دوشنبه, ۱۱ تیر, ۱۴۰۳ / 1 July, 2024
طاووس یمانی در بارگاه هشام بن عبدالملک
هشام بن عبدالملک خلیفه مستبد اموی ، سالی برای زیارت به مدینه و مکه رفت . وقتی به مدینه رسید و اندکی آسود، گفت : یکی از اصحاب پیامبر را نزد من آورید. اطرافیانش به وی گفتند: کسی از یاران پیامبر زنده نمی باشد و همه مرده اند. هشام گفت : پس یکی از تابعین را بیاورید.
طاووس یمانی یکی از یاران حضرت علی (ع ) را یافتند و نزد هشام بردند. طاووس وقتی که به مجلس هشام رسید نعلین خود را از پا در آورد و گفت :
السلام علیک یا هشام ، چطوری ؟ سپس بدون اینکه منتظر جواب وی شود، بدون اجازه هشام نشست .
هشام بسیار عصبانی شد و خواست که هشام را به قتل برساند، اما یاران و اطرافیانش به وی گفتند: اینجا حرم رسول خدا، و این مرد هم از علما است و او را نمی توان کشت هشام که وضع را آنطور دید، رو کرد به طاووس و گفت : ای طاووس تو با چه دل و جراءتی این کار را انجام دادی ؟ طاووس در جواب هشام گفت : مگر چه کار کردم ؟ هشام با بیشتری گفت : تو در اینجا چند عمل بی ادبانه مرتکب شدی ، یکی آنکه نعلین خود را در کنار بساط من بیرون آوردی ، و این کار در نزد بزرگان زشت است ، دیگر اینکه مرا امیرالمؤ منین نگفتی . و دیگر اینکه بدون دستور من ، در حضورم نشستی و بر دست من بوسه نزدی .
طاووس گفت : من نعلین خود را به این دلیل پیش تو در آوردم که هر روز پنج بار پیش خداوند بزرگ که خالق همه است بیرون می آوردم و او بر کار من خشم نمی گیرد، و دلیل اینکه تو را امیرالمؤ منین نخواندم ، این است که همه مردم به امیری تو راضی نیستند، و من اگر می گفتم ، امیرالمؤ منین ، دروغ گفته بودم . و اما اینکه تو را به نامت و بدون لقب خواندم ، به این دلیل است که ، خداوند بزرگ دوستان خود را با نام بدون لقب می خواند و گفته است یا، داود و یا یحیی و... اما دشمنان خود را به لقب یاد کرده است و گفته : تبت یدا ابی لهب و تب . و اما اینکه دست تو را نبوسیدم ، این بود که از امیرالمؤ منین شنیدم که گفت : روا نیست بر دست هیچ کس بوسه زدن ، مگر دست زن خویش بر مبنای رابطه زن و شوهری ، و دست فرزند خویش بر اساس رحمت پدری و دیگر اینکه بدون اجازه در پیش تو نشستم ، از علی (ع ) شنیدم که فرمود: هر که می خواهد، مردی دوزخی را ببیند، بگوئید، در مردی نگرد که نشسته باشد و در پیشگاه وی عده ای ایستاده باشند. هشام از دلیری طاووس سخت برآشفت و گفت : ای طاووس مرا پندی و نصیحتی بگوی . طاووس در جواب گفت :
از امیرالمؤ منین شنیدم که فرمود: در دوزخ مارهایی هستند، هر کدام به اندازه یک کوه و عقربهایی هستند به اندازه چند شتر منتظر امیری هستند که با رعیت خود عدل نکند. طاووس وقتی که این سخن را گفت ، برخاست و از آنجا فرار کرد.
انتخابات ریاست جمهوری سعید جلیلی انتخابات مسعود پزشکیان انتخابات ریاست جمهوری 1403 پزشکیان جلیلی انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم مجلس شورای اسلامی انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳ ریاست جمهوری قالیباف
تهران هواشناسی قتل خانواده شهرداری تهران قوه قضاییه آموزش و پرورش سازمان هواشناسی آتش سوزی پلیس محیط زیست وزارت آموزش و پرورش
دولت سیزدهم قیمت دلار خودرو قیمت طلا قیمت خودرو بازار سرمایه بازار خودرو دلار قیمت سکه حقوق بازنشستگان بورس بانک مرکزی
سینما تلویزیون علیرضا قربانی تخت جمشید کنسرت سینمای ایران دفاع مقدس شهید روز مباهله رسانه ملی کتاب موسیقی
دانشگاه تهران مغز دانش بنیان ماهواره دانشگاه آزاد اسلامی باتری وزیر علوم
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه فرانسه فلسطین روسیه آمریکا جو بایدن ترکیه جنگ غزه دونالد ترامپ لبنان
پرسپولیس استقلال فوتبال یورو 2024 باشگاه استقلال باشگاه پرسپولیس لیگ برتر نقل و انتقالات علیرضا بیرانوند بازی لیگ برتر ایران نقل و انتقالات استقلال
هوش مصنوعی نمایشگاه الکامپ سامسونگ شیائومی ربات اپل گوگل سرعت اینترنت وزیر ارتباطات ایرانسل
دیابت عینک آفتابی طب سنتی ورزش ویتامین آلزایمر قند خون بارداری سکته