چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

ادبیات در کوچه پسکوچه ها


ادبیات در کوچه پسکوچه ها

همه ما فکر می کنیم همه کودکان و نوجوانان با آغاز پاییز و ماه مهر به مدرسه می روند تا بیاموزند چگونه بخوانند و بنویسند و در زندگی پیشرفت کنند و شاید کسی به فکرش نرسد که در تهران کودکانی هم هستند که سال و ماه برایشان معنایی جز کار و سختی ندارد

همه ما فکر می‌کنیم همه کودکان و نوجوانان با آغاز پاییز و ماه مهر به مدرسه می‌روند تا بیاموزند چگونه بخوانند و بنویسند و در زندگی پیشرفت کنند و شاید کسی به فکرش نرسد که در تهران کودکانی هم هستند که سال و ماه برایشان معنایی جز کار و سختی ندارد. اینها بچه‌هایی هستند که از کمترین حقوق خود که شرکت در کلاس‌های درس است محرومند.

این کودکان ناچارند برای تامین مخارج خانواده خود لقب کودکان کار را بر شانه‌های نحیف خود تحمل کنند و ما هر روز از کنار این گل‌هایی که نشکفته در حال پرپرشدن هستند در معابر و چهارراه‌ها، سالن‌های پرازدحام مترو، پارک‌ها، اتوبوس‌ها و بسیاری مکان‌های دیگر می‌گذریم بی‌آنکه ذره‌ای از مشکلات آنها را درک کنیم. مشکلات آنها هرچه هست اعم از اعتیاد والدین، ناهنجاری‌های اجتماعی و... مشکل آنهاست. گویی تهران این طبقه از اجتماع را نامرئی می‌انگارد اما چه بخواهیم، چه نخواهیم آنها وجود دارند؛ آن هم در قلب تهران.این کودکان هر روز به دنیا می‌آیند و بیش از هر کودک دیگری واقعیت زندگی را لمس می‌کنند واقعیتی که پوست و گوشت آنها را با بی‌رحمی می‌خراشد فقط و فقط به جرم چشم گشودن در خانواده‌هایی که گاهی به سختی می‌توان آنها را خانواده نامید. خانواده جایی است که کودک در آن احساس امنیت و آسایش کند. جایی که قرار است در آن کودکی و شادمانی را تجربه کند و بهترین دوران زندگی‌اش را با حمایت والدین از سربگذراند تا با اعتماد به نفس و آمادگی لازم وارد جامعه شود و آینده را رقم زند. اما کودکان کار، هم پدرند و هم مادر و سختی‌های روزگار خیلی زود پیرشان می‌کند بی‌آنکه طعم کودکی را مزه مزه کنند. این کودکان از موهبت آموزش محرومند و دست تقدیر آنها را نیز به همان راهی رهنمون می‌شود که والدینشان در آن سوخته‌اند و خاکستر شده‌اند. آری در عمق همه تیرگی‌ها، روشنایی وجود دارد. تاریکی هرگز بر روشنایی غلبه نمی‌کند و همواره کسانی هستند که این روشنی‌ها را هرچند ناچیز قوت می‌بخشند، از خود گذشتگانی که از کنار این کودکان با بی اعتنایی عبور نمی‌کنند و معتقدند دانش و آگاهی دریچه ایست به روی همه روشنی‌ها. آنها در این تاریکی دست این کودکان را می‌گیرند و در کنار این فرشتگان معصوم می‌ایستند.

صحبت خوبان، نام کلاسی است حوالی میدان محمدیه در خانه ایرانی مولوی که متعلق به جمعیت مستقل امداد دانشجویی –مردمی امام علی (ع) است. این کلاس نتیجه تلاش و همت عزیزانی است که این کودکان را می‌بینند. آذر ۹۲ در یک پنجشنه پاییزی و بارانی افتخار شرکت در یکی از کلاس‌ها و نشستن در کنار بچه‌هایی را داشتم که قرار است با شمعی که توسط این عزیزان روشن شده است جاده بی‌انتهای علم را به امید آینده‌ای متفاوت از والدینشان طی کنند. بچه‌ها با خوشرویی مرا در کلاس پذیرفتند. تعارف و تشریفاتی وجود ندارد. کسی در کلاس درس صحبت خوبان احساس غریبی نمی‌کند. اینجا همه درد و دغدغه‌ای مشترک دارند. معلم که بچه‌ها عمو صدایش می‌کنند، در آغاز کلاس روی تخته سفید عکس کوهی بلند می‌کشد و تعدادی آدمک و رو به بچه‌ها می‌گوید: ما می‌خواهیم از کوه دانایی بالا برویم و به قله برسیم. یکی از بچه‌ها می‌پرسد: آقا، ما الان کجاییم؟ اوپاسخ می‌دهد: ما الان این پایینیم. وقتی به آن بالا برسیم همه چیز را می‌بینید. از آن بالا همه جا معلوم است. هر کاری می‌توان کرد. با دانش هر کاری می‌توان کرد.

کار پیدا کرد، اندیشه بدست آورد و معتادها را جمع کرد. و بچه‌ها با چشمانی که برق آرزو در آنها می‌درخشید گوش می‌دادند. در کلاس صحبت خوبان خبری از میز و صندلی نیست، مکتبی است روشن به نور عشق. همه دورتا دور روی فرش نشسته‌ایم و منتظر ادامه کلاس. صحبت خوبان به صورت ترمیک برگزار می‌شود که هر ترم هفت جلسه دارد. در طول ترم از بچه‌ها خواسته می‌شود یکی از شخصیت‌های ادبی بزرگ را انتخاب کنند و به جای او صحبت کنند.

هدف از اجرای این کلاس کشف استعدادهای کلامی و زبانی کودکان است. به بچه‌ها کتاب و مجلات مختلف داده می‌شود و از آنها می‌خواهند براساس آن نمایشی اجرا کنند. زینب که به نظر می‌رسد ۱۴ یا ۱۵ سال دارد با تلاش‌های این گروه توانسته است در کلاس سوم ابتدایی ثبت‌نام کند و با همین سواد کم داستان و شعر می‌نویسد. او توانسته است ۳ بار کتاب شعر فروغ فرخ زاد را بخواند. زینب از ما که مهمان کلاس بودیم با قطعه شعری از فروغ پذیرایی کرد. امیرحسین ۹ ساله به زیبایی تکه‌ای از رزم رستم و سهراب را اجرا کرد. گروهی دیگر نمایشنامه هملت را اجرا کردند و من در این میان مات و مبهوت از توانایی‌های این بچه‌ها فقط نگاه می‌کردم. بچه‌ها در این کلاس گاندی را شناخته‌اند، با عقاید مارتین لوترکینگ آشنا شده‌اند، پروین اعتصامی، عطار، سهراب سپهری و سعدی را خوانده‌اند، چیزی که در کلاس‌های درس معمولی یافت نمی‌شود.

این کلاس با کلاس‌های مدارس غیر انتقاعی و دولتی شهر تهران فرق دارد. بچه‌ها در اینجا ادبیات می‌آموزند. در اینجا ادبیات در روح و جان بچه‌ها جوانه می‌زند، رشد می‌کند و ریشه‌ای عمیق می‌گستراند. صحبت خوبان، صحبت خوبان است و بس و جز عشق آموخته نمی‌شود. برای ریشه کن کردن فقر و اعتیاد فقط و فقط یک راه وجود دارد و آن چیزی نیست جز دانش و آگاهی. امید است معلمان ازخودگذشته بیشتر و بیشتر شوند، امید است سایرین این قشر را بیشتر ببینند و از کنارشان بی‌اعتنا رد نشوند. امید است همه جا صحبت خوبان باشد. امید است کودکی را نبینیم که به جای درس خواندن و خندیدن مجبور باشد کار کند و آرزوهایش ببار ننشیند. امید است آرزوهای این کودکان که سقف کوتاهی دارد برآورده شود. بی امید نمی‌توان سر کرد.

سولماز دولت‌زاده