دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

اضمحلال آمریکا و خدای مسیحیت


اضمحلال آمریکا و خدای مسیحیت

لئو اشتراوس, ویلمور کندال و معنای محافظه کاری

نظریات اشتراوس درباره فلسفه و حقیقت وحیانی، الهام بخش جنبه های محوری و اساسی اندیشه وی شد. آیا اشتراوس معتقد بود که حقیقت وحیانی مبتنی بر یک بنیاد نااستوار سیاسی است؟ در مقاله بسیار مهم «اورشلیم و آتنی ها» - که یکی از آثاری است که او درباره محتوای سیاسی کتاب مقدس بحث می کند - اشتراوس تأکید می کند که امیدی که از کتاب مقدس برمی خیزد هرگز از علم سیاسی کلاسیک برنمی خیزد. اشتراوس با کندال در این مورد موافق بود که اعتقاد به خدای مسیحیت - که انسان را به عنوان کارگزار خود مطرح می کند – حکومت آمریکا را از اضمحلال مصون می دارد.

معناو مفهوم محافظه کاری از پایان جنگ سرد به این سو در کانون مشاجرات و مباحثات قرار گرفته است. این مباحث در اندیشه های لئو اشتراوس- کسی که فلسفه سیاسی او بر محافظه کاری آمریکایی تأثیر به سزایی گذاشت- با شوری دوباره مورد توجه واقع شد. با این وجود مواضع محافظه کارانه اشتراوس در پرتو برداشت او از انکار تاریخ و تمجید آشکار از لیبرال دموکراسی و شکاکیت درباره ارزش سیاسیِ حقیقتّ وحیانی، به شدّت مورد مناقشه قرار گرفته است. در حالی که اشتراوس در مورد تاریخ و دموکراسی قطعا محافظه کار است؛ با مقایسة بین اندیشه های اشتراوس و محافظه کار پوپولیست آمریکایی -ویلیام مور کندال- آشکار می شود که اشتراوس به دلیل کاربرد آموزه های کتاب مقدس در حوزه سیاست، هیچ اشتیاقی به محافظه کاری ندارد.

محافظه کاری چیست؟ آیا محافظه کاری صرفاً روایت قدیمی تری از لیبرالیسم است؟ کدامیک از سنت هایی که محافظه کاران را حفظ می کنند در دوره مدرن محفوظ مانده اند؟ آیا محافظه کاری، پوپولیست است یا نخبه گرا، دموکراتیک است یا آریستوکراتیک؟ آیا محافظه کاری از امپریالیسم حمایت می کند یا از انزواگرایی؟ کدام دین با محافظه کاری سازگارتر است؟

پس از پایان جنگ سرد، این سؤالات معمولاً آکادمیک به حوزه سیاست کشانیده شد و غالب محافظه کاران (به ویژه در ایالات متحده) با هم به نزاع پرداختند. انشعابات جنبش محافظه کاری آمریکا تا سال ۲۰۰۴ ناگزیر شده است تا به پرسش از خود معنای این آموزه رجعت کند.

در همان دوره، زمانی بود که اندیشه های فیلسوف سیاسی - لئواشتراوس - به طور فزاینده ای بخشی از مباحث اساسی در محافظه کاری آمریکایی شد. رهبری رون نهضت محافظه کاری - پس از فروپاشی کمونیسم - به لئواشتراوس - و بسیاری از شاگردانش- نسبت داده شد. بعضی از منتقدین جناح چپ او را یک محافظه کار بزرگ پنداشتند که تأثیر به سزایی بر روشنفکران جناح راست آمریکا نهاده است. حتی یکی از مخالفانش، لقب «پدرخوانده نومحافظه کاری» آمریکایی را به او داد؛ یعنی قرائتی از محافظه کاری که تا سال ۱۹۷۰بر سیاست آمریکا تسلط داشت. (در واقع این تأثیر آن قدر عظیم تلقی شد که اندیشه های اشتراوس را به عنوان راهنمای سیاست خارجی آمریکا - در زمان ریاست جمهوری جورج دبلیو بوش – تلقی کرد. احتمالا طرح جنگ دوم خلیج فارس بدون اصحاب شیطانی اشتراوس در کاخ سفید هرگز نمی توانست مطرح شود) با این وجود منتقدین جناح راست، چنین استدلال می کردند که تأثیر اشتراوس در کفه توازن سیاسی به سود محافظه کاری چرخانده نشد. در واقع اندیشمندانی که خود را حامیان واقعی محافظه کاری در آمریکا می پندارند، این آموزه را از اندیشه های اشتراوس و پیروان او متمایز می کنند.

چگونه دقیقاً اندیشه های اشتراوس با محافظه کاری آمریکایی - و حتی محافظه کاری به طور عام- قابل قیاس است؟ برخلاف این واقعیت که اشتراوس به طور کلی جناح راست سیاسی را مورد تحسین قرار می داد، آیا می توان اشتراوس را یک محافظه کار – چه در معنای آمریکایی و چه در معنای دیگر – نامید؟ من معتقدم که با مقایسه بین اندیشه های اشتراوس و عناصر محوری محافظه کاری می توان معنای پیوند اشتراوس را با محافظه کاری روشن کرد.

با این وجود این مقایسه می تواند هراس آور باشد؛ زیرا خودِ اشتراوس هرگز نکوشید که خود را یک محافظه کار توصیف کند؛ بلکه اغلب این واژه را به عنوان اصطلاحی مدرن برای یک فیلسوف سیاسی - که درصدد بود تا با بازگشت به تفکر سیاسی کلاسیک از مدرنیته فراتر رود – مورد انتقاد قرار می داد. او در کتاب «لیبرالیسم: قدیم و جدید» محافظه کاری را به عنوان «از جهت سیاسی نه بسیار مهم» توصیف می کند؛ زیرا محافظه کاری در واقع با لیبرالیسم یکسان است. در واقع همراهی و دوستی بلندمدت اشتراوس با فیلسوف سیاسی - اریک واگین- او را معتقد ساخت که برای آرامش محافظه کاران، اعمال او را انجام ندهد. پس اگر اشتراوس مدعی باشد که هیچ ارتباطی با محافظه کاری ندارد؛ چگونه مقایسه فلسفه سیاسی او با محافظه کاری می تواند مفید واقع شود؟

منتقدین جناح راست معتقدند تأثراتی که اشتراوس از دیدگاه های غیر محافظه کارانه پیرامون سه بحث مهم (معنای دموکراسی، تاریخ و حقیقت آشکار) پذیرفت، هرگونه مقایسه ای را پیچیده تر می کند. همواره اشتراوس به خاطر خوشبینی ساده لوحانه (و بدینسان غیر محافظه کار)درباره چشم اندازهای لیبرال دموکراسی در جهان، مورد انتقاد قرار گرفته است. به علاوه ستیز اشتراوس با اصالت تاریخ به عنوان انکار خود تاریخ (و بنابراین انکار تلاش های محافظه کارانه برای حفظ سنت) به معرض نمایش گذاشته شد.

نهایتا، اشتراوس دریافت که آتن - یا فلسفه سیاسی افلاطون - بر اورشلیم یا کتاب مقدس برتری دارد و این تلقی، وی را در مقابل محافظه کارهایی که آرزوی حفظ میراث غربی مسیحیت را در سر می پروراندند با مشکلاتی مواجه کرد.

من معتقدم که پیوند اشتراوس با محافظه کاری (شاید علی رغم میل خود او) استحقاق بحث کردن را دارد. به ویژه باید در برابر مخالفان محافظه کار بودن اشتراوس دلیل آورد که نظریات او درباره دموکراسی و تاریخ، کاملا با محافظه کاری سازگار است. اتهام آخری مربوط به برداشت اشتراوس از نسبت بین آتن و اورشلیم است؛ چرا که این نسبت گوهر اندیشه اشتراوس را تشکیل می دهد. برای ارزیابی محتوای اندیشه های اشتراوس باید اندیشه های او با ویلمور کندال، فیلسوف سیاسی محافظه کار، مقایسه شود.

آثار کندال با محافظه کاری آمریکایی بعد از جنگ رابطه بسیاری دارد؛ رابطه ای که به شدت مورد توجه اشتراوس قرار گرفت. کندال زندگی خود را صرف این کرد که معنای محافظه کاری را در ایالات متحده روشن کند؛ او اصرار داشت که این معنا به نحو تفکیک ناپذیری با مسیحیت پیوند دارد. در نتیجه مقایسه بین اندیشه های کندال و نظریه های خود اشتراوس درباره حقیقت وحیانی، برداشت ما از اشتراوس را - به عنوان یک محافظه کار- تکمیل می کند.

