سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

مباحثه, روشی برای تدریس در دانشگاه


مباحثه, روشی برای تدریس در دانشگاه

نوشتن فقط یادداشت برداشتن نیست, بلکه تجربه کردن هم هست نوشتن یک نوع سامان دادن به نظام فکری است به خصوص در مورد علوم انسانی که علومی انتزاعی هستند, نوشتن یک روش است و فقط حاصل بررسی های ما نیست شما وقتی که شروع به نوشتن می کنید در واقع شروع تحقیق شماست,در خلال نوشتن است که ایده های شما نظم پیدا می کنند

در این مقاله، تحت عنوان " مباحثه، روشی برای تدریس در دانشگاه" من بخشی از تجربهء خودم را در دروه دکترا در دانشگاه سالس دستمایهء طرح یک مشکل در مورد آموزش عالی خودمان و تدریس در دانشگاه های خودمان قرار دادم. با توجه به این که دورهء لیسانس و فوق لیسانس را در ایران گذرانده بودم و با توجه به این که خودم سال ها تجربهء تدریس در این دانشگاه ها را داشتم، وقتی که با نظام آموزشی در دانشگاه لندن مواجه شدم، اولین چیزی که توجهم را به خود جلب کرد این بود که تمام این سیستم بر دو نکته تاکید می کند: اول استقلال دانشجو و اینکه دانشجو باید خودش مستقل از استاد فرایند آموزشی اش را طی کند و (دوم آنکه) استاد بیشتر نقش یک مشاور و تسهیل کننده دارد بخصوص برای دوره های دکترا و فوق لیسانس.

استاد راهنما در اولین جلسه این موضوع را کاملا برای من توضیح داد. او گفت که" شما دانشجویان ایرانی باید بدانید که اینجا مثل ایران نیست و در اینجا مثل ایران استاد برای دانشجو نقش معلم را ندارد. ما در اینجا اصول راه رفتن را به شما می گوییم اما خودتان باید راه بروید. ما در اینجا مقالات شما را می خوانیم اما به شما نمی گوییم که باید بر روی چه مسئله ای کار کنید و یا در روندآن تحقیق شما را کمک کنیم. تحقیق بر عهده خودتان است و ما هیچ تلاشی نمی کنیم که شما کار کنید، چون به مقداری که تلاش کنید، به همان مقدار ما هم پا به پای شما می آئیم. نکته دومی که برای من توضیح داد این بود که اینجا ما برابر هستیم( البته برای دوره دکتری) اینطور نیست که من عقل کل باشم و شما آمده باشید تا از این عقل کل چیزهایی را بیاموزید، مثل این است که ما اینجا یک پروژه عظیم داریم که می خواهیم مشترکا پیش ببریم؛ من اینجا نقش مشاور را دارم و شما نقش اصلی را دارید و من فقط در برخی موارد به شما کمک می کنم. بنابراین در این پروژه که بین من و شما مشترک است ولی در اصل برای شماست اصل شما هستید و فرع من هستم. از نظر علمی هم چون شما می خواهید که متخصص این علم خاص بشوید شما مهم تر و تواناتر هستید و در واقع وقتی این موضوع تمام می شود شما در مورد این موضوع خاص استاد بنده هستید نه اینکه بنده استاد شما باشم. بنابراین در بحث هایی که با هم می کنیم در نظر داشته باشید که شما صاحب نظر هستید و بنده فقط بعنوان مشاور با توجه به تجربیاتی که دارم مطالبی را در خصوص روش کار به شما می گویم و ممکن هم هست که اشتباه کنم بنابراین شما در نظر داشته باشید که اصل خودتان هستید و مجتهد و صاحب نظر این حوزه شما هستید."

برای من هضم این تعریف بسیار دشوار بود که باور کنم که استاد من در این حوزه شاگرد من است. این نکته دومی بود که من و استادم را در یک حوزه برابر قرار می داد و در برخی موارد حتی مرا بالاتر از استادم قرار می داد. در کلاس های این استاد برای دوره های مختلف فوق لیسانس و دکترا شرکت کردم و در آنجا بود که متوجه شدم در انگلستان حتی روش تدریس هم با دانشگاه های ما متفاوت است.

در دوره اولمان استادی داشتیم به نام جان پیل که استاد مطالعات آفریقا شناسی بود و در واقع مسئول دوره های دکترا و فوق لسیانس دانشگاه نیز بود. ما ۱۷ نفر بودیم. این استاد در اولین اقدامی که انجام داد ما را به گروه های دو نفره تقسیم کرد و گفت هر دانشجویی باید یک شریک داشته باشد و از میان شما هر دو نفر که موضوع پایان نامه هایشان تقریبا در یک حوزه قرار می گیرد با یکدیگر بحث کنید و در واقع با هم همکاری کنید. شریک من یک خانم ژاپنی بود که موضوع تحقیقش راجع به انسان شناسی در ژاپن بود و به موضوع انتخابی من نزدیک تر بود . کاری که ما باید انجام می دادیم این بود که به یکدیگر در پیدا کردن منابع کمک می کردیم و باید proposal می نوشتیم و در آن طرح مسئله می کردیم و روش های انجام تحقیق را تشریح می کردیم. منابع مربوط به این تحقیق را می آوردیم و ... بعد می بایست آن را در تعامل و همکاری با یکدیگر می نوشتیم. البته هر یک از ما بر روی پروژه خودمان کار می کردیم و هر یک از ما نیز به تنهایی با استادان راهنمای خود بیرون از کلاس همکاری می کردیم ولی می بایست مطالب را برای همدیگر می خواندیم و همدیگر را از روند کار مطلع می کردیم. در هر ترم برای تکمیل شدن این proposal که در پایان سال باید upgrade می شد یعنی در جلسه ای که مثل جلسه پایان نامه بود تا ما بعنوان یک دانشجوی دکتری پذیرفته شویم استاد راهنما و کمیته تز باید آن تز را تائید می کرد تا پذیرفته شود. در هر ترم از این سه ترم می بایست هر یک از ما یک کنفرانس می دادیم. این کنفرانس را طوری برگزار می کردند که من موضوع شریکم را مطرح می کردم و شریکم هم موضوع مرا ارائه می کرد تا اینکه در واقع نشان بدهیم که چقدر در تعامل با یکدیگر بوده ایم؛ به گونه ای که در خلال کنفرانس او می توانست روند کاری من را ارائه کند. به این ترتیب در واقع میزان همکاری ما را با یکدیگر می سنجیدند. بعد در جلسه باقی دانشجویان نیز نقد و بررسی می کردند و نظرات خود را می گفتند و منابع معرفی می کردند و تجربیات خود را می گفتند و با یکدیگر هم فکری می کردیم. در ترم اول یک مقدار پیش می رفتیم و ترم دوم اندکی بیشتر و ترم سوم که ترم آخر بود کل proposal را تکمیل ارائه می کردیم.

در سایر کلاس ها نیز شرکت می کردم. یکی مردم نگاری خاور میانه و یکی هم دوره دکتری بود. در مورد انسان شناسی سینمای ایران. در آن کلاس ها هم دیدم که این استاد در کلاس های فوق لیسانسش که مربوط به رشته مردم نگاری خاور میانه بود، افراد کلاس را به ۴ گروه ۴ نفره تقسیم کرد و بعد برای هر گروه شرح وظایف و موضوعی تعیین کرد. کلاس فقط کلاس بحث بود و نام هر یک از این گرو ه ها را گروه مباحثه گذاشته بود. این ۴ نفر می بایست با همکاری یک موضوع را می گفتند و در هر ترم بخشی از تحقیق خود را ارائه می دادند. موضوعی که می توانست پایان نامه شان باشد و یا تنها یک مقاله. ولی در این سه ترم تحصیلی، آن چهار نفر با یکدیگر بودند. بیرون کلاس آقای تافر برای هر گروه دو ساعت وقت می گذاشت تا کار هایشان را بخواند و در خصوص منابع به آنان کمک کند و تمامی راهنمایی هایی را که به نظرش مفید می آمدند بگوید.

ما سمینار های دیگری هم داشتیم که آن سمینار ها هم به همین شکل انجام می شد. کلاسی داشتیم به نام مردم نگاری در هزاره سوم. در این کلاس یک گردهمایی اجتماعی برگزار می شد و تمام دانشجویان در مورد مشکلات اجتماعی و فرهنگی خود صحبت می کردند و در مورد کارهایمان هم بحث می کردیم. این کلاس در واقع یک کلاس بحث دسته جمعی بود . این کلاس ها بسیار دوستانه بود. در کلاس از ما پذیرایی می شد و بسیار روابط صمیمانه ای داشتیم و هدف این بود که تعامل دانشجویان با یکدیگر از سطح کلاس فراتر برود؛ چرا که ما همگی دانشجوی دکترا بودیم و قرار بود که همه پایان نامه بنویسیم و تقریبا همگی ما مشکلات مشابهی داشتیم. سمینار دیگری بود که در آن دانشجویان می توانستند با توجه به موضوع پایان نامه خود یک شخص صاحب نظر را از هر کجای دنیا خبر کنند تا در مورد موضوع پایان نامه او صحبت کند و تمامی هزینه های دعوت از آن شخص نیز بر عهده دانشگاه بود. در این سمینار پرسش و پاسخ ایجاد می شد و هدف این بود که دانشجو با استادی به جز استاد خودش نیز ارتباط برقرار کند. و این امر باعث تعامل و دوستی شود و در عین حال دیگران هم از این کنفرانس استفاده کنند. این کلاس ها هم در واقع کلاس مباحثه بودند. چنین شیوهء آموزشی بسیار کارآمد بود، چون پیوندهای دانشجویان با یکدیگر بیشتر می شد و به تجربه های ما در جریان آموزش بسیار بها داده می شد. ما عملا بر طبق فرمول یاد گرفتن حین انجام کار پیش می رفتیم و مهم تر از همه این که جوهر همهء این ها مباحثه و گفتگو بود.

بعد به این نتیجه رسیدم که چرا دانشگاه های ما اینطور نیستند در صورتیکه در گذشته های دور، اساس مدارس و مکاتب ما بر پایه مباحثه بوده است و هنوز هم در حوزه های علمیه بحث طلبگی و .... رواج دارد و هنوز هم در مسجد اعظم قم شاهد طلبه هایی هستیم که در گروه های چند نفری نشسته اند و با یکدیگر در مورد مسائل بحث می کنند. من دربارهء تعجب خودم از اینکه چرا در کشور ما از بحث استفاده نمی شود در وبلاگ خودم نوشتم . این نکته مورد توجه یکی از استادان به نام دکتر محمد عطاران که استاد سرشناس تعلیم و تربیت، در دانشگاه تربیت معلم است وخودش هم وبلاگ دارد، واقع شد. او مطلبم را خواند و برای من ای میل زد که من کلاس های دکترا و فوق لیسانسم را دارم به همین طریق ارائه می کنم. چند شب پیش که متوجه شد من از خارج آمده ام به من زنگ زد که ما کارهایی که شما گفته اید در کلاس هایمان انجام داده ایم و تعدادی از استادان دیگر نیز همین کار را کرده اند. این برای من بسیار جالب بود و همان باعث شد تا من این مقاله را بنویسم.

برای آنکه بتوانم این بحث را به یک بحث دانشگاهی تبدیل کنم باید تجربهء خودم را با توجه به معیارهای آکادمیک دنیا به یک کار قابل قبول در چارچوب دانشگاهی تبدیل می کردم، تا یک مقالهء رسمی و قابل قبول بدست بیابید. برای این کار اول رفتم سراغ آنکه ببینم آیا در مورد مباحثه مقاله یا کتابی نوشته شده است یا خیر. رفتم دنبال اینکه در مورد این چیزها بحث های تئوریک انجام شده یا نه. بعد که این کار را کردم دیدم دنیایی از کتاب ها و مقالات تحت همین عنوان و در مورد تدریس در دانشگاه نوشته شده ( در واقع من عنوان مقاله ام را از یکی از همین کتابها گرفتم) و بحث های تئوریک بسیاری در مورد آموزش مشارکتی شده بود،بر مبنای دیدگاهی که ویلاتسکی، تئوری پرداز بزرگ آموزش روسی، مطرح کرده بود و بیشتر بر جنبه های اجتماعی دانش تاکید می ورزید و این که علم یک فرایند اجتماعی است ( همان بحثی که پیتر برگر هم در کتاب ساخت اجتماعی واقعیت مطرح کرده بود و خیلی از جامعه شناسان علم نیز مطرح کرده بودند که چون علم امری است که در فرایندهای اجتماعی بوجود می آید بنابراین انتقال آن هم در یک فرایند اجتماعی صورت می گیرد)؛ در نتیجه آموزشی موفق است که بتواند این کار را انجام بدهد؛ یعنی یک فرایند اجتماعی برای تولید علم و اشاعه و کاربست علم بوحود بیاورد. بنابراین شروع کردم به مطالعهء آن موارد. این مقاله همچون سایر مقالاتی که در این سال ها نوشته ام با طرح یک مشکل شروع می شود. مسئله خودم را اینگونه مطرح کردم که تقاضای اجتماعی و رقابت برای ورود به دانشگاه و ادامه تحصیل در ایران بسیار بالا و سنگین و در عین حال رغبت و اشتیاق وارد شدگان به دانشگاه ها برای یادگیری و تلاش علمی بسیار پائین و اندک است. این تناقض آشکار در ایران ریشه در عوامل اجتماعی،سیاسی و فرهنگی مختلفی دارد از جمله این عوامل ناتوانی نظام آموزش دانشگاهی شامل روش های آموزش، کتب و منابع درسی و استادان محیط فرهنگی دانشگا ه ها،قوانین و نظام اداری و کاستی ها ی نظام مدرسه ای در ایجاد انگیزه و میل و عطش دانشجویان برای یادگیری،خلاقیت و کوشش علمی بیشتر است دانشگا ه ها در ایران قادر به تربیت چیزی که پیر بوردیو انسان شناس و مردم شناس بلند آوازهء فرانسوی آن را انسان آکادمیک می نامد،نیستند.در واقع مسئله این است که همه رقابت می کنند بروند دانشگاه ولی وقتی رفتند همه در این تلاش رقابت می کنند که دانش فرا نگیرند. چرا اینگونه است؟ پاسخ را من در مقدمه داده ام که مجموعهء این سیستم قادر نیست که انسان ها را به انسان های آکادمیک تبدیل کند. این امر ابعاد متعددی دارد. یکی از آنها این است که روشی که ما آموزش می دهیم روشی نیست که از آن انسان آکادمیک بیرون بیاید. برای اینکه بتوانم این بحث را در چارچوب علمی مطرح کنم، توضیح دادم که این مسئله را بیشتر کاویده ام و بعد از آن آمده ام دیدگاه آموزش مشارکتی را بسط دادم که این نوع آموزش به چه معناست، و ابعاد مختلف چیستند و بعد به این موضوع پرداخته ام که برای حل این مشکل چه کار می شود کرد و یک پاسخی دادم و گفتم مباحثه راهی برای حل مشکل است و در نهایت بر اساس بحث های تئوریکی که در مورد مباحثه وجود دارد و بر اساس تجربه ای که داشتم روش مباحثه را شرح دادم و شرایط انجام مباحثه را تا جایی ادامه داده ام که چگونه این روش ها و الگوها را چگونه می توانیم در ایران پیاده کنیم. و پیشنهادهایی با توجه به تجربه ای که از ایران داشتم و به اصطلاح نقد و نظرهایی که در این مورد وجود دارد و نیز محدودیت های مباحثه را شرح دادم. و راه حل هایی ارائه داده ام که چگونه می توانیم در واقع این روش را در اجتماعات علوم اجتماعی و سایر علوم گسترش بدهیم و به این وسیله بحث را به پایان رسانده ام.این هم یک نمونه ای دیگری برای اینکه شما ببینید چگونه می توانید تحقیق خود را ارائه دهید چیزی که مهم است این است که باید مقداری جسارت داشته باشید و آمادگی داشته باشید که تن به کار بدهید بعضی اوقات دانشجویان فکر می کنند که دانش باید از جایی بیاید و برود در مغز آدم و آن هم باید در یک شب یا دوشب چیزی نوشت و آن می شود دانش ولی در واقع اینگونه نیست و آنهایی که می روند و مقاله می نویسند واقعا زحمت می شند و وقت می گذارند اوایل مشکل است و پاسخ به این سوال که مثلا آیا این موضوعی که من برای تحقیق انتخاب کرده ام به جواب می رسد پاسخی ندارد که بتوان در مدت کوتاهی آن را بدست آورد و یا اینکه یک نفر به شما بگوید که آره به جواب می رسد یا نه و این در واقع شما هستید که باید نشان بدهید که موضوع شما یک موضوع تحقیقاتی است.

هزاران ایرانی در این سال ها رفته اند خارج از ایران و تحصیل کرده اند و شاید بتوان گفت که احتمالا من اولین ایرانی هستم که مثلا این زحمت را به خودم داده ام که در مورد تجربه زندگی دانشجویی خودم در خارج از کشور مقاله ای بنویسم . من هم برای این که این کار را بکنم پروسه طولانی را طی کردم چون یکباره که ۴۰ صفحه مطلب به ذهن من نرسیده است و این گونه نبوده که یک چیز کلی را در مغزم و یا جیبم بگذارم. اول این موضوع توجه مرا جلب کرد، که در دانشگاه های لندن در سر کلاس ها بحث می شود و بعد این سوال برایم پیش آمد که چرا ما در کشور خودمان بحث نمی کنیم، دیدم که اینجا چقدر رفتار استاد با دانشجو فرق دارد و اینکه چقدر استاد به استقلال دانشجو اهمیت می دهد در حالی که دانشجوی ایرانی چنین چیزی در ذهنش هم نمی گنجد و دائم سوال می کند که استاد این را چه کار کنم؟ آیا این موضوع برای تحقیق خوب است؟ و ... چون فکر نمی کند که باید خودش دنبال موضوع برود و در مورد منابع تحقیق کند و کتاب بخواند و با دیگران گفتگو کند و با یک موضوع زندگی کند مشهور است که مرحوم ذبیح اله صفا استاد معروف ادبیات فارسی وقتی که هر کسی را می دید همه می دانستند که مرحوم صفا در تمامی برخوردهایش در مورد موضوعی که دارد مقاله می نویسد بحث می کند بنابراین اگر کسی آمادگی این را داشت که وارد بحث با او شود بعد از یک سلام کوتاه بحث را با او آغاز می کرد و برایش مهم نبود که رشته تحصیلی شخص چیست چون با آن موضوع زندگی می کرد. این استاد بزرگ عادت کرده بود که با موضوعات تحقیقی خود زندگی کند و به همین دلیل هم توانست سهم به سزایی در تاریخ ادبیات فارسی ایفا کند. و این شیوه تمامی آدم هایی است که می خواهند محقق و یا دانشجو باشند. حال شما هم اگر می خواهید در مورد یک موضوع خاص تحقیق کنید باید آن را موضوع گفتگوهای روزانه خود قرار دهید، در خوابگاه در بحث هایتان چون از طریق همین گفتگوها به نکات تازه ای می رسید و چیزهای تازه ای به ذهن شما می رسد که باور نکردنی است البته در دنیای امروز وسایل گفتگو کردن بسیار متفاوت شده است که وبلاگ یکی از آنهاست. خودم تمام این ۱۶ مقاله را به خاطر وبلاگ نویسی نوشتم چون عادت داشتم که در مورد مسائلی که به ذهنم می رسید در وبلاگ خود چیزهایی بنویسم و یک عده می آمدند و نظرات خود را در مورد نوشته های من در وبلاگ من می گذاشتند و خواننده های نوشته ام که زیاد می شدند به این نتیجه می رسیدم که عجب موضوع جالبی است. بعضی ها فکر می کردند که من دارم معجزه می کنم که چنین چیزهایی را می نویسم اما از نظر خودم یک موضوع ساده بود منتهی همت می کردم و پس از اینکه می دیدم دیگران استقبال کردند می رفتم و منابع و کتاب ها را می خواندم و دائم به آن مطلبی که نوشته بودم اضافه می کردم و همینطور مطالب را اضافه می کردم و سرانجام آن را تبدیل به یک مقاله قابل چاپ در یک مجله علمی می کردم. وقتی شما از یک رشته که هستید به رشته دیگر می روید خلاقیت شما افزایش می یابد مثلا وقتی من از دنیای فرهنگ و مطالعات فرهنگی رفتم به دنیای تحصیلات عالیه، تکنیک های موجود در این دو رشته را با یکدیگر قاطی می کردم و به نکات جالبی می رسیدم و نکات جدیدی کشف می کردم علم هم همینگونه پیش می رود در واقع مالینفسکی یک فیلسوف و ریاضی دان بود و به مطالعه انسان شناسی علاقمند شد در واقع تمام دانشمندان بزرگ دینا این گونه اند و درست به همین دلیل است، که بحث های بین رشته ای در حال رشد هستند. چون از پیوند زدن دانش ها، مفاهیم و دیدگاه ها به یکدیگر نتیجه جدیدی حاصل می شود. همانگونه که از پیوند فرهنگ ها نتایج جدیدی حاصل می شود، دانش هم جزئی از اجزاء فرهنگ است هر دانشجویی هم که می خواهد در این خصوص تحقیق کند، باید در نظر داشته باشد که تلاش مهم ترین رکن تحقیق است و این که تلاش امری است تدریجی که ناگهانی ظهور نمی یابد. البته شاید باشند مواردی که در آنها افرادی یک شبه و به طور ناگهانی مطلب یا موضوعی را کشف کرده باشند اما تعداد این گونه کشفیات به قدری اندک است که می توان آنها را از حیطه علم به راحتی حذف کرد.علم یک چیز تدریجی الحصول است و محقق باید به طور مستمر با آن زندگی کند و بکوشد آن را اندک اندک توسعه داده تا در نهایت به نتیجه مورد نظرش برسد.نکته مهم در تحقیقات نوشتن است، محقق باید تا حد ممکن از خیال پردازی بپرهیزد و افکار خود را بر روی کاغذ بیاورد و در واقع با صدای مکتوب فکر کند.

تجربه ای را دکتری را خودم را برایتان بگویم که از بین آن ۱۷ نفر دانشجوی دکتری دانشگاه لندن تنها کسی بودم که سر یکسال توانستم proposal خود را طوری بنویسم که مورد تائید کمیته پایان نامه قرار بگیرد و تصویب شد و تقریبا می توانم بگویم که یک سال بعد هم کار پایان نامه هام را تمام کرده بودم اما به یک بیماری برخورد کردم و چون علاقه داشتم که بیشتر بمانم و بیماری هم دست به دست هم داد و من بیشتر از یک سال لندن ماندم اما اینکه چرا توانستم سر یک سال proposal خود را ارائه دهم این بود که من از نوشتن شروع کردم و از همان اول دفترچه یادداشت حرفه ای درست کردم که تمام مطالبی را که به ذهنم می رسید، در این دفترچه نوشتم. هر وقت هر چه به ذهنم می رسید می نوشتم و با هر کس که روبرو می شدم با او در مورد موضوع پایان نامه ام بحث می کردم. ثانیا تمام بحث ها را می نوشتم، حتی هر کتابی را که در این زمینه می خواندم یادداشت برداری میکردم و می نوشتم. من هیچ چیزی را نانوشته نمی گذاشتم و به همین دلیل کارم خیلی سریع پیش می رفت. و همین باعث شد که بعدها مقاله مفصلی در مورد "نوشتن" بنویسم که محصول همین تجربیاتم بود. در واقع نوشتن فقط ثبت کردن نیست بلکه کشف کردن هم هست .

نوشتن فقط یادداشت برداشتن نیست، بلکه تجربه کردن هم هست نوشتن یک نوع سامان دادن به نظام فکری است. به خصوص در مورد علوم انسانی که علومی انتزاعی هستند، نوشتن یک روش است و فقط حاصل بررسی های ما نیست شما وقتی که شروع به نوشتن می کنید در واقع شروع تحقیق شماست،در خلال نوشتن است که ایده های شما نظم پیدا می کنند و در فرایند نوشتن متوجه خلاء های ایده تان می شوید. در فرایند نوشتن است که شاهد تولد یک اندیشه و خلاقیت هستید. مخصوصا اگر نوشته، تایپ هم شده باشد. حروف سربی یک نوع تجسم بخشیدن به ایده هاست. چون ایده های ما بسیار انتزاعی نا محسوس و ناملموس هستند و ما وقتی که این ایده ها را می نویسیم به آنها تجسم بصری می دهیم و آنها را به تصویر می کشیم و وقتی آنها را به تصویر کشیدیم از دیدن آنها لذت می بریم و تشویق می شویم که کار فکر کردن را ادامه دهیم اما اگر این کار را نکنیم چون حافظه بشر محدود است بنابراین به زودی تفکرات و ایده های خود را فراموش می کنیم و به همین دلیل بعد از مدتی آن را فراموش می کنیم، در نتیجه نوشتن خودش مناعی برای از دست رفتن امید و انگیزه و رغبت آفرینی است و شما باید کار خود را با نوشتن آغاز کنید و با نوشتن پیش ببرید این بسیار مهم است خصوصا برای دانشجویانیکه که رشته تحصیلی شان مطالعات فرهنگی است.

بنابراین زمانی که به شما گفته می شود در مورد موضوعی تحقیق کنید، معنای آن این است که دفترچه ای پیدا کنید مخصوص آن موضوع و خودکاری مخصوص آن موضوع و از همان جا شروع کنید به نوشتن و پیاده کردن آن موضوع اگر چیزی را نمی دانید بنویسید من درباره این موضوع چیزی نمی دانم این خودش یک نوع دانش است. نوشتن اینکه این موضوع برای من جالب است یا نیست، یک دانش است اما بعد ها با جلوتر رفتن مشخص می شود که اینگونه نیست که چیزی نمی دانید چون همه ما در مسائل انسانی به حکم انسان بودن نکاتی را می دانیم اما خیال می کنیم که نمی دانیم بنابراین شروع کنید به نوشتن. من هنگامی که پدیده وبلاگ ایجاد شد موتور ذهن من شد که شروع کنم به تایپ کردن. وبلاگ برای دانشجو معجزه می کند برای شما هم بهتر است که وبلاگ داشته باشید و بعد نوشتن بارها و بارها نوشته خود را بخوانید. چون مرحله بعد از نوشتن مرحله توسعه آن چیزی است که نوشته اید. یعنی بعد از این که متنی را نوشتید شروع به نقد نوشته خود کنید، که این چیزی که من نوشتم چه ایرادهایی دارد. بارها بخوانید شاید باور نکیند اگر به شما بگویم که من بیش از ۱۰۰ بار یک یادداشت خودم را اصلاح می کنم این را مبالغه نمی کنم البته پس ازمدتی نوشتن دست آدم روان تر می شود و راحت تر می نویسد. هیچ نوشته ای مخصوصا یک نوشته دانشگاهی یکباره به یک متن پخته و تحلیلی و منسجم و ... تبدیل نمی شود.این ها چیزی است که به تدریج به دست می آید . مثلا در مورد روش های مختلف مباحثه، اول فقط دو مورد مد نظرم بود بعد که نوشتم و خواندم بعد شد ۷ مورد و در یک فرایند یکساله این مقاله نوشته شد و همینطور است مقالات دیگری که به تدریج چاپ خواهند شد هیچ کدام از این مقالات یک روزه و دو روزه به نتیجه نرسیده اند و در یک پروسه شش ساله و به تدریج نوشته شده اند.یکی از اساتید بنام، می گوید که من برای نوشتن هر کتابم ۴۰ سال وقت صرف کرده ام و من آن زمان متوجه نمی شدم که منظورش از این حرف چیست اما الان متوجه می شوم که واقعا همینطور است و برای این که آدم بتواند کتابی را بنویسد باید ۴۰ سال زحمت بکشد و دائم بنویسد و تصحیح کند و از دل بحث های خودش بحث های دیگری بیرون بیاورد بنابراین شما باید این تجربیات را به کار بگیرید.

دکتر نعمت الله فاضلی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.