سه شنبه, ۲۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 14 May, 2024
مجله ویستا

نظریه تطورگرایی در جامعه شناسی


نظریه تطورگرایی در جامعه شناسی

نوشتار حاضر ترجمه مقاله ای است از یکی از نظریه پردازان معاصر جامعه شناسی به نام رندال کالینز در باب نظریه تطورگرایی; نظریه ای که در آغاز پیدایی این رشته بر اندیشه جامعه شناسی و مردم شناسی مسلّط بود و هرچند مدتی از رونق افتاد; اما اخیراً رونقی دوباره یافته و اقبال برخی از جامعه شناسان را به خود جلب کرده است

نوشتار حاضر ترجمه مقاله ای است از یکی از نظریه پردازان معاصر جامعه شناسی به نام رندال کالینز در باب نظریه تطورگرایی; نظریه ای که در آغاز پیدایی این رشته بر اندیشه جامعه شناسی و مردم شناسی مسلّط بود و هرچند مدتی از رونق افتاد; اما اخیراً رونقی دوباره یافته و اقبال برخی از جامعه شناسان را به خود جلب کرده است. آنچه در این مقاله جالب توجه است تفطن به جدیدترین نقطه نظرهای متفکران معاصر این رشته است که موجب تازگی و طراوت مقاله گردیده است. به دلیل طولانی بودن بیش از حد مقاله، ترجمه آن تلخیص، و بسیاری از ارجاعاتی که در متن مقاله وجود داشته، کتابشناسی، و همچنین خلاصه مقاله از ترجمه حذف گردیده است.

● تطورگرایی

تطورگرایی، قدیمی ترین بخش جامعه شناسی است که در آغاز، بیش از یک قرن بر تفکر جامعه شناسی مسلط بوده است. اگوست کنت در نوشته های دهه های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ اصطلاح جامعه شناسی را وضع کرد، و قوانینی که او برای این علم جدید جامعه، پیشنهاد کرد، قوانین ترتیب و توالی مراحل تاریخی یا همان قوانین تطور بود. تطورگرایی در تمام قرن نوزدهم بر حوزه جامعه شناسی مسلط بود. اسپنسر (H. Spencer) و ماین (Maine) در انگلستان، سامنر (Sumner) و وارد (Ward) در ایالات متحده، لیللی انفلد (Lillienfeld) در آلمان و ناویکوف (Novikov) و کروپوتکین (Kropotkin) در روسیه، از رهبران بزرگ آن به شمار می رفتند. تطورگرایی، آلمانی همچنین، دورکهایم (Durkheim) فرانسوی و تونیز (Toennies) را، علی رغم انتقاداتشان بر گمانه های۴مسلّم سنّت تطوری، از بعضی جهات مدیون خود ساخت. با وجود این، در جامعه شناسی در نیمه اول قرن بیستم، موج مخالفت علیه تطورگرایی پدید آمد. و با ظاهر شدن مخالفان جدی تطورگرایی مانند وبر (M. Weber)، زیمل (G.Simmel)، پارتو (Pareto) و تالکوت پارسونز (T. Parsons) دیدگاه های دیگری نیز مطرح گردید.

با وجود این، این دو دهه اخیر اندیشه تطوری به نوعی احیا شده است. خود پارسونز ۳۰ سال پس از طرد نظر اسپنسر، یک الگوی تطوری از تاریخ جهان ارائه کرد. نظریه پردازان جامعه شناسی متأخّر آلمان نیز کوشیده اند که کار وبر را به یک طرح تطوری برگردانند. الگوهای دیگر تطوری از زیست شناسی و دانش ژنتیک تحت عنوان زیست شناسی اجتماعی وارد حوزه جامعه شناسی شده اند.

● تنوع نظریه های تطورگرا

شکل های متنوع و زیادی از نظریه های تطوری در جامعه شناسی وجود دارند. تفکیک و تمایز نهادن میان آنها به این دلیل مهم است که ممکن است چیزی در نوع معینی از نظریه ها معتبر و در نوع دیگرِ آن معتبر نباشد و بعکس. برخی از ویژگی های زیر در میان این نظریه ها تداخل دارند، به این معنا که آنها ویژگی الگوهایی هستند که توسط بسیاری از نظریه پردازان مطرح شده است.

۱) پیشرفت

اغلب نظریه پردازان تطورگرا معتقدند که همه جوامع انسانی در طول زمان پیشرفت و ترقّی می کنند. شاید بتوان این ایده را اعتقاد اساسی تطورگرایان قرن نوزدهم و اسلافشان; یعنی فیلسوفان فرانسوی قرن هجدهم، به شمار آورد. همان گونه که در بررسی شواهد آتی خواهیم دید، ایده پیشرفت به عنوان بیانیه فراگیر آنها تلقّی شده است، با وجود این، یکی از نقاط ابهامِ بیشترِ اعتقادات تطوری است. باید در نظر داشته باشیم که نظریه ای ممکن است تطوری باشد اما ایده پیشرفت را تأیید نکند. نظریاتی که صرفاً سازوکارها یا مراحل تطور را، بدون هرگونه قضاوت ارزشی درباره آن، توصیف می کنند، از این گونه هستند. برخی از نظریه های تطوری امکان انحطاط را نیز می پذیرند.

۲) مراحل

بسیاری از نظریه های تطوری (اغلب نظریه های اولیه)، تغییر را در قالب سلسله مراحلی نشان می دهند که تمامی جوامع از آن عبور خواهند کرد. گرچه، پرسش هایی از این دست نیز قابل طرح هستند که آیا برای جامعه ای این امکان وجود دارد که برخی از مراحل را به صورت جهشی بپیماید و آیا مسیرهای جایگزینی برای تغییر وجود ندارد. بنابراین، هر نظریه تطوری لزوماً نظریه ای مرحله ای نخواهد بود; زیرا برخی از این نظریه ها صرفاً سازوکارهای تطور را بیان می کنند، بدون آنکه متذکر عبور جوامع از مراحل خاصی باشند. همان گونه که بعدتر خواهیم دید نظریه های تطور زیستی بارزترین نظریه غیرمرحله ای است.

۳)شباهت های زیست شناختی

تمایزیابی اندامی: بسیاری از نظریه های تطوری، اصول تطور اجتماعی را شبیه اصول حاکم بر زیست شناسی می دانند. اما در اینجا دو نوع شباهت وجود دارند که باید تعقیب گردند. یکی از آنها الگوی خود را از رویان شناسی می گیرد و جامعه را همانند یک ارگانیسم در حال رشد می داند که نه تنها بزرگ تر می شود بلکه با اندام ها و کارکردهای تخصصی، تمایز می یابند. چنین نظریه هایی جامعه را یک واحد همساز کارکردی درنظر می گیرند. بنابراین، ویژگی اصلی دگرگونی، گسترش تقسیم کار و به دنبال آن همبستگی بخش های مختلف جامعه است.

انتخاب طبیعی:دومین شباهت زیست شناختی به نظریه داروین درباره چگونگی تکامل انواع مربوط است که از طریق دگرگونی انواع و انتخاب طبیعی اشکالی که انطباق و سازگاری بهتری با محیط پیدا کرده اند، صورت می گیرد. میان این دو الگو تفاوت هایی نیز وجود دارد. الگوهای تمایزیابی اندامی، جوامع را شبیه ارگانیسم واحدی می بینند که در طول عمر خود رشد می کند. الگوهای انتخاب طبیعی جوامع را شبیه دگرگونی انواعی می دانند که برخی به علت انطباق و سازگاری مناسب با محیط برای بقا انتخاب می گردند و برخی دیگر نه. به علاوه، شباهت های مذکور سازوکارهای متفاوتی برای تغییر ارائه می کنند: در حالی که الگوهای تمایزیابی ممکن است تغییر را مانند رشد، امری کاملا طبیعی، تلقّی کند و یا آن را به فشارهای مختلفی در جهت گسترش تقسیم کار مستند سازد; الگوهای انتخاب طبیعی بر خود سازوکار تغییر تمرکز دارند. الگوهای تمایزیابی، مانند نظریه های معتقد به پیشرفت، تقریباً به صورت اجتناب ناپذیری نظریه های مرحله ای هستند; اما الگوهای انتخاب طبیعی لزوماً چنین نیستند.

۴) تطور ذهنی

سرانجام باید در نظر داشته باشیم که همه نظریه های تطوری بر شباهت های زیست شناختی مبتنی نیستند. سنّتی نیز وجود دارد که به فلسفه هگل برمی گردد که بر تغییر پیشرونده تاریخی تأکید دارد و نخستین محرک را به جای عوامل مادی، در حوزه ایده ها جستوجو می کند. چنین نظریه هایی مخالف تقلیل ویژگی های ذهنی و عقلانی انسان به اصول زیست شناسی هستند. تطورگرایی ذهنی جدید توسط جامعه شناسان آلمانی مانند هابرماس (Habermas)، شلاختر (Schluchter) و تن بروک (Tenbruck) مطرح شده است.

الف) نظریه های مرحله ای:

مراحل تطوری ای که توسط تعدادی از نظریه پردازان مختلف ارائه گردیده، این نظریه ها ارقام متفاوتی از مراحل را با نام های مختلف ارائه کرده اند، از این رو، مقایسه آنها پرسش هایی را درباره این نظریه مطرح می کند: آیا همه این نظریه ها می توانند معتبر باشند؟ و اگر پاسخ به این سؤال منفی باشد، چگونه می توان از میان آنها یکی را انتخاب کرد؟

▪ همانندی مراحل: تعداد اندکی از این نظریه ها تنها دو مرحله را از یکدیگر متمایز می کنند; سایر نظریه ها سه یا پنج مرحله را شناسایی کرده و یا حتی به توصیف ساخت های نابسامان و شاخه های فرعی آن می پردازند. آیا الگوهای پیچیده تر صرفاً توسعه الگوهای ساده تر هستند؟ تا حدودی ممکن است چنین باشند. ماین، تونیز، دورکهایم و لینتون همه دو مقوله را پیشنهاد کرده اند که می توان آنها را چونان نقطه های پایان یک پیوستار در نظر گرفت. اما همان گونه که نمودار (۱) نشان می دهد مفاهیمی که آنان در این زمینه ساخته اند بسیار متفاوت است.

میان این نظریه های دو مرحله ای نوعی شباهت

خانوادگی وجود دارد. در حالی که منزلت، رسم و نسبت همگی بر رفتار افراد بر اساس موقعیت های سنّتی شان تأکید دارند; اجتماع بر نوع حال و هوای احساسی جوامع تأکید میورزد، و همبستگی مکانیکی دورکهایم به پایه های ساختاری جوامع اشاره دارد. به همین ترتیب، در حالی که قرارداد، قانون، دستاورد و جامعه (گزلشافت)، نوعی جامعه آرمانی ملتزم به قانون و غیرشخصی را توصیف می کنند; همبستگی اندامی دورکهایم نیز بر شکل ساختاری گروه تأکید دارد. با وجود این، باید توجه داشته باشیم که میان این نظریه ها تفاوت هایی از حیث تبیین وجود دارد. نظریه لینتون و ماین ذاتاً توصیفی و فاقد تبیین سازوکار تغییر است. در حالی که دورکهایم همبستگی اندامی را محصول فشارهای رقابتی صرفاً ناشی از رشد حجم جامعه می داند که آن هم به نوبه خود موجب افزایش تقسیم کار می گردد. تونیز تبدیل اجتماع به جامعه را معلول سرمایه داری می داند. بنابراین، تونیز ـ بر خلاف بسیاری از نظریه پردازان دیگر ـ تبدیل به نوع مدرن را پیشرفت تلقّی نمی کند، بلکه فقدان روابط شخصی موجود در اجتماع (گماین شافت)، در اثر فشارهای نظام اقتصادی غیرشخصی استثمارگر سرمایه داری می داند.

▪ تعداد مراحل: بعید به نظر می رسد که مقولات صرفاً دوگانه نظیر آنچه قبلا ارائه گردید، بتوانند تمام تاریخ جهان را در خود جای دهند، اما اشکال پیچیده تر آیا می توانند از عهده این کار برآیند؟ مراحل سه گانه نظامی، حقوقی و صنعتی کنت هم بهتر از آنها نیست، زیرا بیش از استدلال سیاسی دهه ۱۹۳۰ محتوای چندانی ندارد; استدلالی که مدعی بود جامعه صنعتی قرن نوزدهم برتر از دولت های مطلق گرای رژیم پیشین (مرحله حقوقی) است، همان گونه که خود آنها نیز از دولت های جنگی قرون وسطایی سابق بر خود (مرحله نظامی) برتر تلقّی می شدند. طرح پنج سطحی اسپنسر از تعمیم بیشتری برخوردار است که به ساده ترین جوامع قبیله ای برمی گردد و آن را منشأ تطور تاریخی سایر جوامع درنظر می گیرد. طرح اسپنسر به صورت نسبتاً منظمی، از اصول نظری اشتقاق یافته است; زیرا این طرح جوامع را در حال حرکت از اشکال ساده به پیچیده از طریق تمایزیابی بخش های آن، تصویر می کند.

▪ عبور جوامع از مراحل تاریخی: آیا تاریخ جهان صرفاً از جوامعی تشکیل شده است که هر روز بزرگ تر و پیچیده تر می شوند و سلسله مراتب سیاسی پیچیده تری به وجود می آورند؟ تمام این الگوها به تحوّل تک خطی ای اشاره دارند که در طی آن همه جوامع از مراحل مشخص تاریخی به ترتیب یکسانی عبور خواهند کرد یا حداقل همه نظریه های تطوری قابلیت چنین برخوردی را دارند. اگر نظریه پردازی به این نتیجه برسد که همه جوامع از توالی تاریخی یکسانی برخوردار نیستند، نظریه های تطوری آن را صرفاً یک اتفاق دانسته و کنار می گذارند.

بنابراین، نظریه های مرحله ای فاقد توان پیش بینی هستند. آنها نمی توانند ادعا کنند که هر جامعه ای از سلسله مراحل قابل پیش بینی ای عبور می کند. بلکه فقط می توانند ادعا کنند که تاریخ جهان، در کل، ظهور پی در پی انواع معینی از جوامع را براساس نظمی معین نشان می دهد. آنها مشاهده کرده اند که شکل های پیچیده تر پس از شکل های ساده تر می آیند گرچه هر شکل ساده ای فوراً به شکل پیچیده تر منجر نشده است.

▪ مراحل جایگزین: برخی از نظریه ها می کوشند تا محدود به آن چیزهایی باشند که در مقاطع مختلف تاریخ واقعاً روی داده است. مثل الگوی مرحله ای مارکس و انگلس که از بعضی جهات شبیه الگوی اسپنسر است. کمونیسم ابتدایی شبیه جامعه ای است که اسپنسر آن را «ساده» یعنی فاقد ساختار ثابت قدرت می نامید. با توجه به وضعیت ابتدایی دانش انسان شناسی آن روز، مارکس و انگلس اطلاعات بسیار اندکی درباره تفاوت جوامع قبیله ای داشتند. شایسته توجه است که مارکس و انگلس بین این نقطه آغاز و سرمایه داری دو مرحله دیگر را توصیف می کنند، یکی جوامع مالک ـ برده باستانی، و دیگری جوامع فئودالی اروپای قرون وسطا. خود همین طرح تا حدودی قوم مدارانه است; زیرا در تاریخ شرق، اقتصادهای عظیم برده داری جانشین جوامع قبیله ای نگردیده و جوامع فئودالی، به معنای اروپایی آن، نیز در قرون وسطا در همه نقاط جهان وجود نداشته است. از این رو، مارکس و انگلس با ارائه مفهوم جایگزینی به نام استبداد شرقی تا حدودی امکان بازشناسی این تفاوت ها را فراهم کردند. در واقع مفهوم استبداد شرقی، مفهوم کاملا دقیقی نیست، این مفهوم در اینجا صرفاً به این منظور معرفی شده است تا نشان دهد که نظریه های مرحله ای ممکن است برای یک سطح مراحل جایگزینی نیز در نظر گیرد.