● اشتراوس و لیبرال دموکراسی

غالباً اشتراوس را به خاطر مخالفت با لیبرال دموکراسی - به عنوان رژیم خطرناکی که تنها امیال پست طبیعت انسانی را ارضا می کند - مورد انتقاد قرار می دهند. (این نمونه ویران گر آن چیزی است که اشتراوس به عنوان تراژدی جمهوری وایمار شاهد می آورد) یقیناً اشتراوس معتقد است که یک جنتلمن اشرافی تربیت یافته درون «جامعه توده ای دموکراتیک» نیاز به انصراف از چنین امیالی دارد. بدتر آن که ریچارد رورتی، اشتراوس و پیروان او را به تلاش هدف دار و غیر دموکراتیک جهت ریشه کن کردن بورژوازی متهم می کند. این اتهام که اشتراوس دشمن لیبرال دموکراسی است، یک عادت مألوف است.

با این وجود در چند سال اخیر این دلایل به وسیله نقدی به شدّت متضاد مورد مخالفت قرا گرفت: پس از این که اشتراوس با علاقه و اشتیاق (و به اشتباه) به حمایت از بنیاد لیبرال دموکراسی در سرتاسر دنیا پرداخت، منتقدان محافظه کاری اشتراوس به تخریب آثار و افکار او پرداختند و چنین استدلال کردند که- صرف نظر از محتوای بنیادی لیبرال دموکراسی- اشتراوس و دانشجویانش این سیاست را به عنوان بهترین رژیم برای همه بشریت توسعه دادند. نهایتاً این تلقی به عنوان ابزاری در دست لیبرال دموکراسی درآمد تا با محافظه کاری – به خاطر عدم رعایت اعتدال – منازعه کند. پل گوتفرید، اشتراوس و دانشجویانش را به خاطر این ادعا که لیبرال دموکراسی مدرن، فراخ است و همه مردم را دربر می گیرد (قرائتی از لیبرالیسم که تردیدهایی را درباره محافظه کاری برانگیخته است) گناه کار جلوه داده است. گوتفرید در تقابل با این رویکرد محافظه کارانه انحصارگرای سنتی می نویسد:

«اندیشه دیگری که آشکارا توسط پیروان لئو اشتراوس بیان گردید، این است که ایالات متحده یک جمهوری دموکراتیک مدرن – و تقریبا از هر جهت متمایز از رژیم های محبوب سابق - است. جمهوری های سابق همسو و اندام وار بودند یعنی شهروندهای متکی به وراثت و تاریخ طولانی مشترک. در مقابل مقصود جمهوری های مدرن حفظ علایق فردی است. هرکسی می تواند و باید بتواند شهروندی در دموکراسی مدرن بشود. لیبرال دموکراسی برخلاف جمهوری های سابق پیشامدرن، به عنوان ظرفی نمایان می شود که پذیرای هر تغییر اجتماعی و محتویات فرهنگی است.»

انتقاد گوتفرید از اشتراوس عمدتاً مبتنی بر نوشته های دانشجویان اوست. با این وجود اشتراوس هرگز خشنود نشد که یک لیبرال دموکرات شمول گرا باشد.

کلس راین، اشتراوس را به یک نو ژاکوبن افراطی (یا نومحافظه کار) تشبیه می کند که ایالات متحده را واداشت تا همه بشریت را به پذیرش لیبرال دموکراسی مجبور کند. نتیجه مرتبط با موضوع این است که هیچ محافظه کار مسئولی نمی تواند چنین دیدگاهی داشته باشد؛ بنابراین اشتراوس یک محافظه کار واقعی نیست.

گوتفرید و راین عقیده دارند که از نظر اشتراوس، رژیمی که لیبرال و دموکراتیک است، به طور کلی مورد پذیرش همه بوده و برای انسان بهترین است. (راین معتقد است که، احتمالاً اشتراوس الهام بخش این آموزه است که مدیریت سیاسی بوش در این رژیم باید بر بسیاری از نقاط جهان تحمیل گردد.)

اگر چه راین به هیچ متنی از خود اشتراوس اشاره نمی کند که این دیدگاه را تأیید کند (گرچه به طور ضمنی چنین ادعایی را به دانشجویانش نسبت می دهد) اما یک دلیل اساسی وجود دارد تا شک کنیم که او هرگز به چنین نظریه ای اعتقاد نداشته باشد. یقیناً خردمندانه است که فرض کنیم اشتراوس برای آن که پناهگاهی در برابر آلمان نازی ایجاد کند، لیبرال دموکراسی را بر حکومت استبدادی ترجیح داد.

