضافا مانیفستی كه روز از شغل و كسب و كارشان چون مدرسی مغرور قرائت می كند. او شكنجه گران را نوازندگان یك اركستر سمفونیك می داند كه با سازهای جان دار ملودی می نوازند. ملودی فریاد، توصیفی شاعرانه از یك جنایت سفاكانه. شاید یك رویه تكامل یافته بر نظریه افلاطون كه معتقد است «آنچه در دنیای بیرون موجب نفرت می شود، اگر خوب تصویر شود، موجب لذت می گردد» یعنی كه زیبایی بستگی به نحوه بیان آن دارد. این توجیه احمقانه ذهن ما را به گذشته بازمی گرداند. به شخص «پونتیوس پیلاتوس» كه از سمت «تیبریوس» (با كمی اغماض همان فرانتس نمایش) در ۲۶ میلادی لژیونر اورشلیم بود. محاكمه عیسی مسیح در عید سچ منتسب به اوست. او بود كه در مقابل كاهنان یهود دست های خود داشت و گفت همانگونه كه دستهایم داشتم از خون ناصری بر عالم، تصویری كه از فرهنگ عامه تنها می توان «عذر بدتر از گناه»را برایش مثال آورد. این یكی بودن در «روز» و «پیلات» را از سردردها و التهاب های درونی خواهیم شناخت. این ریختی كه «سمفونی درد» از پیلات نشانمان می دهد، بیشتر شبیه به پیلات «مرشد و مارگریتا»ی بولگاكف و «انجیل پیلات» امانوئل اشمیت است تا انجیل های چهارگانه. البته اینجا آدم ها در پیكره های متفاوت تكرار نشده اند. یعنی نمی توان فرد فرد هر كدام را آدمی دانست مربوط به آن واقعه، بلكه چند نشانه تاریخی در قالب كاراكترهای نمایش دست چین شده است و ما نمی توانیم وقایع مربوط به كاخ هیراكلیس را در همان شكلش اینجا مترتب كنیم. از دیگر اشارت های مرتبط می توان تابلوی شام آخر را نام برد كه تابلوی آخر نمایش را می سازد. تمام داستان بحث بر سر تذبذبی است. كه خدا هست یا نیست.
و اینكه مرگ و حیات انسان به دست اوست یا خیر. این لجاجت و دوسویی است كه دلیچ را بر آن می دارد تا قتل كند. چون از سویی فرزندش هم در حال مرگ است. او در میان این دوگانگی دست به بدترین انتخاب می زند. این نبود باور را ببینید او را چه بدبخت و نزار می كند. واگویه های او را بشنوید هنگام جمع آوری تكه های آدمك چوب پنبه ای، آنجا كه صحبت از موش و گراز و خوك می شود. عنصر نیك و خوب در داستان حضور ندارد غایب است. در تمام طول قصه. ما تنها از زبان آدم های حاضر است كه به روایت و نحوه كشته شدنش پی می بریم. این را می توان یك حسن دانست. چون همه پل و پله ای است برای تطبیق ما و هم مهلت خلق میزانسن و خرده داستان را در اختیار كارگردان می گذارد. مثل صحنه زن و دكتر. البته تكثیر روایت و چندگانگی این صحنه كمی با روند و هویت اجرایی همخوانی ندارد، اما در كنه و محتوا نشانگر درك و نظریات عدیده عموم عامه نسبت به مقوله هستی شناسی و ذات پروردگار است كه بی هیچ منطق و كلامی فطرتا در نهاد آدمی موجود است. دكتر به زن پرتشویش و ترسوی دلیچ چه خوب شمه ای از احساسش را بیان می كند، بی هیچ ایراد، شاعرانه، فلسفی و همردیف این. حسی كه خوب است و حالتی كه از فرط سترگی، زبان از ابرازش قاصر است. اما از این سو حضور «دوموكوس» در نمایش اصلا بیراهه ای است كه اثر را دچار تشتت می كند. اگرچه باز در گفت وگوهای وی و «ناج» می توان افقی دید در همان نشانه های تاریخی، اما لزوما بار معنایی و حرف و حدیث متن در همان موقعیت های تعریف شده قابل بسط و دنبال است. شخص «دوموكوس» را می توان ندید گرفت و صحنه های مربوط به آن را، اما وجود ناج در صحنه های دیگر و نیز روایت قتل «میلوس» كارآمد است و همچنین تقدیس نیل و سرآخر انتحارش، انتحاری كه به گفته كانت، تنها بی ادبانه است. این آدم های همه مثل هم، پیچیده در خلقیات خود در كلامی ساده، تنها می توان خطابشان كرد كه آدم های خوبی نیستند. جز آن مرد كه مرد.
علی شمس
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست