پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

سفر به روزهای سپید


سفر به روزهای سپید

برای آن هایی که الان یک گوشه از این دنیای پهناور دارند روزهای سپیدشان را سپید می گذرانند

برای آن هایی که الان یک گوشه از این دنیای پهناور دارند روزهای سپیدشان را سپید می گذرانند!

یک فرصت داری! دوباره فرصت دادند، یک فرجه ۳ روزه!

در این ۳ روز سپید قرار است خود خودت شوی! از قالب هر روزه ات بیرون بیایی و همان شوی که خودت می خواهی و از همه مهم تر او!

قرار است دور شوی، از همه چیز و همه کس در دنیا! قرار است دنیا را بگذاری کنار... آه ... مگر می شود دنیا را با تمام ابهتش گذاشت کنار؟ ... می شود؟کار نشد ندارد و این جا فقط یک دل صاف و بی کینه می خواهد! فقط باید خود خودت شوی بعد، آن وقت دنیا که ابهتی ندارد هیچ! بی ارزش بی ارزش هم می شود....

سه روز فرصت داری که برگردی به خویشتن خویش! به این که از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟ این ۳ روز فرصتی است برای یک حساب و کتاب منصفانه! برای یک چرتکه انداختن حسابی! برای یک نقد اساسی از خودمان و کارهایمان. این جا پارتی بازی نداریم، جا برای همه هست! همه و همه.

این یک سفر ۳ روزه است، امکانات آن چنانی هم نمی خواهد فقط یک دل می خواهد و بس! ورود برای عموم آزاد است! خوش تیپ ها، با کلاس ها، بی کلاس ها، با معرفت ها، با سوادها و .... همه می توانند بیایند. قرار است ۳ روز از عالم و آدم بی خبر باشیم، بشویم مثل بی خبران عالم! اما نه این جا باید مراقب اوضاع و احوال خودمان و دلمان هم باشیم.

این جا باید مواظب آنتن های دلمان هم باشیم که حتما آنتن بدهد وگرنه جا می مانیم! این جا قرار است رقابت کنیم اصلا آمدیم به یک مسابقه! مسابقه ای که اولی ندارد، برنده ندارد برای این که همه برنده اند! بازنده اش روسیاهی خودخواهی ها، غرورها، حسادت ها و نامردمی هاست!

اصلا می دانی قرار است یک نبرد نفس گیر داشته باشیم یک نبرد با همه سیاهی های دنیا، قرار است از وابستگی این دنیا بکنیم و عاشق شویم تا لایق شویم! به این سفر که آمدیم باید با امام علی(ع) دل ببندیم و بیاییم! قرار است زمین گیر شویم و حسابی بندگی کنیم!

این جا باید ارتباطات با بیرون قطع شود و حتی باید بی خیال موبایلت شوی!

قرار است اقرار کنیم ... قرار است دادگاهی برپا کنیم و خودمان هم بشویم متهمش و تنها ادعا و دلیل متهم بودنمان فقط و فقط اقرار است! می خواهیم اقرار کنیم که خسته و درمانده ایم از این همه فکرهای بیهوده.

اقرار کنیم که خسته ایم از پیله تنهایی و واماندگی. اقرار کنیم که اگر لطف و رحمت او نبود، ما نبودیم. می خواهیم اقرار کنیم که هیچ هیچیم. اقرار می کنیم که بدون او حتی ذره ای بیش نیستیم!

اقرار کنیم که تو تنها بهانه ای برای زندگی کردن و زنده ماندنمان! اقرار می کنیم که آن قدر مانع بر سر راه رسیدنمان به تو گذاشتیم، فرصت ها را از دست دادیم، بی انصافی به خرج دادیم منم منم کردیم و آن قدر خودخواه شدیم که اصلا یادمان رفته که کی هستیم و کجاییم؟

اقرار می کنیم که «ای صاحب جود و بخشش، ای برگرداننده گذشته ها، ای زنده کن مرده ها، ای روزی بخش همه، ای صاحب جلال و بزرگواری، ای زنده و پاینده ابدی، ای پدید آرنده روزها و شب ها! به خواری، فقر، تنهایی و بی کسی مان رحم کن.

اقرار می کنیم که «ای بخشنده، ای عطابخش، ای منع کننده، ای باقی ابدی، ای نگه دار، ای آفریننده، ای روزی دهنده، ای بخشنده، بی عوض، ای توبه پذیر، ای گشاینده، ای که هر کلیدی به دست تو است، ای مهربان، ای کفایت کننده، ای شفابخشنده، ای پاداش دهنده، ای بی نیاز، ای دادگر، ای مهربان و اهل احسان، ای شنوای پدیدآور، ای زنده کننده، ای روزی دهنده، ای فریادرس، ای سهل و آسان گیر، ای مراقب، ای یگانه، ای حاضر و ای حفظ کننده! گناهان مرا بیامرز و مرا از عذابت در پناه گیر و مقام رضای خود، امان، احسان، غفران، بهشت و رضوانت را به من عطا کن.

اقرار می کنیم که تو ساده و بی انتهایی! اقرار می کنیم که «فقیر و زار هستیم!»

اقرار می کنیم که جز تو پناهی و تکیه گاهی نداریم! به گناهمان معترفیم و از تو عفو و آموزش می طلبیم! از تو درخواست می کنیم که تو پادشاه ملک و جودی و هرچه بخواهی به امرت موجود می شود و بر هر چیز توانایی، بر پریشانی مان رحم کن!اقرار می کنیم که «ستایش، مجد، فخر، قهر و عزت همه مخصوص توست و نعمت، بزرگواری، مهربانی، هیبت، پادشاهی، بها، بخشش، پاکی، پاکیزگی، یکتایی و کبریایی مخصوص توست!

و در ملک وجود آن چه به چشم دیده شود، آن چه دیده نشود و آن چه فوق آسمان های بلند و زمین های پست و هرچه زیرزمین است و دنیا و آخرت همه از توست و هر حمد و ثنا و شکر بر نعمات که تو پسندی خاص توست!

اقرار می کنیم که می خواهیم سپید سپید شویم مثل همین روزها!

اقرار می کنیم که می خواهیم خوب زندگی کردن را یاد بگیریم و عهد ببندیم که نشویم همانی که بودیم، نشویم مصداق روز از نو و روزی از نو!

و می خواهیم از آن عادل دادگر که بر ما رحم کند و حکمی برایمان صادر کند که بیشتر از این شرمنده اش نشویم. اما باز هم شرمنده اش می شویم و با چه زبانی باید گفت که شرمنده ایم!

چه قدر سنگین است وقتی که می بینی که تنها یک روز مانده است تا سفرت به پایان برسد، تازه عادت کرده بودیم به یک عادت خوب و چه زود به پایان می رسد. اما باید صبر کرد و به مادر صبر توسل کرد.

باید از او خواست که دستمان را بگیرد تا روز نه حتی شب هایمان را هم سپید سپید کنیم باید بسازیم دوباره وجودمان را!

می شود مگر نگفتیم کار نشد ندارد. می شود دوباره ساخت، دوباره رفت، دوباره زندگی کرد و دوباره نفس کشید.

می شود بسازیم خودمان را و بشویم همانی که او می خواهد، نه همانی که خودمان می خواهیم باید اقرار کنیم که کاش این روزهای سپید تمام روزهای عمرمان شود.

می شود دلمان را بسازیم و دوباره از نو و به جای تمام کینه ها و بغض ها، بذر محبت و مهربانی را بکاریم و فراموش کنیم سیاهی ها و زشتی ها را و فقط ببینیم روزها را، روزهای سپید را!