مع هذا این نویسندگان هیچ شاهدی فراهم نکردند که نشان بدهد اشتراوس همواره عقاید ساده لوحانه ای درباره کارآیی دموکراسی داشته است. (آن ها معمولاً به اظهار نظرهای شاگردان اشتراوس که دلبستگی شان به دموکراسی نسبت به استاد بیشتر بود استناد می کنند) اما حتی نگاهی شتابزده به نوشته های او آشکار می کند که اشتراوس در دلبستن به دموکراسی فوق العاده محتاطانه رفتار می کرد؛ و یقیناً هرگز تداوم آن را نپذیرفته است. اشتراوس در پیش گفتارِ «انتقاد اسپینوزا از مذهب» (۱۹۶۲) بر لیبرال دموکراسی آلمان وایمار- به خاطر عوام فریبی های نژادپرستانه – می تازد. زیرا تساهل آزادی فردی تحت لوای لیبرال دموکراسی به نحو طعنه انگیز و غم انگیزی بقای اقلیت های آسیب پذیر را تهدید می کند: اشتراوس به نحو خردمندانه ای درباره لیبرالیسمی که وایمار نمایان کرده است، اظها نظر می کند.

درست همان طور که دولت لیبرال بین شهروندان یهودی فرق نمی نهد، قطعاً رضایت نخواهد داد که آنان در برابر سایر گروه ها مورد تبعیض واقع شوند.

ضعف ذاتی لیبرال دموکراسی در مقابل پست ترین امیال انسانی، اشتراوس را به این باور کشاند که این رژیم در مقابله با نیرنگ ها و توطئه ها- نظیر ناسیونالیسم هیتلری – بسیار ناتوان است. همواره آزادی عمومی و شمول گرای لیبرال دموکراسی، راه را برای فاجعه هموار می کند. به این دلیل است که اشتراوس به کار بردن اندیشه های طبقاتی را (اندیشه هایی که از مقومات لیبرالیسم مدرن به حساب می آید) در پرتو تقویت کردن این رژیم ضعیف و شکننده، مورد تأیید قرار می دهد، هرچند هرگز رهنمود جامعی برای حل گرفتاری های لیبرال دموکراسی پیشنهاد نمی کند.

اشتراوس معتقد است تعلیم و تربیت لیبرال - که مبتنی بر شناخت علمی سیاست کلاسیک است – دست کم می تواند باعث تشویق و ترغیب یک تلقی علمی شود که دقیقاً با فرهنگ عامّه و گرایش های عوام فریبانه سازگار است: آموزش های لیبرال باعث می شود تا ما از یک دموکراسی عامیانه به یک دموکراسی اصیل و بنیادین ارتقاء یابیم و این آموزش ها می تواند تلاش برای استقرار یک آریستوکراسی عالی در درون جامعة دموکراتیک توده باور شود.

اشتراوس همواره در تمام آثارش تأکید می کند که شمول گرایی و کلی گرایی لیبرالیسم - برای شهروندان یک جامعه - تهدیدی بسیار عظیم است.

پیروزی یک دولت تمامیت طلب و منسجم شمول گرا همان خطری است که اشتراوس در گفت و گو با آن هگلی فرانسوی – الکساندر کوژو – گوشزد می کند.

بنابراین، برخلاف انتقادهای محافظه کاری از اشتراوس - به عنوان مدافع ساده لوح کلیت گرایی لیبرال دموکراسی - او بی رحمانه هشدار می دهد که تداوم این رژیم هرگز مورد پذیرش نیست. فیلسوف سیاسی در عین تصدیق آسیب پذیری این رژیم باید به آزادی آن نیز اهمیت دهد. ما صرفاً به این دلیل که از دوستان و هم پیمانان دموکراسی هستیم حق نداریم آن را تبلیغ کنیم. بی میلی اشتراوس به حمایت از لیبرال دموکراسی بدون ارتباط با دیدگاه های راین و گوتفرید نیست. اشتراوس برخلاف انتقادهای خود از لیبرالیسم هرگز یک بی قید و شرط لیبرال دموکراسی نبود.

● اشتراوس، اصالت تاریخ و تاریخ

عمده شهرت اشتراوس به خاطر حمله بی امان او بر اصالت تاریخ در علوم اجتماعی است. خوانندگان آشنا با این مقوله به وبی آگاه هستند که اشتراوس در اصالت تاریخ، تلاش مذبوحانه و مدرنی را دید که حقیقت ازلی را در زیر جریان فریب کارانه و متناقض پیشرفت مدفون کرد. غلبه اصالت تاریخ برای بازیافتن علم سیاست کلاسیک، امری اساسی بود. نظرگاه کلاسیک حق طبیعی ازلیت حقیقت (براساس درک افلاطونی) را بر مبنای جریان سنت گرایی مورد حمایت قرار داد.