نسخه دیگر مراحل جایگزین در کار پارسونز مشاهده می شود. در کل مراحل او معادل همان مراحل اسپنسر است منتها با نام های دیگر. پارسونز برای بررسی انواع گوناگون جوامعی که در یک مرحله یا در یک سطح هستند، دقت بیشتری مبذول می دارد. او همچنین، تا حدودی به طور دلبخواهی، مرحله جوامع باستانی (مصر و بین النهرین باستان) را به امپراتوری های تاریخی میانه (چین، هند، روم و جهان اسلام) می افزاید. پارسونز احساس می کرد برای معرفی دو جامعه نطفه ـ مایه ای)اسرائیل و یونان باستان) مجبور است از توالی خطی پا بیرون بگذارد. این دو جامعه، از نظر ساختاری، با امپراتوری های بزرگی که معاصر آنها به ثبت رسیده، کاملا تفاوت دارند. اما پارسونز آنها را به عنوان اساس توسعه فرهنگی (ذهنی و مذهبی) می داند که بعدتر جامعه نوین را به وجود آوردند. یونان بنیان های فلسفه، دانش و آرمان های سیاسی مدرن، و اسرائیل با کمک محیط یونانی مآبی موجب پیدایی مسیحیت گردید که پارسونز (به پیروی از وبر) آن را نقطه سرنوشت ساز تاریخ متمایز غرب به شمار می آورد. بنابراین، پارسونز برای اسرائیل و یونان منزلت ویژه ای به عنوان توسعه تطوری جایگزین، فراتر از خط اصلی رشد اعطا می کند.

مراحل لنسکی از نظر تجربی قابل دفاع ترین نسخه الگوهای مرحله ای تطوری هستند. لنسکی (برخلاف تونیز و لینتون) هیچ گونه ادعای اخلاقی درباره کیفیت کنش متقابل در این مراحل مختلف ندارد و (بر خلاف دورکهایم، اسپنسر و پارسونز) ترتیب و توالی را نیز وابسته به حجم و معلول تمایزات ساختی جامعه نمی داند. لنسکی به جای آن، ترتیب و توالی فنّاوری را پیشنهاد می کند. و این ترتیب و توالی بدان معناست که توسعه فناوری های بعدی جز با توسعه فناوری های پیشینی امکان پذیر نیست. او هم چنین، معتقد است که فناوری در تعیُّن بخشیدن به سایر ساختارهای جامعه نقش مهمی دارد. الگوی لنسکی از این جهت خوشایند است که در کنار عوامل فنی به روشنی اجازه ورود عوامل علمی دیگر را در تعیین ساختار اجتماعی می دهد. همچنین این الگو فرض را بر این نمی گذارد که تغییر فنی لزوماً موجب آسودگی بیشتر اعضای جامعه می گردد; بلکه لنسکی معتقد است که نابرابری و ظلم و ستم، با پیدایی فناوری کشاورزی شدیدتر شد.

الگوی لنسکی نیز ناگزیر از فراهم کردن مراحل جایگزین است. مثلا جوامع شکارچی و گردآورنده خوراک و جوامع بستان کار ساده، ممکن است با جامعه کاملا متفاوتی همزیستی کنند که از طریق ماهیگیری امرار معاش می کنند،. از آنجایی که این جامعه، وضعیت آب و هوایی و فناوری متفاوت دارد، ممکن است از ساختار اجتماعی کاملا متفاوت با جوامع معاصر خود، نیز برخوردار باشد. دریافت لنسکی از این جایگزین ها پیشرفتی است فراتر از الگوهای مرحله ای پیشین، زیرا الگوی لنسکی آنها را چونان حوادث غیرقابل توجیه، رها نمی کند، بلکه آنها را به طور منظم از نوع خاصی از فناوری استنتاج می کند که در شرایط محیطی ویژه ای تکوین می یابند. بنابراین، الگوی لنسکی نشان دهنده جابه جایی مفیدی از نظریه ای صرفاً مرحله ای به سوی تدوین یک سازوکار کلی است که انواع خاصی از مراحل را به وجود می آورد.

▪ الگوهای تک عاملی در برابر الگوهای چندعاملی: یکی از ضعف های بزرگ الگوهای مرحله ای آن است که این الگوها متضمن این نکته هستند که همه ابعاد جامعه با هم تغییر می کنند. در بسیاری از این نظریه ها، جوامع ابتدایی، جوامع کوچک، همگون و فاقد ساخت سیاسی، توصیف و شناخته می شوند که افراد آن بیشتر توسط رسم و منزلت ارثی (موقعیت خویشاوندی) هدایت می شوند تا قوانین رسمی و موفقیت های شخصی، در عین حال رفتار آنها بیشتر ناشی از همبستگی عاطفی و باورهای مذهبی به شمار می آید تا محاسبه علمی و منافع شخصی. بعکس، جامعه نوین، جامعه بزرگ، تمایز یافته، غیر شخصی، جهت گیری شده به سوی موفقیت، محاسبه گر و غیره تلقّی می گردد. در یک نظر سطحی ابتدایی، این تعمیم، مستدل به نظر می رسد، اما در واقع در بسیاری از موارد تجربی صادق نیست. به گزارش انسان شناسان، جوامع کوچک قبیله ای، تفاوت هایی بسیار زیادی با یکدیگر دارند، برخی از آنها به خویشاوندی و برخی دیگر بر موفقیت تأکید دارند. علاوه بر این، ذهنیت اعضای قبیله صرفاً ذهنیتی مطیع آداب و رسوم نیست، بلکه همان گونه که مالینووسکی خاطرنشان کرد انسان قبیله ای در شرایط خاصی قادر به محاسبه عقلانی هست و تنها هنگامی به سوی توسل به مناسک متمایل می شود که مشکلی حل ناشدنی ای وجود داشته باشد.

اگر جوامع کوچک و ساده آمیزه ای از خصلت هایی هستند که نظریه های مرحله ای آنها را، به بخش نوین سنخ شناسی خود اختصاص داده اند، عکس آن نیز صحیح است. بدین معنا که آداب و رسوم، همانندی احساسی با یک اجتماع، و عقاید مذهبی در خود جوامع غربی نیز از بین نرفته اند. امیل دورکهایم می خواست در تغییر جوامع، میان آنچه تطور می یابد و آنچه به صورت ثابت باقی می ماند، تمایز بگذارد. و برخلاف اسپنسر، ماین، و تونیز، تصور می کرد که جامعه نوین به شکل کاملا غیرشخصی ای منتهی می شود که در آن احساسات و عواطف، آداب و رسوم، و احساسات اخلاقی که در جوامع کوچک وجود داشتند با حسابگری منافع شخصی، جابه جا می شوند. دورکهایم تحلیل های نظری و تجربی زیادی انجام داد تا نشان دهد که خود عقلانیت نمی تواند جز بر مبنای نهادی غیرعقلانی، نوعی التزام اخلاقی مبنی بر عمل به قراردادها، به وجود آید. بنابراین، جوامع مدرن، زیر این سطح ظاهری خود، بسیاری از ویژگی های جوامع سنّتی را نشان می دهد.

این نظر دورکهایم کاملا درست است. کنت معتقد بود در جوامع صنعتی علم جایگزین دین می گردد و اسپنسر درباره آداب و رسوم نظری مشابهی داشت; در حالی که امروزه، این امر روشن است که در جامعه جدید نه دین جای خود را به علم داد و نه از اهمیت آداب و رسوم کاسته شده و از میان رفتند و نه دیگر پیش بینی های انجام شده در خصوص جامعه نوین، به وقوع پیوستند.

یکی از دلایلی که تطورگرایی محبوبیت خود را پس از حدود سال ۱۹۰۰ از دست داد وجود چنین شناخت هایی بود. الگوهای تطوری مرحله ای، با ساده لوحی تمام خواستند ابعاد پیچیده ای را به دست آورند که در سطوح زیرین هر جامعه ای قرار دارند و در این کار موفق نشدند.

▪ قدرت تبیین الگوهای مرحله ای: ضعف دیگر الگوهای مرحله ای این است که بینش زیادی درباره طرز کار هر نوع مشخصی از جوامع ارائه نمی کند. همچنان که دیدیم برخی از مراحل تطوری صرفاً دو شاخه ای هستند. در نتیجه، آنها فقط به تمایز میان جوامع نوین و ماقبل نوین می پردازند و همه چیز را در درون همین مقولات یک کاسه می کنند. حتی مجموعه مراحل دقیق تر نیز چیزی زیادتری برای گفتن ندارند. هیچ یک از نظریه های اسپنسر و مارکس و انگلس تفاوت های چشم گیر مربوط به نظام خویشاوندی، اشکال فرهنگی و دیگر تفاوت های موجود در جوامع کوچک قبیله ای، را درنظر نمی گیرند. و نظریه های مربوط به جوامع صنعتی نیز از بیان اینکه چرا جوامع کمونیستی و سرمایه داری با هم متفاوتند، عاجزند.

همچنین نظریه هایی که مراحل میانی را اضافه می کنند در تبیین آنها از ضعف بیشتری برخوردارند. اسپنسر معتقد است که همه جوامع، به تدریج، با رشد نهادهای تخصصی تر و سلسله مراتب پیچیده تر سیاسی، بزرگ تر می شوند. بنابراین، امپراطوری ها و پادشاهی هایی مانند چین، روم، ایران، هند، جهان اسلام، ژاپن و اروپای قرون وسطا، همه در این مقوله جای می گیرند. اما این تعمیم، به لحاظ تاریخی نابه جاست. زیرا دوره های وسیع سلسله های کاملا تمرکزیافته چین، هند، دوره حکومت جمهوری روم، دولت دینی جهان اسلام و فئودالیسم اروپایی، با یکدیگر بسیار متفاوت هستند. همچنین، نظریه اسپنسر حجم و تمایز را معیار تطور می داند در حالی که کاملا مشخص است که هم در زیست شناسی و هم در جامعه، فقط اندازه آنها نیست که موجب ایجاد تمایز میان مراحل گوناگون می گردد. بنابراین، الگوی تمایزیابی، مبهم تر از آن است که توضیح دهد چرا اشکال مشخصی به وجود می آیند. از این گذشته نظریه های دیگر (غیر تطوری) نیز وجود دارند که دقیقاً همین تفاوت ها را برای تاریخ، بعدی اساسی و مهم تلقّی می کنند.

نظریه مارکس و انگلس نیز با همین مشکل مواجه است. زیرا آنها نیز به توصیف برخی واقعیت های تاریخی جهان مانند وجود امپراطوری روم و به دنبال آن ظهور فئودالیسم در اروپای شمالی پرداخته اند. اما هیچ بنیاد نظری واقعی وجود ندارد که بر مبنای آن فرض کنیم بعد از جوامع قبیله ای بدون مالکیت، جوامع مبتنی بر بردگی به وجود آمده و سپس به جوامع مبتنی بر نظام ارباب ـ رعیتی منتهی شده و آن هم به نوبه خود توسط سرمایه داری منقرض شده است. اعتراف مارکس به استبداد شرقی به عنوان مسیری جایگزین، نشان می دهد که این طرح، بیش از آنکه ناشی از یک تبیین نظری باشد که این مراحل را اجتناب ناپذیر سازد، صرفاً شرح خلاصه ای است از تاریخ جهان بدان گونه که او شناخته بود. بنابراین، طرح مارکس و انگلس هیچ اطمینانی نمی دهد که همه جا چنین توالی ای دنبال گردد، زیرا این طرح چیزی جز دلایلی خاص یا توصیفات صرفاً تاریخی برای بسیاری از این مراحل ارائه نمی کند. در واقع تنها بخشی از طرح آنها که به صورت نظری به دست آمده، بخش مربوط به ظهور و سقوط سرمایه داری است.

