یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

مرگ از نگاه مدرن


مرگ از نگاه مدرن

انسان مدرن به امر مرموز مرگ می اندیشد

با وجود این‌که انسان مدرن تمایل به زدودن ابهامات از بیشتر پدیده‌ها را دارد ولی مرگ «death» پدیده‌ای است که بشر امروز همانند نسل‌های گذشته تمایل چندانی برای ابهام‌زدایی و نزدیک شدن به آن نشان نمی‌دهد.

دنیای مدرن با تمام دستاوردهای معجزه‌گونه‌اش همچنان در مقابل معمای مرگ سکوت اختیار کرده و انسان مدرن در مقابل این پدیده، حیرت‌زده نظاره‌گر است. شاید بهترین راه‌حل این معما پاک کردن صورت مساله است و این به معنای آن است که انسان وجود چنین پدیده‌ای را نادیده انگارد. به زبان روان‌شناسی مکانیزم دفاعی واپس‌رانی «repression» راه‌حلی هر چند موقتی برای نادیده گرفتن پدیده‌ای است که حیات آدمی را تهدید می‌کند. هر چند در نهایت اندیشیدن به مرگ به عنوان «اندیشیدن به یک میدان زمانی محدود برای زندگی» امری گریزناپذیر است، ولی بشر امروز به شیوه‌های مختلف تلاش می‌کند از در سازگاری با آن وارد شود.

شاید این سوال مطرح شود که چرا با این‌که بسیاری مرگ را تنها واقعیت مسلم زندگی می‌دانند، سخن گفتن از آن بسیار دشوار است. پاسخ به این سوال چندان دشوار نیست اگر بدانیم که از یک‌سو برای سخن گفتن پیرامون این پدیده زبان خاصی ابداع نشده است و از سوی دیگر عجز و ناتوانی علم پزشکی بیش از هر مساله‌ای خود را در پدیده مرگ نشان می‌دهد. در این نوشته تلاش می‌کنیم نگاه جهان مدرن به پدیده مرگ را مورد بررسی قرار دهیم.

مفهوم مرگ: برای درک هر پدیده‌ای ناگزیر به ارائه تعریفی هر چند سطحی از آن هستیم و این موضوع نیز مستلزم تجربه آن پدیده است. انسان تا زمانی که پدیده‌ای را تجربه نکند نمی‌تواند به فهم آن نائل شود، حال این تجربه به هر صورت که می‌خواهد می‌تواند رخ دهد. در واقع سخن گفتن از هر پدیده‌ای مستلزم حداقل فهم و درک آن پدیده است و این امر نیز با تجربه و نه لزوما با تجربه آزمایشگاهی امکان‌پذیر است. حال سوال اینجاست آیا می‌توان از مرگ سخن به میان آورد و مدعی فهم آن شد؟

وندر زندن در کتاب روان‌شناسی رشد چنین می‌نویسد:

«بزرگ‌ترین مشکل کسی که می‌خواهد درباره مرگ بیندیشد این است که نباید آن را تجربه کند. مرگ ما را در دریایی از ابهامات، سحر و جادوها غوطه‌ور می‌سازد. چگونه می‌توانیم درباره چیزی فکر کنیم که تمام تلاشمان دور ماندن از آن است.» «زندن، ۱۳۸۷، ۳۰۲»

نکته جالب اینجاست که برخی افراد طبیعی بودن مرگ را برای انسان می‌پذیرند اما همواره خود را یک استثنا به حساب می‌آورند، چنان‌که ویلیام سارویان «William saroyan» طنزنویس مشهور، پیش از مرگ خود چنین نوشت: «من می‌دانستم که همه مردم باید روزی بمیرند، اما همیشه فکر می‌کردم من استثنا خواهم بود.» شاید بتوان گفت به دلیل عدم توافق بر مفهوم مرگ، به تعداد انسان‌ها می‌توان مرگ را تعریف کرد و در این میان «توفان‌ها و جزر و مدهای زندگی» افراد نقش مهمی در ارائه تعریف مرگ دارد. نوع برداشت یک کودک از مرگ با نگاه سالمند به این پدیده متمایز است، همان‌گونه که نوع مواجهه یک فرد مذهبی با مرگ یکی از نزدیکان متفاوت از برخورد یک فرد غیر مذهبی در سوگ یکی از عزیزانش است.