اصالت تاریخ به نحو جزم انگارانه ای هر نوع تغییر را ستایش می کند. اصالت تاریخ حتی نمی تواند وجود خودش را توجیه کند؛ زیرا از حیث تاریخی آینه ناپایدار خود است. بنابراین، بر حسب ادراک اشیای دائمی، فلسفه سیاسی نمی تواند یک روش تاریخی باشد.

پس، آیا فلسفه حق طبیعی - در پرتو عشق به محافظه کاری تاریخی- غیر محافظه کارانه است؟ منتقدان محافظه کاری استدلال می کنند که نفرت اشتراوس از اصالت تاریخ به معنای انتقادی از خود تاریخ است.

راین معتقد است که اشتراوس نسبت دادن هرگونه ادعای مرجعیت به تاریخ را انکار می کند؛ زیرا موجب نقض حقیقت ازلی یا تاریخی نظریه حق طبیعی است. (در واقع راین این رد تاریخ توسط اشتراوس را به پذیرش دموکراسی به عنوان رژیمی که برتری آن برای همه بشریت دائمی است، مرتبط می سازد) گوتفرید، اشتراوس و پیروانش را متهم می کند که به رسوم ابتدایی و فضیلت پارسایی هیچ گونه توجهی نشان نداده اند. اشتراوس مانند محافظه کاری همچون ادموند بورک - نه فقط اصالت تاریخ و محافظه کاری سنتی را - بلکه احتمالاً فقدان کامل علاقه خود را در همدلی با تاریخ به طور کلی، نشان می دهد.

اشتراوس در برقراری «آگاهی های تاریخی» بر علیه محافظه کاری سنتی راهگشا است زیرا به حمایت از ضعف های رژیم هایی نظیر لیبرال دموکراسی بر زمینه های غیر تاریخی منجر می شود. یقیناً درست است که اشتراوس اصالت تاریخ را با محافظه کاری بورکی پیوند می دهد و به طور کامل حقیقت ازلی مدرن را رد می کند و در عین حال عاشق آداب و رسوم سنتی است.

حتی بعضی از خوانندگان همدل با اشتراوس نتیجه گرفتند که اشتراوس تاریخ را کاملاً رد کرده است. هانس گئورگ گادامر پیشنهاد می کند که تجسم طبیعی اشتراوس - بی تکلفی و قانون طبیعی - به نقدی جزم انگارانه و ناتوان تاریخ منتهی شد. تد مک آلیستر ادعا می کند که از نظر اشتراوس، تاریخ اغلب در مقابل اصالت تاریخ می ایستد. با این وجود هیچ مدرکی وجود ندارد که اشتراوس اهمیت تاریخ را انکار می کند. اشتراوس به طرز بسیار تأسف باری آگاه بود که موضوعات تاریخی از زمانی پر از محنت و رنج برخاسته است. دیوید می یرز استدلال کرد که، اشتراوس اصالت تاریخ را به عنوان تهدیدی - برای هر چیز سنتی که محافظه کارها می توانند تحسینش کنند - تلقی می کند. زیرا اصالت تاریخ ممکن است ارزش پرستش یک اشرافی سنتی را وارونه کند.

در واقع اساسی ترین مبنای «مرموز گرایی» اشتراوس این است که فیلسوفان باید همواره به فکر زمینه و بستر تاریخی خود باشند و به هنگام نوشتن محتاط باشند. از دیدگاه اشتراوس، سقراط که بی پروا آتنی ها را زیر سؤال می برد، فاقد این احتیاط بود. حفظ سنت برای بقای فلسفه سیاسی امری اساسی است. اشتراوس تأکید داشت که فیلسوفان باید نسبت به زمانه و عصر خود آگاه باشند بی آن که اشکارا توان خود را بروز دهند. همچنین فیلسوفان باید بر اساس عقاید زمانه به برقراری ارتباط و گفت و گو با کسانی که تمایلات فلسفی ندارند مبادرت کنند.

