دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

بدلكار نباید بمیرد


بدلكار نباید بمیرد

یك دقیقه سكوت می كنیم نه كسی مرده است و نه قرار است كه بمیرد بدلكارها هم عاشق زندگی اند در تمام این ۶۰ثانیه, حركت رنگ ها و آدم ها, دورنمای شرقی ساختمان ضرغامی را هاشور می زنند

یك دقیقه سكوت می كنیم. نه كسی مرده است و نه قرار است كه بمیرد. بدلكارها هم عاشق زندگی اند. در تمام این ۶۰ثانیه، حركت رنگ ها و آدم ها، دورنمای شرقی ساختمان ضرغامی را هاشور می زنند. مصاحبه كنندگان مهمانند. مهمان كافی شاپی بزرگ در شمال خیابان ولیعصر. دور یك میز، زیر نورگیری كه آدم ها را بهتر نشان می دهد. نمای شرقی سالن، چندان جاذبه ای ندارد و پیش خدمت های سفیدپوش، كسل كننده ترین دقیقه های روز را می گذرانند. در ۳۰ ثانیه پایانی، ۳۰ پله مارپیچی كه ما را بالا آورده بود بهانه ای می شود برای گفت وگو. مصاحبه شونده می گوید: «اگر از این بالا من را پایین بیندازید، حتی عینكم از چشمم نمی افتد.» و نمای شمالی، بدلكاری است با یك لیوان شیربستنی بزرگ. ثانیه شصتم می گذرد. میزبان مثل یك آلمانی می گوید: «صبر، طولانی ترین راه برای رسیدن به هدف است. ولی باید مطمئن ترین راه باشد.» و این یك ضرب المثل است.

●●●

●به نظر خیلی از ایرانی ها بدلكار كسی است كه چون نمی تواند از فكرش برای پول درآوردن استفاده كند، ناچار از جان و توان بدنی اش مایه می گذارد؛ خودش را به خطر می اندازد تا امرار معاش كند. البته شاید این تعریف به دلیل شأن اجتماعی پایین بدلكاران در ایران باشد. با این طرز فكر موافقید؟

این ذهنیت كاملاً اشتباه است. بدلكاری یك علم است و فرهنگ خاص خودش را دارد. یك آدم بی سواد هیچ وقت نمی تواند بدلكار باشد. چون ۶۰درصد كار بدلكاری با محاسبه سر و كار دارد. مثلاً من باید بدانم كه وزن ماشینی كه سوارش می شوم چقدر است. چقدر باید سرعت بگیرم. چه وقتی باید ترمز كنم. و اینكه چه زمانی ماشینم متوقف می شود. چه باید بكنم تا آسیبی به من نرسد و محصول كار بدون هیچ ضرری آن چیزی باشد كه من می خواهم. حتی پیش از اینكه خودم را از این ۳۰ پله به پایین پرت كنم، می توانم به شما بگویم كه كجای زانویم خراش برمی دارد. یا كجای آرنجم كمی كبود خواهد شد.

●اما قصه بدلكاری در ایران متفاوت است.

ببینید بدلكاری در ایران را این طور شناخته اند كه كارگردانان و تهیه كنندگان فیلم ها می روند در میدان هایی كه آدم های بیكار و بی سواد جمع هستند گروهی از آنها را انتخاب می كنند. ۵۰۰ یا ۱۰۰۰ تومان می دهند. بعد آن دسته ای كه حماقت و شجاعت را با هم یكی می دانند خودشان را از اسب می اندازند پایین. یا عده ای خودشان را از بلندی های دو یا سه متری پرت می كنند. بعد هم یك صلوات برایشان می فرستند. اما مهم نیست كه اتفاقی برایشان می افتد یا نه. اما من این طور نیستم. كارم هم این نیست كه خودم را جلوی ماشین بیندازم. دیوانه كه نیستم. در این هفت سال كارم، نه شكستگی داشتم و نه صدمه دیدگی جدی. بی سواد هم نیستم. به ۴ زبان زنده دنیا می نویسم و صحبت می كنم. دكترای روانشناسی ورزش دارم و به عنوان یك ایرانی در آلمان ۱۷ مدال طلا گرفته ام.

