سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

رودی که گریه کرد


رودی که گریه کرد

خلوت ظهرعاشورا درسکوتی دردناک فرورفته بود . امام حسین (ع) شوق رفتن داشت و نگرانی آنان را که مانده بودند . پس از او چه بر سرخاندانش می آمد ، چه کسی لبهای تشنه کودکان را با جرعه ای آب …

خلوت ظهرعاشورا درسکوتی دردناک فرورفته بود . امام حسین (ع) شوق رفتن داشت و نگرانی آنان را که مانده بودند . پس از او چه بر سرخاندانش می آمد ، چه کسی لبهای تشنه کودکان را با جرعه ای آب ترمی کرد ؟ چه کسی پیکرپاک عباس را به خاک می سپرد ؟ سر به سوی آسمان بلند کرد و عرضه داشت؛ خدایا تو شاهدی که به آنان گفتم بازگردند . تو شاهدی که این تقدیرمن بود نه کودکان بی گناه ! خداوندا می دانی که یاران شهیدم وفادارترین مردمان بودند و اینک همه به سوی تو شتافتند . خداوندا شهادت عباس پشتم را شکست ! و علی اصغرم تشنه و آرام درمیان دستانم جان داد . اینک من مانده ام و لشکر بی شماردشمن ! من مانده ام و فرمان و اراده تو ...!

امام تشنه و دل شکسته دست بر زانو نهاد و از زمین برخاست . آنگاه فریاد برآورد : آیا کسی باقی مانده که مرا یاری کند ؟ آیا خداپرستی هست که درحق ما ازخدا بترسد ؟ آیا فریاد رسی هست که درفریاد رسی ما از خدا امید ثواب داشته باشد؟

کودکان تشنه و خاموش درخواب بودند . حضرت زینب (س) ازخیمه بیرون آمد . می دانست که این آخرین دیداراست و لحظه وداع . می خواست او را خوب ببیند . امام حسین (ع) روبه زینب (س) کرد و گفت : فرزندانم و تورا به خدا می سپارم . او تنها کسی است که پشتیبان شما خواهد بود . صبورباشید و به خواست خداوند گردن نهید . به خدا سوگند که شهادت درراه او سعادت من است.

زینب برزمین نشست . انگارپاهایش یارای ایستادن نداشت . شانه هایش خمیده بود . برادر را می دید که درپشت پرده اشکهایش دورمی شود ، پس یکباره گریست . سکوت ظهرعاشورا در چکا چک شمشیرها و زوزه تیرها شکست و هزاران زخم بر پیکر مبارک امام حسین (ع) نشست.

آفتاب خاموش شد ؛ وقتی که خیمه ها را به آتش کشیدند . خاک سوخت ؛ وقتی که زنان و کودکان را با پای برهنه به اسارت بردند و فرات درحسرت لب های تشنه امام تا همیشه گریست.