چهارشنبه, ۱۵ اسفند, ۱۴۰۳ / 5 March, 2025
دست به دست

کامران اربابی که حالا دو سال است به جرم قتل همسرش در زندان است ـ مدت کوتاهی مسوول سرکشی به انتظامات اداره بود. هفتهای یک بار میآمد؛ یک سری به دفاتر نگهبانی میزد، یک گزارش مختصری از مسوولین انتظامات مجموعه میگرفت و میرفت.
اربابی، سعی میکرد همیشه ظاهری آراسته داشته باشد. از عطرهای تند و ماندگار استفاده میکرد. بارها شده بود وقتی از اتاقی میرفت، تا یک ساعت بعدش هر کس به آن اتاق میرفت میگفت:" اه... بازم این مرتیکه اربابی اینجا بوده؟!". مرتب موهای جو گندمیاش را رنگ میکرد و سعی میکرد تا در چشم دیگران بویژه دختران و زنان اداره جوانتر به نظر برسد. اواخر هم شایعه شده بود که؛ با کاکاوند ــ همسر محسن رحمتی ــ سر و سری دارد.
محسن رحمتی؛ مسوول تاسیسات اداره بود و از هشت ساعت کاری نه ساعتش را به لولههای شوفاژخانه و هر از گاهی هم به شیرهای آب سرویسهای بهداشتی یا فلاش تانکها آویزان بود. با یک لباس کار سرتاسری کثیف، که هرکجا مینشست؛ ردی نمدار از خود به جا میگذاشت. و از همه بدتر؛ بوی عرق تنتش بود که با بوی گریس و روغن سوخته ممزوج شده و به هر اتاقی که برای رفع خستگی و گپ زدنی کوتاه با همکارانش میرفت، تا یک ساعت بعد از رفتنش؛ وجودش حس میشد و گاه باعث دعای خیری نثار روح پدر مرحومش.
□□□
اربابی؛ هر بار که چشمش به کاکاوند میخورد، لبخند لبانش را تا نزدیکیهای لالهی گوشش امتداد میداد. سرش را کمی کج میکرد و تمام کاکاوند را یکباره در چشمانش جا میداد.
"سلام خانم کاکاوند... حالتون چطوره؟ ..." و تعارفات را پشت سر هم به اینجا میرساند که "... ما سراغتونو زیاد از آقاتون میگیریم. هر وقت ایشون رو زیارت میکنیم، سلام میرسونیم خدمتتون. اتفاقا بار قبل که دیدمشون ذکر خیرتون شد. گفتم این خانم کاکاوند از اون خانمهای نیک روزگارند " و به اینجا که " جدن آدم نمیدونه چی بگه! هر چی از شخصیت بعضیها بگی بازم کم گفتی ... چند بار هم به آقاتون گفتم تو یک جایی یک سنگی از جلوی پای مردم برداشتی که خدا یک همچین گلی نصیبت کرده، از قدیم و ندیم گفتن از هر دستی بدی از همون دست میگیری..." و همینطور ادامه میداد.
البته! پنج شش باری پیش آمده بود که اتفاقی و کاملا تصادفی! گذر اربابی به جایی بیفتد که کاکاوند آنجا باشد. یک بار وقت سوار شدن اتوبوس، یک بار در کتابخانهی اداره و چند بار در مسیر مهد کودکی که کاکاوند هر روز برای بردن و آوردن دختر کوچکش میرفت. هر بار هم اربابی از ملاقاتهایش با شوهرش میگفت. و اینکه شوهر کاکاوند، شغل کثیفی دارد. حتی بار آخر گفته بود که به حالش افسوس میخورد، وقتی میبیند دست تقدیر او را در دامن کسی انداخته که درکش از احساسات و عواطف زنانه، اندازهی یک فوک دریایی از عطر گلهای بهارنارنج است، و شناختش از شخصیت بینهایت لطیف مژگان! به قدر درک یک مرغ گوشتی از کلمهی زیبای زندگی! و در پایان به او حق داده بود و گفته بود؛ از انسانی که صبح تا شب به جز آچار و پیچ گوشتی چیز دیگری نمیبیند و بیشتر ساعت کارش را در فضای بستهی شوفاژخانه آویزان لولههاست، انتظار یک زندگی رمانتیک را نمیتوان داشت.
اربابی راست میگفت؛ رحمتی حتی آخر شبها هم با همین لباس متعفن به خانه میرفت. البته قاعدهی انسانیاش این است که یک نفر با داشتن اینچنین شغلی، قبل از آنکه به خانه برود لباسش را عوض کند، اما رحمتی، آخر شبها آنقدر خسته بود که فقط میخواست هر طور که شده جنازهاش را به خانه برساند چرا؟... چون رحمتی هم مثل سایر کارمندانی که احتمالا این داستان را میخوانند، مجبور بود برای گذران زندگی، بعد از اتمام کارش در اداره، برای خودش کار کند و به همان وصفی که اول گفتم؛ برای انجام کارهایی مثل سرویس شوفاژخانهی منازل، سرویس کولر، تعویض لامپ، تعویض واشر شیر آب، کوبیدن دو میخ در یک راستا روی دیوار برای نصب یک تابلو و از این جور کارها که عموما مردهای امروزی! از انجامش عاجزند، از این خانه به آن خانه برود.
مشتریهایش هم بیشتر آشناها و کارمندان اداره بودند. مثل آقای اربابی که هر چند وقت یک بار، با او تماس میگرفت و میخواست که برای انجام کاری به خانهشان برود. هر بار هم که میرفت خانم اربابی عقدهی دلش باز میشد و از اینکه کامران شوهرش، آنقدر بیدست و پا است که حتی عرضهی کوبیدن یک میخ به دیوار را ندارد، احساس شرم میکرد و دعا میکرد که روزی اربابی هم مثل رحمتی آدم با دست و پایی شود؛ که لااقل بشود گفت یک مرد است! خانم اربابی حتی یک روز در حالی که داشت لیوان شربت را به دست رحمتی میداد گفت "چی بگم آقا محسن! میگن از هر دست بدی از همون دست میگیری! نمیدونم به درگاه خدا چه گناهی کردم که گیر این مرد افتادم!"
و این آخرین باری بود که محسن رحمتی به خانهی اربابی رفت. هیچ وقت هم علتش را نگفت. برای همین هم اربابی مجبور شد یک تعمیرکار دیگر را برای رفع و رجوع کارهای خانه بیاورد. همان که چند وقت بعد به دست خودش کشته شد. گویا اربابی به وجود یک رابطهی نامشروع بین همسرش و تعمیرکاری که برای سرویس یخچال به خانهشان رفت و آمد میکرده، مشکوک میشود و او را میکشد.
الان دو سال از آن اتفاقات میگذرد و کاکاوند و رحمتی همچنان به زندگی آرام خود ادامه میدهند. رحمتی با تمام وجدان کاریای که در طول این سالها از خودش نشان داده، هیچ ترفیعی نگرفته است چون اصولا مسوول تاسیسات ترفیعی ندارد! اما اربابی ــ که حالا دو سال است به جرم قتل همسرش در زندان است ــ قرار است به زودی اعدام شود.
سید علی موسوی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست