چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مردی که معرفت داشت
من در آن دورانی که با استاد از نزدیک آشنا شدم بسیار چیزها آموختم، از معرفت و سلامت اخلاق تا تلاش و همت در فرهنگ خودی، آخرین باری هم که او را دیدم زمانی بود که مریض احوال شده بود به اتفاق دو نفر از دوستان به دیدنش رفتیم، لحظهای که او را دیدم، واماندم، چقدر استاد ضعیف شده بود، چقدر لاغر شده بود و به قول خودش ۳۵ کیلو بیشتر وزن نداشت، موهای سرش را زده بود، با روی باز ما را پذیرفت
سال ۱۳۶۴ بود که تازه وارد حیطه تئاتر شده بودم و بهعنوان یک نوجوان در گروه تئاتری عضو شدم. شور و حالی داشتم. یادم میآید با تمام توان سرتمرین نمایش میرفتم، همیشه نیم ساعت قبل از تمرین آنجا حاضر بودم، عادتی که هنوز از آن ایام به یادگار دارم، نه مثل امروز که دیر آمدن و زود رفتن و چند کار همزمان بازی کردن جزء کلاس است، تازه اگر دیر میرسیدم با توپ و تشر استاد روبهرو میشدم که چرا دیر کردی؟! به هر حال، جوانکی مشتاق آموختن بودم.
هر روز که به محل تمرین میرفتم به کتابفروشی هم سر میزدم، یکی از همین روزها بود که نمایشنامهای را در بساط دستفروشی که کنار خیابان، کتاب میفروخت دیدم، رنگ روی جلد نمایشنامه زرد بود و با خطی مشکی اسم نمایشنامه و نویسندهاش را نوشته بودند.
آسید کاظم نوشته محمود استاد محمد
آن را خریدم و در مسیر چند بار آن را ورق زدم و عکسهای آخرش را با اشتیاق دیدم، هنوز هم آن نمایشنامه را دارم اما با روز اولش خیلی فرق دارد.
یادم میآید که چندین بار آن را خواندم و در همان خواندنها بود که با خودم گفتم چقدر خوب میشد که اگر روزی این نمایشنامه را اجرا میکردم. از این اتفاق سالها گذشت، حالا من جوانی بودم که بعد از سالها حضور در گروه نمایشی و تکمیل تحصیلات متوسطه به سربازی میرفتم (که خودش دوران جالبی است) و بعد از آن دانشگاه، رشته تئاتر و بعد از آن کارمند وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و بعد از آن کارمند تماشاخانه سنگلج، اینها را خلاصه کردم که برسم به اصل مطلب.
زمانی که من به تماشاخانه سنگلج رفتم، تازه مدیر سنگلج تغییر کرده بود و قرار بود اتفاقات تازهای در آنجا رخ بدهد، به همین منظور شورای هنری انتخاب آثار تماشاخانه سنگلج تشکیل شد، که یکی از اعضای آن محمود استاد محمد بود. اولین جلسه این شورا خیلی خوب یادم میآید، ساعت ۱۱ صبح روز جمعه بود در دفتر مدیریت تماشاخانه البته قبل از بازسازی آن، این اتفاق برای من بسیار جالب بود برای اینکه با دیدن استاد تمام صحنههای نمایش آسید کاظم در ذهنم مرور شد و این اولین دیدار حضوری من با محمود استاد محمد بود.
یادم میآید دومین جلسهای که تشکیل شد صورتجلسهای نوشته بودم که قرار بود اعضا آن را امضا کنند، اولین نفری که امضا کرد استاد محمد بود بعد از آن یکی از دوستان شورا به او گفت: «محمود مگه خوندی که امضا کردی.» و او در جواب گفت: «نه» من بهعنوان دبیر جلسه، برای اولین بار صورتجلسه مینوشتم.
برای همین تمام حرفها و مطالب جلسه را یادداشت کرده بودم و چون آشنا به آن نبودم تمام موارد غیرضروری را هم یادداشت کرده بودم که بعد از خواندن آن دوست عزیز قرار شد صورتجلسه دوباره تنظیم و خلاصه شود و مسائل مهم و قابل ارائه در آن درج گردد و تازه بعد از آن استاد محمد مشتاق خواندنش شد و چقدر با هم خندیدیم. در همین جلسات بود که من به شخصیت متین و آرام اما پرتوان او پی بردم.
