جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
رفتن را به پا کرده ام
مجموعه شعر «هنوز زن بودم» گزیدهای است از سرودههای شاعر جوان همروزگارمان نرگس رجایی که از میان دفترهای پیشین شعر او انتخاب شده و توسط انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی (تکا) و در قالب همان یکصد کتاب حمایتی معروف منتشر شده است. فارغ از محاسن و معایبی که این طرح با خود به همراه داشت، آنچه در ادامه میخوانید نگاهی است به این مجموعه شعر.
نرگس رجایی در حوزه شعر امروز ایران و به طور کل در زمینه فعالیتهای فرهنگی چهره شناخته شدهای است. رجایی در روزگاری که بیشتر بانوان شاعر و اهل فرهنگ به دلایل مختلف (که نیاز به یک پژوهش جدی و آسیبشناسی ویژه اجتماعی و روانشناسانه نیز دارد) به صورت مقطعی مطرح میشوند و پس از مدتی، حضور و فعالیت ادبی و فرهنگی و هنریشان قطع یا کمرنگ میشود یک استثناست و این استثنا بودن رجایی از نگاه من بیش از آن که به شاعر خوب بودن یا نویسنده خوب بودنش بازگردد، بیشتر وامدار حضور مستمر و تجربه حرفهای نرگس رجایی در رسانهها و خاصه مطبوعات است چراکه ذات رسانه، رابطه گسترده با جهان اطراف، پویایی و به روز بودن را به همراه دارد و شاید هم از این روست که در مقدمه کتاب این گونه میخوانیم:
«شعر اگر نه آینه روزگار باشد خود شعر نیست که روزگار را هیچ زبانی به شفافیت شعر ترجمان نبوده است. در همه ادوار تاریخ شعر بوده که تاریخ صحیح و صریح هر چه را یادداشت کرده است و شعر بیدروغ و بینقاب آیینه تمامنمای حوادث همه روزگاران است...».
اگرچه این مقدمه و این نگاه نکته تازهای در مقوله شعر و شاعری محسوب نمیشود و پیشتر از این بسیاری بر این که شعر روایتگر اصیل تاریخ و یکسره خود زندگی است و... تاکید کردهاند و از همین روی رسالت و آرمانی گاه سنگین برای شعر قائل شدهاند.
اما این نکته با وجود آن که در صفحههای ابتدایی کتاب نرگس رجایی و به نوعی در پیشانی آن نقش بسته است، بندرت در شعرهای او نمایان است تا آنجا که کمتر شعری را میتوان یافت که این نوع نگاه و تلقی و تعریف از شعر را بدرستی به همراه داشته باشد و اصلا یکی از مهمترین انتقاداتی که به این گزیده و دفتر و شاید هم به کلیت شعر نرگس رجایی میتوان وارد دانست، این است که نسبت به آنچه در روزگارش میگذرد کم توجه است و اگر هم در شعرهایی سعی کرده اینگونه نباشد، باز هم بسیار سطحی به مسائل روز جامعه و روزگاری که در آن زندگی میکند، پرداخته است.
نرگس رجایی در این دفتر و این شعرها در بهترین حالت یک فروغ فرخزادی است که در دهه ۸۰ زندگی میکند با همان بیان رمانتیک، عاطفه منفعل و زنانه با این تفاوت که شعر فروغ با وجود به کار بردن فرم توللیوار و عاطفه فراوان و زنانه و البته منفعلاش با نوع بیسابقهای از جسارتهای زبانی همراه بود که در روزگار خودش پیش ذهنیتی که از شاعران زن وجود داشت را بر هم زد و به یک جریان فرهنگی اجتماعی در میان دختران و زنان تبدیل شد.
هنگامی که شاعری برای نام کتابش عنوان «هنوز زن بودم» را انتخاب میکند، به شیوه غیر مستقیم دو نکته را به مخاطبانش پیش از خواندن شعرها اعلام میکند: ابتدا این که با دست بردن در نرم طبیعی زبان و با استفاده از کلمه «هنوز» که بار مضارع و استمرار را با خود به همراه دارد و به کار بردن آن در کنار فعل ماضی اول شخص مفرد «بودم» پارادوکس زبانی را ایجاد میکند که نشان میدهد شما در ادامه با شعرهایی از شاعری مواجه خواهید شد که زبان برایش اهمیت ویژهای دارد و میداند استفاده از کارکردهای متعدد زبان تا چه اندازه در شعریت اثر نقش دارد و نکته دوم نیز این است که شاعر بر زن بودن که تنها یک جنسیت نیست وقوف کامل دارد و به نوعی تاکید میکند در ادامه شعرهایی را از دریچه و زاویه دید یک زن خواهید خواند و احتمالا زبان و بیان نیز باید تحت تاثیر این نگاه باشد.
اما این دو نکته و آن پیش ذهنیتی که با خواندن و شنیدن نام کتاب در ذهن شما نقش میبندد، زمان زیادی به طول نمیانجامد و هر چه کتاب را بیشتر ورق میزنید و بیشتر شعرها را میخوانید، به این نتیجه میرسید که شاعر اتفاقا کمترین توجه را به زبان و به صورت جزییتر به کلمات داشته است. به مثالهای زیر دقت کنید:
مرا در قمار برده بود
به اصل آن نگاه سرخ
که چشمانم همیشه قهوهای اش بود
داغدارم تو را
که نمک خورده و نمکدان شکستهام
لا به لای نامه پست شدهام...
در ادامه این شعر به این سطرها میرسد:
به پیچ اول کوچه که رسیدی برایم سوت بزن
میدانی؟! دیگر شعر من و تو معنا ندارد
پس میتوانی دست تکان دهی یا پا بکوبی...
چه میدانم، همیشه زهرمارت که میگیرد
حال خداحافظی نداری!
در این شعر آشفتگی زبان به صورت کامل مشهود است؛ اگرچه شاید شاعر در این شعر میخواسته پا را از فضای مونولوگ و تک صدایی فراتر ببرد و دیالوگی را با دو لحن و زبان متفاوت به مخاطب ارائه کند، اما در نهایت نوع دست بردن در ساختار زبان مانند «داغدارم تو را» به ازای «داغدار توام» با فخامت خاصی که سطر ابتدایی شعر دارد، قابل توجیه نیست.
رفتن را که به پا میکنم
کفش دنیا کوچک میشود...
در مثال بالا نیز شاعر در سطر اول با خلاقیت درخشانی به جای کفش پا کردن، فعل رفتن را به کار میبرد و با این جایگزینی شاعرانه در واقع شعریت اثرش را بالا میبرد، اما بلافاصله و در سطر بعدی همه این لذت را که با کشف و شهود شاعرانهای هم همراه بود با آوردن «کفش» از میان میبرد در صورتی که با نیاوردن واژه کفش و کمی حساسیت از سوی شاعر میتوانست شعر درخشانی شکل بگیرد.
نیمروز آفتابی ات را مینشینم
صندلی خاطرهات را برمیخیزم
میتوانی کلاه بیحاصلی را در هوا بچرخانی
زیبایی چشمها را بایگانی کنی
و در خیابان احساس کمی گریه برانی
جدای از حضور ترکیبهای کلیشهای ورمانتیک «خیابان احساس»، «صندلی خاطره»و ... این شعر به این سطرها میرسد:
بگذار آن پلیس سبیلو با آن اخم پر پشت
تمام زندگیاش راوقف خطوط عابر پیاده کند
با یک مقایسه معمولی بین «پلیس سبیلو» با دیگر ترکیبهای شعر میتوان به شلختگی زبانی شاعر پی برد.
درباره نکته دوم و برجسته کردن جنسیت نیز باید گفت اگر چه اکثر شعرها در ظاهر به این موضوع اهمیت میدهند، اما رجایی نتوانسته مسائلی مانند تنگناهای اجتماعی زنان، بحران هویت در برابر مردان و رویارویی زنان را با پارادوکسهای دوران گذار بخوبی نشان دهد و در بعضی شعرها نیز تا سطح یک بیانیه اجتماعی و سیاسی سقوط میکند مثل همین شعر:
آقایان!
من زنی زیبا هستم
با چشمانی عسلی
و انگشتانی کشیده و بلند
آیا میتوانید بگویید
کدام یک از شما حاضر است چشم ببندد
و فقط این شعر را بشنود؟
کدام یک حاضراست
مرا، من بداند با تمام حقوقی که برای خود قائل است؟!
اما از دیگر ویژگیهای شعر رجایی استفاده از نام مکانهایی است که شاعر در آن زندگی کرده یا به نوعی با این نامها و مکانها ارتباط داشته است و در بسیاری از شعرها به صورت مستقیم بر اسامی خیابانها، میدانها و گاهی شخص خاصی تاکید کرده است؛ اما این مکانها و نامهای خاص در بیشتر شعرهای رجایی متاسفانه در حد همان نامهای خاص باقی ماندهاند و جز محدود کردن شعر به جغرافیای خاص و شلوغ شدن شعر و فدا شدن شعریت در برابر مضمون و البته تا حدودی شخصی شدن شعرها نتوانستهاند نقشی دیگر ایفا کنند به عنوان مثال این شعر:
برمیگردم
پشت ترافیک ذهن تمام انسانهایی
که در چشمانم رژه رفتهاند
پشت ترافیک ذهنی آشفته
یا... ترافیک میدان ولیعصر!
یا این شعر:
تمام شنبه غروب بود
همه حوالی را چرت زدم
به خیابان انقلاب که رسیدم
پلها مردود شده بودند
و آن قناری تنها که بازی نمیدانست
تکلیف خوشبختیام را خط زده بود
یا:
حالا منم و برجهای اکباتان
طبقه هفت
و مردم، مردم، مردم
و باز هم مردم...
فارغ از این نکته که در طول این سالها با خیابانها و میدانهایی مثل ولیعصر و انقلاب و آزادی در شعرهای سپید فراوان بازی شده است در این شعرها اما این اسامی خاص با وجود پتانسیل بالایی که میتوانند در اختیار شاعر قرار دهند بیهیچ کارکرد دوگانه یا چندگانهای مورد استفاده شاعر قرار گرفتهاند و به عبارتی تنها دلالت بر یک مکان جغرافیایی دارند و نه چیزی بیشتر؛ البته این موضوع در معدودی از شعرهای رجایی صادق نیست مثل این کار:
کات...
ولی عصر
هنگام عصر.
میدان تنها
و عابرانی که بیمقصدی را آغاز میکنند...
ملاحظه میشود در این شعر حداقل یک بازی زبانی ساده با ولیعصر از سوی شاعر انجام شده است به شیوهای که میتوان این کلمه را سر هم یا جداجدا بخوانید.
یکی دیگر از مشکلات شعرهای رجایی به فضاسازیهای او در ساختار کلی شعر مرتبط است؛ شعر رجایی نشان داده شعری ساختارگراست که در نهایت حول یک کانون و محور مرکزی میچرخد و در چنین شعری که اغلب بندهای مختلف دارد، شاعرمخاطبش را برای هر تصویر و فضایی که در سطرهای بعد ارائه میکند، باید آماده نماید و در نهایت با یک پایانبندی قوی، خلاق و شاعرانه او (مخاطب) را مجبور به خوانش دوباره شعر کند؛ اما در شعرهای رجایی بسیاری از بندها و فضاها وجود دارند که به تنهایی زیبا و شاعرانه هستند اما در بافت کلی شعر نمیتوان جایگاهی برای آنها در نظر گرفت.
نامم را بنشینید!
خلوتم را چرت زنید!
چرا عقربههای ساعت
بر فال قهوهام نمیایستند؟!
انگار
آن ماشین سفید
که تور داشت و اندکی گل
مرا به این جا آورده است
ظرفهای نشسته
و صدای سنگین هود آشپزخانه
این را به من میگوید
اما
با این سوسکها و حشرهکش «آسوده» است
که تهران را بالا میآورم
بالا
تا نزدیکی هتلی که مرا سفید دید
هزار بود یا دو هزار یادم نیست
اما امروز
همان روز است
من به افغانستان میاندیشم
به طالبان
به «ژنرال دوستم»
به «احمدشاه مسعود»
و بتهای بامیان که بسیار دوستشان دارم...
در شعر بالا که میتوانست به دلیل زبان روان و روایت شاعرانه بسیار موفق باشد، به یکباره شاعر فضا را از تهران به افغانستان میبرد و پشت سر هم نامها و نشانههایی را ارائه میکند که هیچ پیشزمینه و فضاسازی برای آن انجام نداده بود.
براستی اگر به جای افغانستان و نظام نشانههای مرتبط با آن شاعر از فلسطین و نظام نشانههای مرتبطش استفاده میکرد، در این شعر اتفاقی میافتاد؟
یا در این شعر:
شعرهایم بوی تخممرغ میدهند
بوی خوابی شلوغ
بوی عربدهای قدیمی
چه میدانم
شاید بوی «ولادیمیر مایاکوفسکی»...
در این شعر هم مخاطب حق دارد بپرسد چرا مایاکوفسکی و چرا هدایت خودمان یا فلان نویسنده و شاعر دیگر نه! حضور مایاکوفسکی در این شعر به دلیل مد شدن و تب مایاکوفسکیزدگی و روشنفکری است یا شاعر پیشزمینه و مکانیسمی را طراحی و آماده کرده است که در این سطر هر کلمهای غیر از مایاکوفسکی بگذارید جواب ندهد؟در پایان تاکید میکنم داشتن نگاهی انتقادی به شعرهای رجایی، رویکرد اصلی صاحب این قلم در این مطلب بوده است و قطعا در برابر نکات که در شعر رجایی به آن اشاره شد، نکات مثبتی نیز با بسامد متفاوتتری وجود دارد که باعث شده هنوز نرگس رجایی به عنوان یک زن برخلاف بسیاری از همجنسان و همنسلانش بتواند در طول سالهای نسبتا طولانی خوب شاعرانگی کند و به این شاعرانگی هم همچنان ادامه دهد و به قول خودش رفتن را خوب به پا کرده است.
سینا علیمحمدی
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران اسرائیل غزه روسیه مجلس شورای اسلامی نیکا شاکرمی روز معلم معلمان رهبر انقلاب مجلس بابک زنجانی دولت
هلال احمر یسنا آتش سوزی قوه قضاییه پلیس تهران بارش باران سیل شهرداری تهران آموزش و پرورش فضای مجازی سازمان هواشناسی
حقوق بازنشستگان بانک مرکزی قیمت خودرو قیمت طلا قیمت دلار بازار خودرو خودرو دلار سایپا ایران خودرو کارگران تورم
سریال تلویزیون نمایشگاه کتاب مسعود اسکویی عفاف و حجاب سینما سینمای ایران دفاع مقدس موسیقی
رژیم صهیونیستی آمریکا جنگ غزه فلسطین حماس اوکراین چین نوار غزه ترکیه انگلیس ایالات متحده آمریکا یمن
استقلال فوتبال علی خطیر پرسپولیس سپاهان باشگاه استقلال لیگ برتر ایران تراکتور لیگ برتر رئال مادرید لیگ قهرمانان اروپا بایرن مونیخ
هوش مصنوعی تلفن همراه گوگل اپل آیفون همراه اول تبلیغات اینستاگرام ناسا
فشار خون کبد چرب بیمه بیماری قلبی کاهش وزن دیابت داروخانه