آگاهی از مرگ: بر خلاف نسل‌های گذشته که تا حدود زیادی از نزدیک شاهد مرگ اطرافیان و نزدیکان خویش بوده‌اند، نسل حاضر در کشورهای صنعتی کمتر نسبت به جنبه‌های جسمانی مرگ آگاهی دارند و این به آن دلیل است که امروزه مرگ افراد بیشتر در بیمارستان‌ها و کنار کادر بیمارستان و نه در خانه و کنار اعضای خانواده رخ می‌دهد. به تعبیر لورا برک «این فاصله‌گیری از مرگ بدون تردید در احساس ناراحتی از آن دخالت دارد. به رغم تصاویر مکرر مرگ در تلویزیون، سینما و گزارش‌های خبری، تصادفات، قتل‌ها، جنگ‌ها و بلایای طبیعی، در فرهنگی که مرگ را انکار می‌کند، زندگی می‌کنیم.» «برک، ۱۳۸۷، ۴۶۸»

شکل‌گیری مفهوم مرگ مستلزم آگاهی از ۵ مفهوم کلیدی است که لورا برک در کتاب روان‌شناسی رشد خود این‌گونه به آنها اشاره می‌کند:

«۱) تداوم: وقتی موجود زنده‌ای می‌میرد دوباره نمی‌توان آن را به زندگی برگرداند.

۲) اجتناب‌ناپذیری: همه موجودات زنده سرانجام می‌میرند.

نسل حاضر در کشورهای صنعتی کمتر نسبت به جنبه‌های جسمانی مرگ آگاهی دارند و این به آن دلیل است که امروزه مرگ افراد بیشتر در بیمارستان‌ها و کنار کادر بیمارستان و نه در خانه و کنار اعضای خانواده رخ می‌دهد

۳) توقف: تمام کارکردهای موجود زنده از جمله حرکت، فرآیندهای بدن، فکر و احساس هنگام مرگ متوقف می‌شوند.

۴) قابلیت کارکرد: مرگ فقط در موجودات زنده کاربرد دارد.

۵) علیت: مرگ به علت از کار افتادن عملکرد بدن روی می‌دهد. «برک، ۱۳۸۷، ۴۶۹»

مساله مرگ و کودکان «death and children» از مباحثی است که در روان‌شناسی مدرن به آن پرداخته می‌شود. کودکان به تناسب سن خویش درک متفاوتی از مرگ در ذهن خود دارند. برای یک کودک ۳ ساله تجلی مرگ در مفهوم ترس از جدایی نهفته است. کودک در سنین ۳ تا ۵ سالگی مرگ را به عنوان امری موقتی و نه دائمی توصیف می‌کند. در سنین ۵ تا ۹ سالگی مرگ در قامت یک شخص خشن و موذی ظاهر می‌شود که موجب جدایی کودک از عزیزانش است. در نهایت کودک در ۹ سالگی به درک واقعی مفهوم مرگ نائل می‌شود.

تجربه مرگ: در سال‌های اخیر تحقیقات خانم الیزابت کوبر راس «Elisabeth kubler-Ross» کمک شایانی به مطالعات مربوط به فرآیند مرگ کرده است.

کوبلر راس معتقد است اشخاص هنگام مرگ از ۵ مرحله عبور می‌کنند، هر چند لزومی ندارد افراد همه این مراحل را پشت سر هم تجربه کنند. مراحل پنجگانه عبارتند از:

▪ مرحله اول، انکار: در این مرحله شخص هنگامی که با خبر مرگ قریب‌الوقوع خویش مواجه می‌شود، در نخستین واکنش به انکار آن می‌پردازد. انکار در واقع نوعی صیانت نفس است که به فرد این امکان را می‌دهد به بیماری خویش بپردازد. هر چند انکار طولانی پیامد مناسبی ندارد.

▪ مرحله دوم، خشم: هنگامی که بیمار اطرافیان خود را می‌بیند که در صحت و سلامت کامل به حیات خود ادامه می‌دهند، احساس حسادت می‌کند و با اندک مشکلی خشمگین می‌شود.

▪ مرحله سوم، چانه زدن: اجتناب‌ناپذیر بودن مرگ موجب می‌شود فرد به چانه‌زنی روی آورد تا زمان مرگ را به تاخیر اندازد. طرف و مخاطب این معامله می‌تواند خدا، سرنوشت، بیماری، اعضای خانواده و پزشکان باشد.

▪ مرحله چهارم، افسردگی: گذر از ۳ مرحله قبل و ناکام بودن فرد در به تاخیر انداختن مرگ خویش منجر به آغاز دوره افسردگی می‌شود. در واقع در این مرحله فرد «پیشاپیش در عزای خویش شرکت می‌جوید.»

▪ مرحله پنجم، پذیرش: این مرحله برخلاف ۴ مرحله قبلی که نوعی ترس و آشفتگی را به همراه داشتند، با سکون و آرامش همراه است. بیمار چاره‌ای جز تسلیم ندارد و تفاهم با مرگ جایگزین مبارزه با آن می‌شود. هر چند نباید چنین پنداشت که این مرحله، مرحله خوشایندی برای فرد است بلکه در واقع فرد به طور واقع‌بینانه مرگ را می‌پذیرد.

محمد مهدی میرلو

گروه اندیشه