اشتراوس دائماً تأکید می کند که افلاطون – به خاطر سرنوشت آموزگار خود - تعلیم می دهد که فیلسوف حقیقی باید با سنت های حکومت همراه باشد. اشتراوس می نویسد:

تفاوت بین شیوه سقراط و شیوه افلاطون به تفاوت نگرش آن ها به مدینه آرمانی بر می گردد. سقراط با دو گزینه متفاوت مواجه شد؛ یا باید امنیت و زندگی را انتخاب می کرد و بدین سان با عقاید خطا و شیوه های نادرست زندگی دوستان شهروند خود مواجه می شد و یا تن به مرگ می داد. سقراط مرگ را برگزید. افلاطون راه حلی برای مسئله ای که منجر به چنین سرنوشتی برای سقراط شد را طرح کرد که همانا مطرح کردن مدینه ای فاضله بود که انسان بتواند در آن جا به کمال برسد.... افلاطون (به شیوه سقراطی) یک شیوه عملیِ محافظانه کار تر- پذیرش عقاید توسط حقیقت یا یک نزدیکی به حقیقت را – جانشین کرد.

در واقع دیدگاه اشتراوس درباره نطق جسورانه سقراط با دیدگاه ریچارد ویور - چهره برجسته محافظه کاری در آمریکای پس از جنگ جهانی دوم- متفاوت نیست. ویور استدلال می کند که سقراط به اشتباه در جست و جوی بنیادی برای سیاست در «دیالکتیک» یا برهان فلسفی بود و نتیجه می گیرد که اغلب سنت های غیرعقلانی یک رژیم می تواند در برابر چنین موشکافی و انتقادی مقاومت کند.

دیالکتیک - چه عقلانی و چه غیرعقلانی - تنهاً به دستورالعمل های زندگی - که کمکی است برای تعیین مسیر تفکر انسان خردمند - توجه نمی کند. فردی که رویکرد به حیات را درون دیالکتیک معنا می بخشد، تنها به زندگی در درون جریان های انتزاعی آن آسیب می رساند. بر اساس این تحلیل ها، دیالکتیکتیسین تنها انسانی نیمه خردمند است و از این رو چیزی کمتر از پادشاه- فیلسوف است.

تمجید ویور از خطابه با دفاع اشتراوس از شیوه محافظه کارانه افلاطون مطابقت دارد. در تقابل با تصویری که منتقدان جناح راست از اشتراوس ارائه دادند او نیازمند است تا به رسم و رسوم و فضیلت های اجدادی توجه کند. اگر خوانندگان اشتراوس، سنت را با قرارداد یکی بگیرند در آن صورت تأکید اشتراوس بر حفظ قرارداد بر محافظه کاری مبتنی است.

اشتراوس در اشاره به این مطلب بسیار از تاریخ فاصله گرفت با این وجود اصالت تاریخ، چیزی بیشتر از این نوع آگاهی طلب می کند. اصالت تاریخ نیازمند پذیرش تمام عیار حرکت تاریخ و اعتقاد به قدرت های مرجع آن است. بر اساس نظر اشتراوس، خطر این نظریه در این است که حقیقت صرف تصویرگری می شود. در این صورت اخلاق به قرارداد صرف بدل می شود و سیاست فقط قدرت خواهد بود و این نگرش یک برده داری نوظهور را می پذیرد. بر اساس نظر اشتراوس فیلسوفان راستین در برابر زمانه - (گویی با احتیاط) و بدینسان فراتر از آن- مقاومت می کنند.

● اشتراوس، کندال و حقیقت وحیانی در سنت آمریکایی

ظهور مجدد بذل توجه به محافظه کاری در اندیشه های اشتراوس را می توان با آرای ویلمور کندال مقایسه نمود. در حالی که رویکرد محافظه کارانه در ایالت متحده منجر به بحث های داغی درون جنبش محافظه کاری در دوره زندگی کندال (۱۹۶۷-۱۹۰۹) شد اما اندیشه های او تا زمان مرگ مورد اقبال واقع نشد. اکنون نشانه هایی وجود دارد که محققان به ارزیابی رابطه بین کندال و الگوی فلسفی اشتراوس پرداختند. کندال در ابتدا با اشتراوس به مثابه یک شخصیت هم طراز و نه دانشجوی او رفتار می کرد. با توجه به مقایسه اخیری که بین اشتراوس و کندال صورت گرفته است، انسان می تواند تأثیر شگرف اشتراوس بر کندال را مشاهده کند. اشتراوس در درس گفتارهای خود افکار بسیاری را به کندال منتقل کرد. در اندیشه اشتراوس، کندال بهترین نظریه پرداز بومی نسل خود بود. تمجید کندال از اشتراوس بلندنظرانه بود به نحوی که کندال، اشتراوس را بزرگترین معلم از زمان ماکیاولی تا کنون می خواند و آثارش را درباره محافظه کاری با «کتاب مقدس» مقایسه می کند.

