چهارشنبه, ۱۹ دی, ۱۴۰۳ / 8 January, 2025
مجله ویستا

دلتنگی برای آقای تاتی


دلتنگی برای آقای تاتی

سینمای ایران یک دوجین کارگردان دارد که باید تک تک فیلم هایشان را ببینید آقای کیارستمی تاج سر ما هستید ولی خیلی وقت است که دلمان برایتان تنگ شده به خدا دلمان برایتان تنگ شده

● به بهانه هم زمانی گفت وگوی اخیر عباس کیارستمی با جشنواره کن و موفقیت نمایش فیلم «تعطیلات مستربین» در سینماهای اروپا

کاش می شد بعضی وقت ها مقدمه چینی نکرد و یک راست رفت سر اصل مطلب. کاش همیشه برای نوشتن بهانه ای در کار نبود. کاش احتیاجی نبود برای اشاره به نکته ای طنزآمیز در فیلم «تعطیلات مستربین» با صدای بلند فریاد بزنم؛ «آقای کیارستمی به خدا دوستت دارم.» و کاش این یادداشت که قرار بود در حد یک ستون باشد، آنقدر طولانی نمی شد

. عباس کیارستمی برای من جدا از غرور، متانت، جوایز سینمایی، افتخارات و عناوین جهانی، زیرکی ها، دستاوردهای سینمایی، جریان سازی و کالت بودن در سینمای ایران و جهان، سماجت و پیگیری در خلق سینمایی منحصر به فرد، تقدیرها و ستایش های گدار و تارانتینو و اسکورسیزی و مایک لی و کوروساوا و منتقدان سرتاسر دنیا، لذت نبردن و بی تفاوتی ظاهری و غیرقابل فهمش به سینمای روز، اظهارنظرهای گهگاه عجیب و غریبش، پاسخ های ساده و دوست داشتنی و مجاب کننده و بی شیله پیله و در عین حال آسان گیرانه اش (که بعضی وقت ها به طفره رفتنی بی اندازه هوشمندانه و ستودنی تبدیل می شوند و هم زمان جهانی عظیم از تجربه ها و گذر عمر را در دل شان پنهان کرده اند)، کتاب هایی که به زبان های مختلف درباره اش نوشته شده (که دوست منتقدی می گفت من که تا به حال چندتایی از آنها را سه بار خوانده ام و هنوز نفهمیدم اینها از چه چیز سینمای او این اندازه لذت می برند)؛ برای من یادآور سال های نه چندان دور «بی قهرمان»ی است.

سال های سختی که اخبار افتخارات او و معدودی از فیلمسازان دیگر، مدال های ورزشکاران (بخصوص کشتی گیرها) و همچنین موفقیت های دانش آموزان المپیادی در همراهی با اسم «ایران»، عزت و سربلندی و احساس خوشایند و مطبوع (و به زعم کسانی غیرواقعی) را زنده می کرد.

«برای من بیدار نشستن تا ساعت سه صبح و شنیدن خبر برنده شدن «طعم گیلاس» کیارستمی در جشنواره کن در یکی از آخرین خاموشی های گسترده تهران(؟) که با هزار بدبختی از طریق امواج رادیویی مغشوش و «رادیوهای بیگانه» - و نه تلویزیون رسمی کشورم - حاصل شد همان قدر شعف انگیز، مهیج، لذت بخش و غرورآفرین بود که اعلام پیروزی رسول خادم بر خادارتسف روسی در مسابقات المپیک آتلانتا ۱۹۹۶. (بامزه اینکه جریان برنده شدن این مدال طلای المپیک را هم در شرایط وحشتناکی از رادیو شنیدم) در آن سال ها احساسات ساده ای را تجربه کردم که تنها با همین جملات ساده قابل توصیف اند.

البته من آن زمان چیزهای دیگری را هم آموختم. آموختم که چگونه می توان با نفرت و خشمی (بی توجیه و بی دلیل) مثل آقای مسعود فراستی درباره یک فیلم (زیر درختان زیتون) نقدی نوشت با اسم «تحقیرشدگان». آموختم که چگونه می توان مثل آقای خسرو دهقان در مطلبی و مصاحبه ای با دکتر امید روحانی تحت عنوان «نم نم بارون» کیارستمی را جدی نگرفت و منتظر پایان دوران و سینمایش نشست.

آموختم که چه تعداد از منتقدان ما منتظر زمین خوردن فیلمساز هم میهن شان هستند. آموختم چه تعداد از فیلمسازان ما با سوءاستفاده از حال و هوا و موج فراگیر آن سال ها می توانند نابلدی ها و بی اعتقادی شان را به هنر واقعی سینما، زیر سینمایی-مثلاً- از جنس آثار کیارستمی پنهان کنند و کاری کنند که همه اجزای آن دنیا به تدریج بی مزه، لوس، مزخرف، کاسب کارانه، ساده انگارانه، بی دانش (و تمام آن صفایی که لایق یک اثر بد هنری است) جلوه کند.

با این حال کیارستمی بی اعتنا به خیل خیرخواهان، بدخواهان، هواداران، کوتوله ها، دنباله روها، متنفرین، منتقدین و سینمادوست ها فیلم های خودش را ساخت و در حقیقت به افراطی وضع ممکن آثاری را کارگردانی(؟) کرد که نه تنها در حد آثار درخشان، بی نظیر و ماندگاری چون «طعم گیلاس»، «باد ما را خواهد برد»، «زیر درختان زیتون»، «کلوزآپ» و... (چقدر دوست داشتم مثل خسرو دهقان نام بیشتر فیلم های او را اینجا بیاورم) نبودند بلکه حتی دنباله روهای او هم دیگر نمی توانستند چیزی شبیه آنها را دوباره سازی کنند. (بهتر است بگوییم جرات اش را نداشتند چون دیگر همه چیز، همه چیز را می باختند.)

در دوران جدید فیلمسازی کیارستمی - به قول یکی از قدیمی ترین و مهمترین همکاران سابق کیارستمی در فیلم های بعد از انقلاب او که شاید دوست نداشته باشد اسمش را اینجا بیاورم - «دوربین دیجیتال» همه آن چیزی بود که او همواره از سینما می خواست.

او با این وسیله -به ظاهر - ساده به همه آرزوهایش رسید و نه تنها «کارگردان» را حذف کرد که به تدریج نقش همه عوامل ساخت یک فیلم (فیلمبردار، تدوینگر، فیلمنامه نویس و بازیگر) را به صفر رسانید (بهترین نماها - و جسورانه ترین؟ - بخش فیلم «آ،ب،ث آفریقا» سکانسی هشت دقیقه ای است که در تاریکی محض می گذرد) و فیلم های آخرش دیگر درباره ماه، قورباغه، شبی از شب ها و چوبی روی آب و سگی در دوردست شدند. او تعریف جدید و کاملاً منحصر به خودش از سینما را به «سینما» تحمیل کرد.

واقعیتش این است که این سال ها دیگر تعداد افرادی که با تمام وجود از تماشای آثار کیارستمی (البته به جز راه ها) لذت می برند، خیلی کم شده است. او برای خیلی ها نماد هنرمندی شده که با عمری تجربه دارد با تجربه های جدیدترش به همه چیز پشت پا می زند، تجربه هایی که انگار قرارند روزی روزگاری به صورت خیلی کارآمدتری در جایی دیگر استفاده شوند. کلام کیارستمی در مجامع عمومی برعکس فیلم هایش به شدت گزنده تر، تلخ تر و انتقادی تر شده است و نمی دانم این تلخی ها و اشاره های او به نامردی های روزگار و انتقادهایش مثل فیلم های تلخ دوران بعد از میانسالی اسپیلبرگ («هوش مصنوعی»، «گزارش اقلیت» و «مونیخ») نتیجه بالا رفتن سن اوست یا چیز دیگر.

اصلاً شاید بتوانیم این شیوه فیلمسازی او را واکنشی انقلابی تعبیر کنیم. از آن دوران سال ها گذشته و من هم مثل خیلی از آدم های دیگر با فاصله گرفتن از دنیای معصومانه کودکی و دیدن تمام وجوه مضحک، مزورانه، سیاه و کاسب کارانه این ور و آن ور پرده سینما کم کم متوجه شدم نیازی نیست که هر چیزی را جدی بگیرم، از تغییرات کیارستمی و فیلمسازان دیگر شگفت زده بشوم، یا از زد و بندها و نامردی های جشنواره ها به خشم بیایم.

متوجه شدم تعیین سرنوشت سینمای هر ساله دنیا تنها (و شاید اصلاً) در کن یا اسکار معین نمی شود، فهمیدم فیلم های برنده نخل طلای کن بخصوص در سال های اخیر («بادی که در مرغزار وزید»، «فارنهایت ۱۱/۹»، «پیانیست»، «اتاق پسر»، «رزتا») لزوماً بهترین فیلم های دوران خودشان نبوده اند و حتی ارزش های کیفی و هنری رقبای شان را هم نداشته اند، ماجراهای انتخاب پیانیست پولانسکی در سال ۲۰۰۲ که بیشتر به ادای دین و شبیه جایزه یک عمر تلاش صادقانه بود و همچنین فارنهایت ۱۱/۹ مایکل مور (که بولینگ برای کلمباینش را دوست دارم و این حجم و نفرت گروهی از منتقدان ایرانی آثار او را به حساب خیلی چیزهای دیگر می گذارم) که محصول حضور تارانتینو (نماینده کمپانی میراماکس در هیات داوران) و بازی ها و دهن کجی های سیاسی بود و همچنین فیلم های افتتاحیه و اختتامیه و نمایش های خارج از مسابقه «رمز داوینچی»، «سیزده یار اوشن»، («جنگ ستارگان» و...). برخی از اعضای هیات داوران (شارون استون، سلما هایک و...) به خوبی نشان می دهد که این مهمترین جشنواره دنیا (که تمام سینمادوستان حرفه ای دنیا با اشتیاق خبرهایش را تعقیب می کنند و درش به دنبال غایت آرزوهای سینمایی و موفقیت بزرگترین فیلمسازان(؟) زنده دنیا می گردنند) هم انگار نمی خواهد و نمی تواند بدون زرق و برق فوق ستاره ها و حمایت مالی هالیوود محصولاتش را عرضه کند.

فضای جدید کن(؟،) در نگاهی به شدت متحجرانه و بی ظرافت، یادآور مصوبه فیلا (فدراسیون جهانی کشتی) است که وقتی دیدند گویا دیگر بوی الرحمن این رشته ورزشی بلند شده و تماشاگران استقبال چندانی از آن نمی کنند، تصمیم گرفتند با برگزاری هم زمان مسابقات مختلط تماشاچی های بیشتری را به سالن های ورزشی بکشند.

حضور پنج فیلم امریکایی از جمله «زودیاک» دیوید فینچر و «نامیرا»ی تارانتینو (راستی پیشتر گویا قرار بر این بود که همه فیلم های بخش مسابقه، اولین نمایش شان در جشنواره کن باشد) هم از برتری مطلق سینمای امریکا حکایت دارد و هم نشان دهنده تغییر احتمالی ذائقه گردانندگان این جشنواره است.

حالا نمایش مستقل «نامیرا» بدون «سیاره وحشت» روبرت رودریگس (که پیش از این هر دو در قالب یک اثر به روی پرده سینماهای امریکا رفتند و ستایشی بودند از سینمای آشغال و دوزاری و خیلی تماشاگران به معنی واقعی کلمه «احمق» متوجه این امر نشده و بعد از تماشای فیلم اول از سالن بیرون آ مده بودند) در جشنواره امسال، ماجراهای پیش آمده (و البته توهین آمیز) نمایش «قصه های کیش» را تا اندازه ای قابل فهم و حتی توجیه پذیر می کند.

فیلم تارانتینو و رودریگس در سینماهای امریکا شکست سختی خورد و قرار است برای نمایش با تاخیر آن در سینماهای انگلیس (و احتمالاً جاهای دیگر اروپا) تکه پاره شود. موفقیت در کن و تمجید منتقدان اروپایی تمام آن چیزی است که پخش کنندگان فیلم و دی وی دی های آن، آرزویش را در سر دارند. کل ماجراهای کن در حال حاضر مثل تمامی عرصه های مختلف زندگی هر روزه ما، یک بازار بزرگ و یک کسب و کار اساسی است، که حال اگر توانستی محصول باکیفیتی را عرضه کنی در بازی هستی وگرنه قافیه را باخته ای.

برای همین دیگر دلیلی ندارد که این اندازه در تیترها و خبرهای مان با حسرت از نبود سینمای خودمان در این ضیافت یاد کنیم و دلایل سیاسی بتراشیم. امسال ما در جشنواره فیلم نداشتیم همان طور که انگلستان و آلمان و اسپانیا و... هم فیلمی ندارند.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.