دوشنبه, ۱۳ اسفند, ۱۴۰۳ / 3 March, 2025
سفر از وطن و تن

لابلای روزهای سال، بین همه اتفاقهای گوناگون، بین تمامی لحظههایی که برای ما یادآور چیزی یا کسی یا خاطرهای است، روز اول ربیع الاول را اینگونه نوشتهاند: «هجرت پیامبر(ص) از مکه به مدینه». این داستان شد دستمایهای برای نوشتن از چیزی که خودم هم نسبت به آن بیگانه هستم. چیزی که در روزگار ما که روزگار غرق شدن در روزمرگیها است، کم کم دارد به فراموشی سپرده میشود. داستان هجرت یک داستان خاص است. تاریخی است چون از آدم تا خاتم و پس از آن را در بر میگیرد، انقلابی است چون خیلی از تغییرها در جهان از یک هجرت شروع شدهاند و بالاخره چند وجهی است چون فقط در ظاهر خلاصه نمیشود و حتی در قلب انسان نیز قابل اتفاق افتادن است! راستی یک چیزی را یادم رفت بگویم؛ گاهی اوقات لازم است آدم چیزی را بخواند که بیش از لذت بخش بودن، تفکر آور باشد. اگر یک وقتی تا آخر این دو صفحه را خواندید، سعی کنید کمی هم به آن فکر کنید...
● اینها جهان را تغییر دادند!
داستان فقط مال ۱۴۰۰ و اندی سال قبل و پیامبر گرامی اسلام نمیشود! داستان خیلی قدیمیتر از این حرفهاست. داستان هجرت، داستان زندگی همه پیامبرانی است که انقلابی در زندگی و تمدن بشریت ایجاد کردهاند. داستان انسانهایی است که نقطه موفقیت در دعوت و تبلیغشان، ترک وطن و هجرت به سوی سرزمینی دیگر است.
● آغاز یک توفان
به گواه کتب آسمانی هیچ ملتی به اندازه ملت او سنگدل و دور از معارف خدا نبودند. نوح(ع) ۹۵۰ سال افرادی از یک ملت را فقط و فقط به یکتاپرست شدن (و نه انجام دستورات خاص) خواند و فقط به اندازه انگشتان دو دست به او ایمان آوردند. دورهای طولانی گذشت و هیچ فرد جدیدی به جمع مؤمنان افزوده نشد! خدا وحی کرد که دیگر کسی ایمان نخواهد آورد! او باید میرفت، وسیله رفتن از میان آن جماعت کشتی نجات بخشی بود که هیچ کس باورش نمیشد از درون خشکی حرکت خواهد کرد.
● نسل هدایت یافتگان
وقتی در سرزمین بابل به پیامبری مبعوث شد؛ یک شاگرد مجسمهساز بود که کسی درست نامش را هم نمیدانست. از عمویش دعوتش را شروع کرد و به تمامی مردم سرزمین بابل پیامش را رساند. ابراهیم(ع) وقتی دعوت زبانی را بی اثر دید، با شکستن بتها و دادن تبر به دست بت بزرگ، تلنگری عملی به وجدانهایشان زد. آنان نه تنها او را تصدیق نکردند که قصد کشتن او را کردند. وقتی از آتش نمرود سالم بیرون آمد، به شام هجرت کرد و این هجرت، او را سرسلسه همه پیامبران ساخت، به او مقامی بین مردم و در نزد خدا داد که «بزرگ پیامبران» شد.
● نترس! ما با تو هستیم
او جوانمرد بود، مثل همه جوانهایی که آن روزگار بویی از جوانمردی برده بودند. وقتی در یک نزاع، یکی از ظالمان شهر را به قتل رساند؛ دستور قتلش صادر شد، او نیز در آن شرایط فقط یک راه داشت. شهر و وطنش را ترک کند تا شاید بعدها بتواند کاری انجام دهد. آن روزی که شهر را ترک کرد یک جوان ساده بود با قلبی بزرگ! سالها از آن ماجرا گذشت؛ موسی(ع) تصمیم گرفت به شهرش بازگردد. اینبار مردی میانسال بود با پیامی از سوی خدا در سرزمین مقدس طور؛ با نیرویی آتشین که دیگر آن هراس دوران جوانی را در قلبش خاموش میکرد. او همان مرد ساده بود که توانست تومار فرعونیان را در هم بپیچد!
● امان از این همه بیایمانی
او در بیتالمقدس همزمان با حضرت یحیی دعوتش را آغاز کرد، جو بی ایمانی و گناه به نام دین آنقدر زیاد بود که به خاطر رقص یک زن بدکاره، سر یحیی نبی را به عنوان پاداش بریدند. در چنین شرایطی نه تعلیمات او و نه معجزاتش اثری بر مردم نداشت. عیسی(ع) بیتالمقدس را ترک کرد و این حرکت سرآغازی بود برای گسترش دعوت و تبلیغش در سراسر شهرهای آن دیار. شهرها را یک به یک میگشت و در هر کدام با معجزاتی از سوی خداوند مردم را به ایمان فرا میخواند. آن زمان که بار دیگر برای دعوت مردم بیتالمقدس به این شهر بازگشت؛ هواداران و یارانی یافته بود که تا پای جان از او حمایت میکردند. شاید حاکم ظالم و علمای فاسد یهود، برای از میان برداشتن ظاهر او موفق شدند ولی هجرت او به شهرهای دیگر باعث شد که تا سالهای بعد، دعوت او فراگیرترین دعوت در میان جهانیان شود.
● باید به من قول بدهید
فشارها روز به روز بر مسلمانان بیشتر میشد، عدهای برای رهایی از این فشار به حبشه رفته بودند ولی تغییر زیادی در زندگی بقیه مسلمانان اتفاق نیفتاده بود. محمد(ص) برای ایجاد گشایش و رساندن پیامش طائف را انتخاب کرد. روزی که شاید سختترین روز در زندگی او بود. سفر او به طائف همراه بود با مسخره شدن توسط مردم، سنگ باران شدن توسط کودکان، زخمی شدن دست و پایش و شکسته شدن دندانش. حتی مجال ندادند یک آیه از قرآن را برایشان بخواند! روزها گذشت و اینبار مردمی از یثرب را در دامنه کوهی در نزدیکی مکه ملاقات کرد، حرفهایش را زد و مصعب ابن عمیر را به عنوان نماینده خودش به سوی آنها فرستاد. اندکی بعد آن جمع کوچک، به بزرگترین حامیان او تبدیل شدند، حامیانی که در پیمان عقبه دوم قول دادند که برای خداوند چیزی را شریک نگیرند، دزدی نکنند، زنا نکنند، فرزندانشان را نکشند و به طور آشکار گناه نکنند. همین قولها بود که زمینههای هجرت و سپس گسترش اسلام را به طور شگفتآوری ایجاد کرد!
نویسنده: حامد نادریراد

ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست