یکشنبه, ۲۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 9 February, 2025
مجله ویستا

مردی كه در خواب هایش می سوخت


مردی كه در خواب هایش می سوخت

نگاهی به جهان شعری حسین منزوی

نمی دانم چقدر می تواند این شعر محمدعلی بهمنی در جهان خارج مصداق داشته باشد كه «شاعر شنیدنی» است اما روزگاری هم خاطرات شاعران و نویسندگان مختلف را با مهدی اخوان ثالث در كتاب «باغ بی برگی» می خواندم كه به نكته جالبی برخوردم. عباس كیارستمی نوشته بود: «نخستین باری كه شاعر پیر، و پیر شاعران مهدی اخوان ثالث را دیدم آخرین باری بود كه او را می دیدم، سال ۱۳۶۹ فرودگاه مهرآباد برای رفتن به لندن. اشكالاتی در باب اسباب و اثاثیه اش پیش آمده بود. بدون آن كه متوجه شود به مسئول گمرك گفتم: این آقا كه می بینی اخوان ثالث است، مواظب باش كه خیلی عزیز است. مسئول گمرك پرسید، كی؟ همین آ دم! گفتم: بله! همین آدم! به او نگاهی كرد اما او را به جا نیاورد. در فرودگاه لندن من و اخوان هر دو پیاده شدیم (اخوان مرا نمی شناخت) و هركدام مان به جایی در سالن ترانزیت رفتیم. یادم آمد یكی از دوستان مشتركمان چند باری هماهنگ كرده بود كه برویم پیش اخوان اما من امتناع كرده بودم و نمی خواستم. آخر قبلاً بزرگی دیگر را از این طایفه دیده بودم و به این نتیجه رسیده بودم كه آثار بزرگان را باید دید، خواند و شناخت و به همین اكتفا كرد». اما ربط این مثال با حسین منزوی در چیست؟ شاید آنانی كه با منزوی بوده اند، می دانند كه او هم مانند هر آدم دیگری محاسن و معایبی داشت و مانند هر شاعری كه به اعماق جان انسان دست یافته از درد آكنده بود، گاهی خسته بود و بی تاب گاهی هم پرحوصله و مشتاق، اما در هر حال عاشق بود، عاشق نوشتن و انسان. او معمار كلماتی بود كه جهان، باورها و آئین های انسانی، آداب زیستن، و هویت ادبی را بازگو و گوشزد می كرد. غزل را اگر برخی پیكری نیم بسمل افتاده می پنداشتند با امثال منزوی به گوشه ای خزیدند و آرام گرفتند. ساختار مستحكم كلام منزوی كه در دو محور هم نشینی كلمات و جانشینی آنها رخ می دهد و ارتباط ارگانیك بافت معنایی كه در یك بیت با ابیات كل غزل وجود دارد نشان دهنده تفاوت منزوی با همنسلانش است.

شاید اگر به غزل ایران پس ازدوره بازگشت به دقت نظر بیفكنیم، منزوی از آن دست شاعران و غزلسرایانی است، كه هم هویت واژگانی و معنایی روزگار معاصر را دریافته و هم توانسته از تاریخ اصیل این قالب برای پشتوانه نوشتار امروزش در قالب غزل استفاده ببرد.

تفاوت منزوی نه تنها در رویكرد تازه او به زبان و آفریدن مبانی زیبایی تازه است بلكه او توانسته مفاهیم ازلی و ابدی انسانی را هم به بیانی امروزی درآورد. بی جهت نیست كه محمدعلی بهمنی بالندگی غزل معاصر را مدیون حسین منزوی می داند، مخاطب وسواسی غزلخوان وقتی به ابیات منزوی می رسد هم نازك خیالی سبك هندی را در آن می بیند و هم سادگی بیان سبك خراسانی را (البته جدای از تفاوت در ساختار زبانی در این دو دوره). به این چند بیت از یك غزل توجه كنید:

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود ‎/ ... و ماه را زبلندایش به روی خاك كشیدن بود‎/ پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد‎/ كه عشق ماه بلند من، ورای دست رسیدن بود ‎/ من و تو آن دو خطیم آری، موازیان به ناچاری‎/ كه هر دو باورمان زآغاز، به یكدیگر نرسیدن بود‎/ چه سرنوشت غم انگیزی كه كرم كوچك ابریشم ‎/ تمام عمر قفس می بافت ولی به فكر پریدن بود

(مجموعه باعشق در حوالی فاجعه)