●چه باسواد باشید چه بی سواد، به نظرم بدلكاری نسبت زیادی با ریسك كردن دارد. موافقید؟

ریسك در همه كارها هست. همین حالا كه با شما قرار گذاشته ام برای من یك ریسك است. چرا؟ چون من نمی دانم شما چه برداشتی از من می كنید؟ چه می نویسید؟ چطور آبروی من را می برید؟ یا اگر همین عكاسی كه با خودتان آورده اید از من خوشش نیاید و ...

●البته بهتر است به جای ریسك، اعتماد كنید. من كه فكر می كنم بدلكارها آدم های شجاعی هستند. اما نمی دانم این شجاعت، ذاتی است یا اكتسابی.

مطمئن باشید ذاتی نیست. اتفاقاً در بچگی خیلی ترسو بودم. اما با همه ترسم، از ۶ سالگی اسكی می كردم و عاشق سرعت هم بودم. آن موقع هنوز در ایران بودیم. اما از ۱۳سالگی كه به آلمان رفتم، نتوانستم اسكی را ادامه بدهم. چون مرز سوئیس و اتریش كه كوه های پربرف دارند از شهر كلن كه محل زندگی مان بود، فاصله داشت. در نتیجه به شنا و شیرجه روی آوردم. برای چند محصول تجارتی، كار تبلیغاتی انجام دادم. اگر به عكس روی شامپوهای «كلیف» آلمان نگاه كنید، تصویر یك شیرجه رو را می بینید. آن تصویر شیرجه من در سال ۱۹۹۹ در پرتغال است. برای همان تبلیغ، ۲۵هزار مارك گرفتم.

●شنا و شیرجه را چگونه به بدلكاری پیوند زدید؟

اولین بدلكاری ام برای كانال RTL آلمان بودكه به جای یك دختر ۸ ، ۹ساله در رودخانه راین شهر كلن پریدم. عمق آب ۴متر بود و جریان آب خیلی شدید. یك بی احتیاطی كوچك كافی بود تا زیر پایت خالی شود. كار آسانی نبود. به خصوص كه می خواستند شرایط كنترل نشده باشد. عاقبت لباس دخترانه ای به من پوشاندند و كلاه گیسی به سرم گذاشتند. و این شد آغاز بدلكاری من. این صحنه در واقع اولین كار تلویزیونی من بود.

●دو پرسش. یكی اینكه چرا در این سال ها خبری از شما نبوده است. یا بهتر بگویم ایرانی ها شما را نمی شناختند؟ دوم اینكه...

من گمنام نیستم. اگر من تا پارسال به خاطر پدر و مادرم نخواستم بگویم بدلكار هستم دلیل بر گمنامی من نیست. من در آلمان حتی نیاز به ارائه كارت شناسایی ندارم. اما این قضیه در مورد ایران فرق می كند. نه خودم دوست داشتم مطرح بشوم و نه چندان برایم مهم بود. چون نمی خواستم كاری در ایران انجام بدهم. از طرفی فكر نمی كردم كسی در ایران باشد كه فرهنگ كار مرا بفهمد.

●اما با قصه ای كه از بدلكاری در ایران تعریف می كنید، چند ماهی است كه در ایران مانده اید!

سوء تفاهم نشود. من از ایران بدم نمی آید. اصلاً آمده ام تا كارهایی را كه آموخته ام و فرهنگ بدلكاری را به تهیه كنندگان و كارگردانان ایرانی یاد بدهم. وقتی فیلم برای كارگردان یا تهیه كننده ما ارزش ندارد و فقط می خواهد كه هنرپیشه اش مشهور شود و فكر می كند كه مردم برای دیدن هنرپیشه به سینما می روند نه برای دیدن فیلم، من باید دانشم را به او یاد بدهم. مثلاً باید كارگردان بداند كه كار اكشن، یك علم جداست و با كارهایی كه در ایران انجام می شود متفاوت است.

●با كارگردانی هم ملاقات داشته اید؟

چند هفته پیش با آقای میرباقری دیدار كوتاهی داشتم سر صحنه فیلم مختارنامه. با چند كارگردان ایرانی دیگر هم گفت وگو كرده ام.

●فكر نمی كنم تجربه شما به درد فیلم های میرباقری بخورد؟

اتفاقاً مشكل همین جا است. تجربه من قابل مقایسه با تجربه این آقایان نیست و برعكس. من نه شمشیربازی به سبك عربی بلدم، نه اسب سواری. شما كی دیدید كه در سریال كبری ۱۱ كسی خودش را از اسب پایین بیندازد؟! چرا؟ چون برای حیوان هم ارزش قائل می شوند. اسب كه نمی تواند بگوید: « آی پایم درد گرفت». حتی به این فكر می كنند كه كودكی كه سریال را می بیند به خاطر آسیبی كه به اسب می رسد، احساس ناراحتی نكند. این فرهنگ، در كارهای سینمایی یا تلویزیونی ایرانی ها وجود ندارد.

●راه حل؟

ببینید! من تحقیق كرده ام. ما رشته ای به نام بدلكاری در ایران نداریم. در ایران، در همین خیابان طالقانی تهران آموزشگاهی داریم كه عنوان بدلكاری دارد. اما آنها رزمی كارند. شاید آموزش علمی بدلكاری به علاقه مندان، شروع كار من باشد. ۴ماهی است كه روی یك گروه جوان و شجاع ایرانی كار می كنم. هدفم آموزش فرهنگ صحیح بدلكاری به آنها است. اما فقط بحث آموزش نیست. با همین بچه ها قرار است در سریالی ۲۸ قسمتی به نام سرعت كار كنیم. نیروی انتظامی سفارش دهنده این سریال است. چند صحنه اش را كه یكی تعقیب و گریز و چند تصادف كوچك است و دیگری پرش از یك ساختمان سه طبقه، با كمك تیمم انجام می دهم.

●گفتید بدلكار و رزمی كار با هم فرق دارد. احتمالاً بدلكار با یك ورزشكار زیبایی اندام هم تفاوت زیادی دارد. شاید به همین دلیل كه شما بدلكار هستید، هیكل تان زیاد هم عضلانی نیست؟

من قدرتم از هر سه شما و حتی از یك ورزشكار بادی بیلدینگ هم بیشتر است. قدرت را باید در استقامت ورزشكار جست وجو كنید. من می توانم وزنه ای یك كیلویی را بلند كنم و ۵۰ كیلومتر بدوم. در صورتی كه یك قهرمان بادی بیلدینگ، شاید بتواند ۵۰ كیلو را بلند كند؛ اما نمی تواند بیشتر از۱۰ متر بدود.

●شرایط عمومی یك بدلكار چطور باید باشد؟ آیا تفاوتی بین یك آدم درشت هیكل با آدمی مثل من وجود دارد؟

نه هركسی می تواند بدلكار شود. بدلكار باید آدمی باشد عاشق زندگی. نه زندگی خودش را به خطر بیندازد نه اطرافیانش را. بدلكار نباید خودش را به خطر بیندازد. نباید آدم احمقی باشد. احمق ها به درد بدلكاری نمی خورند. یك چیز دیگر هم هست. آن هم احترام به قوانین هر كشور است. خود من، در زمان رانندگی تا به حال به هیچ دلیلی جریمه نشده ام. حتی شب ها اگر كسی هم نباشد، پشت چراغ قرمز می ایستم.

پویا لطفیان، اشكان خسروپور


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.