خوب بهخاطر دارم که هرگاه به او زنگ میزدم تا برای جلسهای هماهنگ کنم با صدای گرمی جواب میداد و وقتی خودم را معرفی میکردم با همان صدایی که خیلی دلنشین بود میگفت: «ها ؟؟؟ جان بگو» و آنقدر گرم و صمیمی میگفت که فکر میکردم سالهاست او را میشناسم. من هیچگاه استاد محمد را خسته ندیدم، با انرژی میآمد، مگر آن اواخر که شاید کمکم مریضیاش داشت بر جانش رسوخ میکرد. همیشه مرتب و شیکپوش با آن شلوار قهوهای و پیراهن اتو کشیده پا به سنگلج میگذاشت و هرگاه وارد سنگلج میشد آنقدر خاطره داشت که میتوانست ساعتها برایت تعریف کند، از آقا مصطفی که نگهبان آنجا بود و زیرپلهها استراحت میکرد، محلی که اکنون جایگاه حراست تماشاخانه است، از نمایشهایی که آنجا اجرا شده بود، از نورپردازی که در نمایش «سگی در خرمن جا» انجام گرفته بود و از دغدغههایی که برای اجرا داشت.
همیشه از نمایشهای ایرانی دفاع میکرد و از نمایش و نمایشنامههایی که از رسوم، سنن و فرهنگ ایرانی استفاده کرده بود یاد میکرد و به دوستان و آشنایانی که با او ارتباط داشتن سفارش میکرد فرهنگ خودشان را مطالعه کنند و از طرفی هم میدانیم که او اهل مطالعه بود، نمایشنامه و عقاید بزرگان تئاتر غرب را بهخوبی میدانست و با متدها و روشهای روز تئاتر آشنایی کامل داشت ولی همیشه از فرهنگ و میراث خودی صحبت میکرد. وقتی وارد سالن نمایش میشد تا نمایش را بازبینی کند با تمام وجود مینشست و نمایش را میدید، همیشه صحبتهایش فنی و کارشناسی پیرامون همان نمایش که دیده بود صورت میگرفت و هیچگاه به حاشیه نمیرفت.
در جلسات حرفهایت را میشنید و بعد از آن نظرش را میگفت، آنقدر گرم صحبت میکرد که دوست داشتی او یکریز صحبت کند و تو گوش بدهی.
در همین دوران، سنگلج روزهای چهارشنبه هر هفته، «عصری با نمایش» را برگزار میکرد که چقدر هم اتفاق خوبی بود، بعد از فراخوان، متونی برای نمایشنامهخوانی انتخاب شد و البته در کنار آن پنج متن نمایشی را شورای انتخاب پیشنهاد داد و قرار شد برای خوانش این نمایشنامهها اشخاص معرفی شوند.
خوشبختانه یکی از آن متنها آسید کاظم بود که قرعه اجرایش به نام من خورد و قرار شد متن آسید کاظم را نمایشنامهخوانی کنم. وقتی که به استاد گفتم تا اجازه اجرا را صادر کند با رویی باز مجوز را به من داد.
چقدر خوشحال شدم که به آرزوی جوانیام رسیده بودم، نمایشنامهخوانی اجرا شد و آن روز استاد نیامد، اما این بار استاد بود که به من زنگ زد و ضمن عذرخواهی، خواست تا اگر تصویری از اجرا دارم برایش بفرستم و من نیز چنین کردم.
من در آن دورانی که با استاد از نزدیک آشنا شدم بسیار چیزها آموختم، از معرفت و سلامت اخلاق تا تلاش و همت در فرهنگ خودی، آخرین باری هم که او را دیدم زمانی بود که مریض احوال شده بود به اتفاق دو نفر از دوستان به دیدنش رفتیم، لحظهای که او را دیدم، واماندم، چقدر استاد ضعیف شده بود، چقدر لاغر شده بود و به قول خودش ۳۵ کیلو بیشتر وزن نداشت، موهای سرش را زده بود، با روی باز ما را پذیرفت، اگر چه از نظر ظاهری ضعیف شده بود، اما به لحاظ روحی خوب بهنظر میرسید و من با تعجب دیدم با اینکه مریض احوال است اما باز هم چند کتاب روی میزش برای مطالعه دارد و قلم و کاغذی برای یادداشت کنارش هست. ساعتی در کنارش بودیم تا هوا تاریک شد،او به یکی از دوستان گفت: «چراغ حیاط را روشن کن.» و او نیز چنین کرد ولی ما نوری ندیدیم، دوستمان پرسید، «استاد کجا روشن شد؟ و او جوابی داد که برایم ماندگار شد. «توی دل من روشن شد.»
دیدیم راست میگوید آن گوشه حیاط پرتو نوری است که بر برگ درختان سبز پهن شده است من آن روز فهمیدم که چقدر دلش روشن بود، ولی هیچگاه قدرش را ندانستیم.
او آنقدر متین و تو دار بود که هیچگاه لب به اعتراض نگشود و هیچگاه در تمام روزهای سختی که داشت تندی نکرد، حتی هنگامی که در برنامه رادیویی لب به سخن گشود باز هم از داشتههای ایران گفت و نعمات سرشاری که این مرز و بوم دارد، و چرا اوضاع ما باید چنین باشد و چرا مردممان برای داشتن دارو باید چنین عذابی بکشند یا چرا بسیاری از مردم بهخاطر نداشتن دارو باید از بین بروند؟!
مثل همیشه از مردم گفت و از ایران و ایرانی بودن.
استاد از بین ما رفت، اما انگار برای ما جماعت ایرانی فرقی نمیکند که از چه قماشی و از چه سطحی باشیم، عامی یا باسواد، فرهنگی یا هنری، از هر قشری باشیم هیچ توفیری نمیکند همه منتظریم تا کسی از بین ما برود، تازه وجود نهانی او را کشف کنیم و برایش بزرگداشت بگیریم. خیلی خوب است که برای سالروز تولد استاد محمد مراسمی بگیریم، (البته مثل اینکه استاد محمد قبلا روز تولد نداشته است و بعد از مرگش متولد شده است) خیلی خوب است از محمود استاد محمد نمایشنامهای را بازخوانی کنیم، اما که چه؟!
یادمان نرود که آثار یک نویسنده بعد از مرگش هم بارها اجرا میشود پس اگر بازخوانی نکنیم اجرا میشود.
اما باید بدانیم منظورمان از اینگونه مراسم چیست؟! اینکه شنبه است و سالنهای نمایش برنامهای ندارد بیایید مراسمی بگیریم، دور هم باشیم، فقط همین، و یا اینکه ... بگذریم.
البته مخالف این حرکات نیستم و یا اگر هم باشم خیلی مهم نیست. ولی باورم بر این است که وقتی برای کسی بزرگداشت یا مراسمی اینگونه میگیرند حتما او از ویژگیها و خصوصیاتی خاص برخوردار بوده یا هست، آیا در این مراسم از آنها صحبتی به میان میآید، آیا از نگاه محمود استاد محمد به تئاتر و تعریفی که او از نمایش داشت صحبتی میشود و یا از ایدهآلهای او درباره تئاتر ایران چیزی گفته میشود یا نه، ما فقط خوش باشیم که مراسمی برای او گرفتهایم که گرفته باشیم. یادم میآید یک روز جایی خواندم که او درباره نمایشنامه شب بیست و یکم گفته بود وقتی نمایشنامه را خواندم از نویسندهاش ترسیدم، نمیدانم در این جلسات صحبتی درباره نمایشنامه شب بیست و یکم میشود که چرا او درباره نمایشنامه خودش چنین گفته است؟! نمیدانم در این مراسم تحلیلی از نمایشنامههای او ارائه میشود و در آخر نمیدانم چرا همه ما مردهپرستی را نقد میکنیم و هرگاه صحبتی در این زمینه پیش بیاید کلی صحبت و حرف در این باره داریم که بزنیم ولی وقتی مرگی پیش میآید باز همه ما همان کاری را میکنیم که نقدش میکردیم ولی میدانم که این خصیصه مخصوص و خاص ما ایرانیهاست. فرقی هم نمیکند چه کسی باشی! از کجا باشی! و در چه سطحی از فرهنگ قرار گرفته باشی! هیچ فرقی نمیکند.
علیرضا مصلح تهرانی
مدیر سابق تماشاخانه سنگلج
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست