جمعه, ۱۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 7 February, 2025
مجله ویستا

در فصل بی تلاطم و مسموم بادها


در فصل بی تلاطم و مسموم بادها

بررسی مجموعه شعر «نور و نیلوفر» سروده صالح سجادی

فهیمه بافنده

«نور و نیلوفر» عنوانی است که صالح سجادی برای مجموعه اشعار خویش برگزیده است. این مجموعه که شامل ۴۰ غزل کوتاه و بلند است توسط مرکز آفرینش های ادبی «سوره مهر» در قطع رقعی و قیمت ۲۹۰۰ تومان به دوستداران شعر و ادب فارسی تقدیم شده است. سجادی در این دفتر به توصیف و روایت لحظات و احساسات خاصی از متن زندگی پرداخته که توأم با عشق و نفرت، رخوت و سستی و یا امید و یأس است. به عبارتی مبنای اصلی سروده های این مجموعه کشف و شهودهای شاعرانه ای است که حتی اگر در ساخت ظاهری سیر رستگاری و خیر و صلاح را نپیموده باشند اما بیانگر لحظه ای از لحظات خاص شاعرانه است به گونه ای که حتی گاهی که مخاطب نمی تواند با شعر وی ارتباط برقرار کند اما لحظاتی از آن را حس می کند و با شاعر همنوایی می کند که غزل ششم این دفتر نمونه خوبی برای این ادعاست:

در فصل بی تلاطم و مسموم بادها

آتشفشان سروده ام از انجمادها

همچون صفیر صاعقه از راه می رسم

دروازه باز می کنم از انسدادها

چون مار زخم خورده به خود پیچ می خورم

تعظیم می کنند به من گردبادها

اکنون گمان مبر که به پایان رسیده ام

بنگر شکوه رویش خورشیدزادها!

اما یکی از نکات برجسته و ملموس در این مجموعه وجود نوعی فاصله عاطفی و فکری میان شاعر و مخاطب است که این برخواسته از نوع گفتمان و شیوه چینش کلمات و واژگانی است که برخواسته از دایره واژگانی شاعر است.

این شیوه نوشتاری در برخی سروده ها بر شدت و ضعف عنصر تخیل و عاطفه تأثیری ژرف و ملموس گذاشته، از سویی بر ارتباط مخاطب با شعر و درگیر شدن با معانی و مفاهیم و آموزه های مورد نظر شاعر تأثیری منفی و گاه کند با ماندگاری کوتاه خواهد داشت.

از سویی می توان گفت غزل های این دفتر میان حالت انتزاعی پیچیده ای از ملموس به ناملموس، از عینی به ذهنی و از مادی به معنوی و برعکس در نوسان است که در این میان بار استعاری و نمادین کلمات برای درک تصاویر و مبالغه های گاه تکان دهنده شاعر الزامی است و برخی اشعار نیز خطر تکلف و تصنع را در کنار دیگر صنایع ادبی به دوش می کشند:

یک میز کج دو صندلی کهنه، فنجان سرد، چای پلاسیده

یک داستان، شروع زن و مردی لای کتابهای پلاسیده

دو غار در دو کوه ورم کرده، دو اتفاق در پی افتادن

یک راه گیج و محو شدن در متن، دو شانه، یک ردای پلاسیده

در غزل هجدهم این دفتر سجادی روایتی می آفریند که در برزخ امید و یأس و پیروزی و شکست در تلاطم است او روایتی از حالت رخوت ناک تنهایی و بی کسی ناشی از رذالت های روحی و درونی راوی شعرش را برای مخاطب به تصویر می کشد؛ این گفتمان ادبی مبتنی بر قضاوت درونی وی بر مبانی و اصول اخلاق و اخلاق مداری بر محور روابط اجتماعی و فردی است. اما این سروده وی می توانست خیلی ادبی تر و مخاطب پسندتر باشد که این مسئله بیشتر برخاسته از نوع ادبیات چاله میدانی است که شاعر برای نحوه بیان و گویش خویش برگزیده و تا حدودی سطح مخاطب خویش را پایین آورده و به همان مقدار از تعداد مخاطب خویش کاسته است. این حالت با آوردن هر چند محدود کلمات ناپسند، نچسب و ناخراشیده تشدیدیافته و بار عاطفی و ادبی اشعار وی را پایین آورده است.