در این غزل كه یكی از شاهكارهای حسین منزوی است ما شاهد خلق تصاویر بدیع هستیم. تصاویری كه امروزه به صورت عمومی بین مردم شیوع پیدا كرده است. مثلاً دو خط موازی به هم نمی رسند. یا از طرف دیگر تصویری كه از ماه و پلنگ به مخاطب می دهد. این تصویر در روایات باستانی به دو شكل تعبیر شده است. روایت اول بر این قضیه تكیه می كند كه پلنگ نمی تواند قدرتمندتر و بالاتر از خودش را ببیند و حالا كه ماه از او بالاتر است او تلاش می كند كه او را به دست آورد و روایت دوم مدعی این است كه زمانی كه پلنگ در حال مرگ است به آسمان می پرد و چنگ می اندازد خصوصاً این كه آن شب مهتاب باشد، حالا دل مغرور در این بیت همان پلنگی است كه به ماه می پرد و چنگ می اندازد تا عشق را بگیرد. یا در تصویر دیگر همان طور كه عنوان شد «من و تو» در موقعیتی قرار می گیرند كه «دو خط موازی» قرار می گیرند، یعنی هیچ وقت به هم نمی رسند. این تصویر یكی از بدیع ترین و خارق العاده ترین تصاویر شعر معاصر ایران است. تصاویری كه هم تازه هستند و هم كم دیده شده. در شعر منزوی تداخل سبك های ادبی در حوزه شعر را هم شاهدیم. همان طور كه ذكر شد منزوی به درستی تاریخ غزل در ایران را درك كرده و توانسته ماهیت این قالب را به جلو پیش ببرد و سنگ محكی باشد برای سنجش آثار دیگر در حوزه غزل معاصر. تمثیل، استعاره، تلمیح، واج آوایی، جناس و بسیاری از آرایه های ادبیات سنتی ایران در شعر امروز حسین منزوی هویداست. به تعدادی از ابیات این غزل از مجموعه «از كهربا و كافور» دقت كنید:

با هر «من و تو» مایه های «ما» شدن نیست‎/ هر رود را اهلیت دریا شدن نیست‎/ از «قیس» مجنون ساختن شرط است اگر نه زن نیست كه ش اندیشه لیلا شدن نیست ‎/ در هر درخت این جا صلیبی خفته، اما با هر جنین جان مایه «عیسی» شدن نیست‎/ وقتی كه كوهش زاد و رودش پرورش داد‎/ طفل هنر را چاره جز «نیما» شدن نیست‎/ وقتی كه تو در پیش رویش می نشینی‎/ آیینه را تكلیف جز زیباشدن نیست‎/ چونانكه با تقریر و تحریر تو و من ‎/ راهی برای شعر جز شیوا شدن نیست

معماری هنرمندانه و حسی كلمات و استفاده حداكثری از انرژی و معنای نهفته در واژگان به اضافه بیان فلسفی جهان به وسیله شعر بازتابی است كه هر مخاطبی این غزل را بخواند دست كم با آنها مواجه خواهد شد. در این غزل شاعر به تفاوت «مایه های انسانی» در انسان ها و تلاش و عنایت اشاره می كند كه اگر اتفاق بیفتد «اهلیت» حادث می شود. سبك هندی در شعر كه نمایندگان اصلی آنها را بیدل و صائب و كلیم می دانیم با همین نازك خیالی ها به نمونه های اعلی تك بیتی رسیده اند و اتفاقاً همین گونه نگارش را استفاده می كردند كه البته دیدگاه حاكم بر واژگان و مفاهیم كمی پیچیده شد تا مرزی كه به بن بست رسید، اما منزوی نوع نگارش مفهومی را با استفاده از حداقل كلمات از همین دوره خوشه چینی كرده است. به بیان دیگر، اشارات و تمثیل های منزوی از شاعران سبك هنری وام گرفته شده و همین جاست كه قابلیت های این شاعر را نمایان می كند. البته این بیان فلسفی به همین جا ختم نمی شود، منزوی اشعار دیگری هم دارد كه با همین شیوه بیان، اندیشه اش را منتقل كرده است.

هستی چه بود اگر كه تو را و مرا نداشت‎/ كوهی كه هیچ زمزمه در وی صدا نداشت‎/ از سنگ و صخره سرزدم از دره رد شدم‎/ دریا شدن مرا به چه كاری كه وانداشت ‎/ چون مرگ می كشید كمان، تیر سرنوشت‎/ بر چشم و پشت و پاشنه، یكسان خطا نداشت ‎/ سنگی كه از فلاخن تقدیر می رهید‎/ كاری به ترد بودن آیینه ها نداشت‎/ پایان رنج های تو و من؟ مپرس آه ‎/ چیزی كه ابتدایش نبود، انتها نداشت

منزوی در این غزل كه به ابیاتی از آن اشاره كردیم بخشی از جهان را برای مخاطبش ترسیم می كند. جهانی كه با انسان ها معنی پیدا می كند و اگر «من و تویی» در این هستی نباشیم و عدم حضور انسان در هستی شكل بگیرد، دیگر وجود نخواهد داشت. این البته به معنای موجودیت و عدم موجودیت عناصر طبیعت در ارتباط با انسان نیست كه اگر انسان نباشد آنها همه از بین می روند و نمی مانند بلكه مسأله حضور انسان به عنوان محور هستی است و این كه همه به خاطر انسان آفریده شده است كه ملكه مخلوقات است و برترین آنها. او از سختی های مسیر زیستن انسانی می گوید، از این كه برای رسیدن باید از سنگ و صخره گذر كنی و از دره ها بگذری اگر كه می خواهی به تكامل برسی و اگر می خواهی «دریا» شوی. دریا شدن شما را به كارهایی وادار می كند كه سنگ برای لعل شدن به آن نیاز دارد، خون دل ها و مشقت های فراوان، چرا كه اگر آسوده باشی و بی تپش و بی تفاوت به طی كردن مراحل تكامل انسانی، همانی می شوی كه هیچوقت دریا (تكامل) را نخواهی دید. مانند تمام آدم هایی كه به تكامل نرسیدند و از این هستی گذشتند و در جایی اشاره می كند كه اگر مرگ بیاید دیگر راهی برای فرار نیست و حتی رویین تنان نیز از این قاعده مستثنی نیستند. آن جایی كه می گوید بر «چشم و پشت و پاشنه» به اسفندیار، زیگفرید و آشیل اشاره دارد كه هر سه رویین تن بودند و از اساطیر ایران، آلمان و یونان به حساب می آمدند كه هر سه از همان نقاط كور آسیب دیدند. اسفندیار از چشم، زیگفرید از پشت و آشیل از پاشنه وقتی تقدیر مرگ را می آورد كاری به شخص و زمان ندارد، به قول قدیمی ها پیمان عمر كسی وقتی پر می شود باید برود. پس سنگی كه تقدیر پرتاب می كند كاری ندارد كه آینه ترد است و امكان شكست در او هست چرا كه او آمده كه بشكند، بگیرد و ببرد و كاری به ترد بودن آئینه ها ندارد و در بیت پایانی آنجایی كه انسان با رنج آفریده می شود اشاره می كند و این كه همین رنج و درد به قول مولانا در «فیه مافیه» آدمی را راهبر است در هر كاری كه باشد.

منزوی اگرچه خود خاكستری نبود اما در پس زمینه شعرهایش غمی غریب كلمات را احاطه كرده است. غمی كه از عمق نگاه او به پیرامونش برمی تابد. او در بسیاری از ابیات زندگی را جاری می داند حتی اگر او بخواهد یا نخواهد اما در بسیاری از ابیات نیز زندگی را نكوهش می كند كه اگر او نباشد این جاری بودن را سودی نیست. اما در عموم ابیات «پی رنگی» خاكستری مانند، دمیده شده است كه شادی را از شعر منزوی دور می كند. در واقع در كمتر اشعاری از منزوی نگاهی شاد و شاداب می بینیم كه او هم زاییده تأثیرات و تأثرات پیرامونی اوست. زندگی برای او سخت جریان داشت و این سختی در نگاه او تأثیر گذاشته بود. هرچند این سختی به شعرش و واژگانش سرایت كرد. او ابیاتی سرود كه به اندازه شعر چندین شاعر بیت خوب دارد. شعرهایی كه از منزوی مانده یا در واقع ابیات مستحكم و پرصلابتی كه از منزوی مانده تعداد شگفت انگیزی است و این در حالی است كه شاعران خود به این امر واقفند كه ممكن است یك شاعر در تمام زندگی اش چند سطر خوب و نه حتی چند شعر خوب، داشته باشد. اما منزوی به طرز شگفت انگیزی ابیات تأثیرگذار دارد. به تعدادی از ابیاتی كه خاكستری است اشاره می كنم و البته می دانید كه اشاره به تمام آنها امكانپذیر نیست و در این انتخابات سلیقه افراد هم بسیار تأثیرگذار است.

جز همین دربه در دشت و صحاری بودن ‎/ما به جایی نرسیدیم زجاری بودن

.....‎/ دست و رو در آب جو تر كردنم گیرم زناچاری ست ‎/ من بخواهم یا نخواهم جویبار زندگی جاری ست‎/.....‎/ پائیزها به دور تسلسل رسیده اند‎/ از باغ های سبز شكوفا سخن مگو‎/ ....‎/ شاعر ترا زین خیل بی دردان كسی نشناخت‎/ تو مشكلی و هرگزت آسان كسی نشناخت‎/پله ها در پیش رویم، یك به یك دیوار شد‎/ زیر هر سقفی كه رفتم بر سرم آوار شد‎/ .... می آمد از برج ویران، مردی كه خاكستری بود ‎/ خرد و خراب و خمیده، تصویر ویرانتری بود‎/ مردی كه در خواب هایش همواره یك باغ می سوخت‎/ و آنسوی كابوس هایش خورشید نیلوفری بود

حسن گوهرپور


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.