یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

دنیای پس از مرگ را در کما تجربه کردم


دنیای پس از مرگ را در کما تجربه کردم

تجربه نزدیک به مرگ که برای برخی افراد در وضع کما پیش می آید, تجربه ای منحصربه فرد و چالش برانگیز است یکی از مشهورترین و جدیدترین این تجربه ها برای استاد رشته مغز و اعصاب دانشگاه هاروارد است که در مجله نیوزویک بیان شده است

تجربه نزدیک به مرگ که برای برخی افراد در وضع کما پیش می‌آید، تجربه‌ای منحصربه‌فرد و چالش‌برانگیز است. یکی از مشهورترین و جدیدترین این تجربه‌ها برای استاد رشته مغز و اعصاب دانشگاه هاروارد است که در مجله نیوزویک بیان شده است.

دکتر ابان الکساندر در شماره هشتم اکتبر ۲۰۱۲ مجله نیوزویک می‌نویسد: به عنوان یک جراح اعصاب، به پدیده تجربه‌های نزدیک به مرگ باور نداشتم. در خانواده‌ای علمی بزرگ شدم؛ پسر یک جراح اعصاب. ‌راه پدرم را ادامه دادم و جراح اعصاب شدم، در دانشکده پزشکی هاروارد و دیگر دانشگاه‌ها تدریس می‌کنم. ‌درک می‌کنم هنگامی که آدم‌ها به مرگ خود نزدیک می‌شوند، برای مغزشان چه رخ می‌دهد و همواره باور داشتم که توضیح علمی خوبی برای سفرهای ماورای این جهانی و بیرون از بدن وجود دارد که آنهایی که از دست مرگ گریختند توصیف می‌کردند. این توضیح به طور خلاصه به این ‌صورت است که مغز ساز و کاری فوق‌العاده پیچیده و شکننده دارد. اگر میزان اکسیژنی را که دریافت می‌کند به میزان اندکی کاهش دهید، بلافاصله واکنش نشان خواهد داد. ‌بنابراین چندان شگفت‌آور نیست آنهایی که آسیب‌های شدید مغزی را پشت سر گذاشته بودند از تجربه‌های بیهوشی و کمای خود با داستان‌هایی عجیب و غریب باز می‌گشتند‌ ‌اما این به آن معنا نبود که آنها به مکانی واقعی سفر کرده بوده‌اند.

پاییز سال ۲۰۰۸، پس از هفت‌روز بیهوشی که در آن بخش انسانی مغز من - یعنی قشر تازه مخ (نیوکورتکس) - غیرفعال شده بود، چیزی آن‌چنان ژرف را تجربه کردم که من را قانع کرد به آگاهی پس از مرگ باور داشته باشم.

می‌دانم این گفته‌های من برای شکاکان چگونه به نظر می‌رسد، بنا‌براین داستان خود را با منطق و زبان آن دانشمندی که هستم بیان می‌دارم.

چهار سال پیش در یک صبح زود‌‌، با سردردی فوق‌العاده شدید از خواب بیدار شدم. ‌در عرض چند ساعت، تمام قشر مخ من ـ بخشی از مغز که اندیشه‌ها و احساسات را کنترل می‌کند و در اصل انسان‌بودن ما را تشکیل می‌دهد ـ از کار افتاد. پزشکان بیمارستان جنرال لینچبرگ در ویرجینیا_ بیمارستانی که به‌عنوان یک جراح اعصاب در آن کار می‌کردم_ تشخیص دادند یک گونه بسیار نادر از باکتری مننژیت را گرفته‌ام که بیشتر به نوزادان حمله می‌کند. باکتری ای ‌کولای به مایع مغز ـ نخاعی من رخنه کرده و مغز مرا می‌خورد.

در آن بامداد، هنگامی که به اتاق اورژانس وارد شدم، شانس بقای من بسیار اندک بود. ‌آن شانس کوچک من هم به زودی تقریبا از میان رفت. هفت روز در یک بیهوشی(کمای) عمیق بودم، بدنم واکنشی نشان نمی‌داد و عملکردهای مغزم از مدار خارج شده بود.

ولی در صبح هفتمین روز در بیمارستان، در حالی که پزشکان سبک و سنگین می‌کردند آیا درمان را متوقف سازند یا نه، به ناگاه چشمانم گشوده شد. هیچ تبیین علمی برای این واقعیت وجود نداشت؛ زیرا بدنم در کما قرار داشت، اما مغزم و هوشیاری‌ام زنده بودند و خوب کار می‌کردند. در حالی‌که نورون‌های قشر مخم تحت‌تأثیر بی‌فعالیتی که توسط باکتری حمله‌کننده قرار داشتند،‌ هوشیاری من سفر کرد به بعد بزرگ‌تر دیگری از جهان:‌ بعدی که من هرگز تصور نمی‌کردم وجود داشته باشد و قبل از کما قطعا با خونسردی اعلام می‌کردم امکان‌پذیر نیست.

اما این بعد در یک زمینه ناهموار همانی بود که توسط افراد بی‌شماری در جهان به عنوان تجربه نزدیک به مرگ و دیگر حالت‌های عرفانی توصیف می‌شود. این تجربه وجود داشت و آنچه من دیدم و اطلاع یافتم این بود که من در یک جهان دیگر هستم: جهانی که بسیار دورتر از مغز و بدن‌مان است و مرگ پایان هوشیاری نیست، بلکه بخشی است از یک سفر پهناور.

من نخستین فردی نیستم شواهدی را کشف کرده‌ام که هوشیاری فراتر از بدن و جسم است. به‌طور خلاصه،‌ نگاه اجمالی شگفت‌انگیز به این قلمرو به اندازه تاریخ بشر است.

مترجم: مهدی ملک‌محمد