در غزل ۲۰ نیز این حالت به جلوه ای دیگر نمایش یافته است؛ این غزل با اندیشه ای انسان گرایانه، رشحاتی از حالتهای مالیخولیایی راوی شعر را به تصویر کشیده است. در این سروده هر چند شاعر خواسته با آوردن الفاظ و تعبیراتی نو و مدرن سطح ادبی و فکری سروده اش را ارتقاء بخشد اما غافل از این مسئله بوده که یکی از اصول اصلی در پذیرش و مقبولیت شعر و هر هنر دیگری مخاطب پسند بودن و در نظر داشتن سلیقه، نظر و نیاز مخاطب است و هر هنرمندی باید اولین رسالت هنری خویش را ارتقاء سطح فکری، روحی و عقیدتی مخاطب خویش بداند و با در نظر داشتن این مهمات ایده ها، سلایق و معانی و مفاهیم مورد نظر خویش را در قالب های هنری مورد علاقه خویش عرضه نماید تا در جهت دهی و هدایتگری مسیر تکامل و تعالی خویش و افراد جامعه مؤثر و مؤید گردد.

یکی از نکاتی که در اکثر اشعار این دفتر به چشم می خورد بازتاب روحیه یأس، ناامیدی و بدبینی به افراد و اطرافیان از بطن سروده هاست. که این مسئله بر فکر و روحیه مخاطب و در سطح گسترده تر جامعه و روابط میان افراد تأثیری مخرب و منفی خواهد داشت و روحیه یأس، ناامیدی و بدبینی را شیوع و تسری می بخشد و بر روند کار، فعالیت و طراوت و شادابی افراد جامعه تأثیری آشکار خواهد داشت چنان که خوانش این سروده مؤید این تعریف است:

... مثل طاعون یک جا لباسی موش هایی مرا می جویدند

من کت دامادی ام را گوشه آن کمد می جویدم

بر سر سفره شام آخر، لقمه ها در گلو گیر کرده

بعد هر استکان چای مسموم مرگ را یک نخود می جویدم

خودکشی را نفهمیده بودم، سیم برق است یا سیم تلفن

«فازونول» را به هم بسته بودم، هم «کاتد» هم «آند» می جویدم

... تو پلنگی شدی و پریدی آسمان را اگر بنگرم، آه

می چکد خون به پیشانی ام از جای چنگ تو بر صورت ماه

شب زن مرده ای بود در تو، تو زنی مرده درزایش شب

داغ خون غزل روی چاقو، شب زنی بود در نیمه راه

البته غزل پنجم این دفتر که روایتی آیینی است به موضوع شهادت امام هشتم(ع) پرداخته است. این سروده کار موفقی است که می تواند نقطه روشنی در خیزش رو به جلوی شاعر در گام های بعدی و بلندتر باشد. در این غزل که به صورتی متفاوت و تقریبا مدرن شاعر به سیره و زندگی و نحوه شهادت این امام معصوم اهتمام داشته است با نگاهی وسیع تر و عمیق تر پلی به گذشته ایشان زده و با نظر به تاریخ زندگی اجداد و پدران بزرگوارشان به شعر روایی خویش تعالی و ارزش و اعتبار خاصی بخشیده است. در این سروده آشنایی زدایی های شاعرانه با مضمون پردازی خوش فرم و محتوای شعر تلفیقی زیبا و هنرمندان یافته و شاعر با استخدام واژگان و ترکیباتی متناسب و تراش خورده درخشش خاصی به سروده اش بخشیده است:

اولین حبه را که می خوردی، کفر می رفت تا اذان بدهد

دست شیطان به تیغ زهرآگین، فرق خورشید را نشان بدهد

... دومین حبه زیر دندانت، له شد و قطره قطره پایین رفت

که از آن میزبان بعید نبود، شهد طعم شوکران بدهد

سومین حبه مثل آتش بود، جگرت داشت مشتعل می شد

تشنه ات بود و این عطش می خواست، پرده دیگری نشان بدهد

چهارمین حبه درد خم شد و بعد، سر به تعظیم دوست زانو زد

مرد تسلیم راهمان به که، کمرش را رضا کمان بدهد

دیدی از پشت پرده جدت را که سر از سجده برنمی دارد

حکم این بود تا به دست «هشام»، پدرت روی سجده جان بدهد...

قرن ها بعد بعد از آن قصه، در غروبی غریب و خون آلود

از تب زخم، بچه آهویی، بی صدا بر در حرم جان داد.