آن بحث فلسفی که کندال را وام دار اشتراوس کرده است، مشوقی شد برای بعضی از خوانندگان تا افکار او را به عنوان روایتی مردم باور از اندیشه های اشتراوسی بپندارند.

محافظه کاری کندال اغلب شرایط لازم را به عنوان یک مبحث پرشور – مانند اشتراوس – داراست. در واقع کندال اغلب به عنوان شخصی جلوه داده می شود که مردم باوری حداکثری دارد. به این دلیل کندال برچسب محافظه کار را خورد که همچون یک پیامبر عوام فریب در جناح راست فعالیت می کرد. یکی از دانشجویان پس از مرگ کندال در جایی نوشت که قرائت او از محافظه کاری آمریکایی به صورت بالفعل تجلی نوعی فاشیسم آشکار و یا یک سوسیالیسم عقلانی بود. دانشجوی دیگر اشتراوس، جورج آناستا پلو، حمله کندال به لیبرالیسم را به نحو شدیدی زیر سؤال برد. یقیناً سبک جسورانه کندال و عشق فلسفی به روسو علت آشفتگی و انتقاد محافظه کاران سنتی نظیر راسل کیرک شد. حتی بعضی از همدل ترین حامیان محافظه کاری، نظیر ساموئل فرانسیس، خرسندند که کندال بیشتر یک آرمان گرا است تا یک محافظه کار؛ زیرا او در گرایش ضد انقلابی که توده مردم آمریکایی در سر داشتند، بسیار افراطی عمل کرد.

اشتراوس و کندال در عقاید محافظه کارانه پیرامون معنای برابری، یقیناً با هم اشتراک دارند. مقایسه بین آن ها آشکار خواهد کرد که هردو از مردانی هستند که فقط از یک روایت سنتی درباره برابری – طبق رأی ارسطو - حمایت کردند، و درعوض هر نوع هم ترازی مساوات طلبانه را رد کردند. آن ها همچنین معتقد بودند که محافظه کاری سنتی بورکی در مواجهه با مدرنیته غیرمفید است.

با این وجود، پوپولیسم کندال چگونه با نخبه گرایی سازگار است؟ کندال مطمئن بود که برداشت او از محافظه کاری آمریکایی – به عنوان پوپولیست – تنها امکان برای ملت او بود. مع هذا از نوشته های اشتراوس روشن می شود که او فاقد عشق و علاقه نسبت به پوپولیست است. به طرز مشابهی اشتراوس نیز همواره در تردید بود که محافظه کاری در اساس تفاوتی با لیبرالیسم داشته باشد یا نه – آموزه ای که کندال در سرتاسر آثار خود منکر آن می شود.

دانشجویان در ارزیابی عقاید مرتبط با اشتراوس و کندال دچار تفرقه و چند دستگی شدند. بعضی استدلال کردند که کندال بعد از تبلیغ اندیشه های اشتراوس، پوپولیسم را به طو کامل رها کرد و به دیدگاه اشتراوس مبنی بر محدود کردن تمایلات مردم به آزادی روی آورد.

کدام یک از این دیدگاه ها درست است؟ آیا کندال بر اساس اندیشه اشتراوس، پوپولیسم خود را به حالت تعلیق درآورد؟

برداشت من از اندیشه های کندال - بر مبنایی که این فیلسوف پوپولیست تفکر می کرد – حمایت از گروه اندک و نخبه ای است که همواره آزادی های اکثریت مردم را تهدید می کنند بنابراین متأثر از اندیشه های اشتراوس، پوپولیسم کندال بسیار تعدیل شد. پوپولیسم کندال ریشه در ایمان به کتاب مقدس دارد. کندال در میراث آمریکایی مسیحیت، عقلانیت را در جهت منافع سیاسی در نظر داشت. مردم تا زمانی که ایمانشان به خدا محفوظ بماند، می توانند به مرجعیت اعتماد داشته باشند. در واقع بی نظیر بودن محافظه کاری آمریکایی به آموزه های کتاب مقدس بر می گردد.

کندال در سراسر نوشته هایش اطمینان می دهد که مباحث بسیار مهم بین محافظه کاری آمریکایی و لیبرال ها تنها به ارتباط بین عقل و وحی برمی گردد. هرچند این اعتقاد کندال را متعهد نکرد که بگوید محافظه کاری باید یک حکومت مذهبی را ترجیح دهد (اتهامی که لیبرال ها آن را به محافظه کارها نسبت می دهند). دولتمردان آمریکا بر طبق حق طبیعی وحیانی خود، اورشلیم جدیدی خواهند ساخت که در آن یک ملت آزاد و برابر به سر برند.

تا زمانی که مردم آمریکا از تأکید بر نقش خدا جهت آرزوی مساوات همگان اجتناب کنند هرگز حکومت آمریکا نمی تواند چنین خیالاتی را در سر بپروراند و مردم تنها زمانی به سعادت واقعی دست می یازند که به روایت دینی و مسیحی از جهان و انسان وفادار بمانند.

اشتراوس درباره ارتباط بین آتن و اورشلیم مطالب بسیاری نوشت و البته هر دو مدینه را به طور یکسان مورد توجه قرار داد. در واقع اشتراوس تا آن جا پیش رفت که ادعا کند عقل نمی تواند وحی را رد کند.

نظریات اشتراوس درباره فلسفه و حقیقت وحیانی، الهام بخش جنبه های محوری و اساسی اندیشه وی شد. آیا اشتراوس معتقد بود که حقیقت وحیانی مبتنی بر یک بنیاد نااستوار سیاسی است؟ در مقاله بسیار مهم «اورشلیم و آتنی ها» - که یکی از آثاری است که او درباره محتوای سیاسی کتاب مقدس بحث می کند - اشتراوس تأکید می کند که امیدی که از کتاب مقدس برمی خیزد هرگز از علم سیاسی کلاسیک برنمی خیزد.

اشتراوس با کندال در این مورد موافق بود که اعتقاد به خدای مسیحیت - که انسان را به عنوان کارگزار خود مطرح می کند – حکومت آمریکا را از اضمحلال مصون می دارد.

کندال به تدریج با نخبه گرایی به عنوان ضامن رواج فضایل در بین مردم موافقت کرد. اما مهم این است که او در آخرین اثرش تأکید می کند که مردم تنها با سلاح ایمان به خدا می توانند انضباط را در جمهوری برقرار کنند. نظریات اشتراوس درباره تعهد پیامبرگونه به صلح پایدار، انسان را به تردید درباره نقش ایمان در سیاست و به ویژه مسئله عینی جنگ وا می دارد.

● نتیجه

طبق رأی اشتراوس سرنوشت تراژیک سقراط به فیلسوفان آموخت تا هنجارها و ارزش های حکومت خود را محترم بشمارند. منتتقدین جناح راست – که او را به طرفداری از دموکراسی و تاریخ متهم می کنند - این تعلیم مهم را فراموش کردند. اشتراوس همواره در ارائه جنبه های گوناگون دیگری از سنت های مورد علاقه مردم بسیار محتاط بود.

با این وجود سیاست ایالات متحده مبتنی بر سنتی است که در اصطلاح شناسی فلسفه سیاسی، پوپولیسم نام دارد. این پوپولیسم همواره در عقل جمعی مردم آمریکا با ایمان آنان به آموزه های وحیانی ارتباطی مستقیم دارد. کندال تردید نداشت که مردم آمریکا در حال تمرین ایفای نقش خود برای آزادی – هرچند محافظه کارانه – هستند. اشتراوس شخصاً از پوپولیسم آلمانی تجربه بسیار تلخی داشت لذا هرگز نمی توانست دیدگاه کندال را درباره ایده آل مردم پرهیزکار بپذیرد زیرا کندال معتقد است که مردم تا زمانی که به خدای پیامبران باور دارند، عاقل و فروتن باقی می مانند. اما اشتراوس تردید می کند که آیا حقیقت وحیانی می تواند بنیاد مستحکمی برای سیاست باشد یا نه.

اشتراوس گاهی در این که محافظه کاری حرکتی افراطی باشد، تردید روا می دارد. او هرگز این عقیده را که محافظه کاری تنها قرائتی کهنه از لیبرالیسم است – نظری که کندال به شدّت با آن مخالف بود - نپذیرفت. از منظر اشتراوس، محافظه کاری یک نظریه پارادوکسیکال است که ادعای سنتی بودن دارد، در حالی که در عمل مبتنی بر آموزه های وحیانی است.

نویسنده: گرنت - هاورس

مترجم: پریش - کوششی

منبع: سایت - باشگاه اندیشه - تاریخ شمسی نشر ۱۰/۰۵/۱۳۸۹