▪ کار برد جدید نظریه های مرحله ای: شاید بزرگ ترین ضعف نظریه های مرحله ای این باشد که چیزی زیادی درباره جوامع خودمان ]غرب[ نمی گوید. همه نظریه های مرحله ای شامل یک مرحله نوین هستند که ممکن است آن را با هر چیزی دیگری مقایسه کنند. این نظریه ها کلا بر توصیف تفاوت میان جوامع نوین و ماقبل نوین متمرکز می شوند. این نظریه ها می گویند که جوامع نوین غربی بزرگتر، تمایز یافته تر، دارای نهادهای تخصصی تر، نگرش ها و روابط غیر شخصی تر، و عقلانیت علمی بیشتر و... هستند. اما با گفتن این مطلب، به طور مشخص درباره اینکه در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد چه پیش بینی می تواند بکند؟ این نظریه ها اساساً نظریه های گذار به مدرنیته و نوسازی هستند و هیچ وسیله ای برای پیش بینی اتفاقی که به محض رویداد آن، به مرحله نهایی می رسیم، ارائه نمی کند. مثلا نظریه مرحله ای لنسکی (که بهتر از بیشتر نظریه های مرحله ای دیگر) موفق می شود تا به صورت تجربی نشان دهد که نابرابری در جوامع کشاورزی به نقطه اوج خود می رسد، پس از آن در جوامع صنعتی در حد اعتدال کاهش می یابد. آیا می توانیم فرض کنیم به محض آنکه به جوامع صنعتی رسیدیم، نابرابری به طور مداوم کاهش می یابد؟ چنین استنباطی مقدور به نظر نمی رسد، زیرا خود الگوی مرحله ای، درباره حوادثی که درون خود این مرحله اتفاق می افتد، چیزی به ما نمی گوید. و از آنجایی که این مرحله آخرین مرحله توصیف شده است، هیچ راهی برای پیش بینی آینده وجود ندارد.

اما یک استثنا از این ضعف وجود دارد که شامل مرحله ای فراتر از مرحله نوین است. و آن نظریه مارکس و انگلس است که یک مرحله، یا به بیان دقیق تر، مجموعه ای از مراحل بیشتر را دربر می گیرد: سوسیالیسم، که مرحله گذار است و کمونیسم کامل را به دنبال خواهد داشت. این یکی از نقاط قوت نظری موضع مارکسی است; این نظریه، بدون هیچ تردیدی، بر مبنای داوری نظری خود اقدام به پیش بینی هایی می کند که نظریه های دیگر از انجام آن سرباز می زنند. اما مسئله اینجاست که شک و تردیدهای وسیعی درباره قابلیت تجربی طرح نظری مارکس برای پیش بینی شرایط گذار به مرحله سوسیالیستی ـ کمونیستی، بروز کرده است. از این گذشته، وقتی جوامع به آن مرحله برسند، از کجا دانسته می شود که این همان مرحله آخر است و موضوع تغییرات بیشتری نخواهد بود.

نویسنده: رندال کالینز

پی نوشت ها

۱. Randal Colins, Theoritical sociology, ۱۹۸۹, Harcouit Brace Jovanovich, InC.

۲. Evolutionism.

۳. Sociology.

۴. assumptions.

۵. Sociobiology.

۶. Mechanisms.

۷. Organic differentiation.

۸. Emberyology.

۹. Natural selection.

۱۰. Oriental Despotism.

۱۱. Mesopotamia.

۱۲. seed-bed societies.

۱۳. tribal people.

۱۴. theocratic.

۱۵. Full fledged communism.

۱۶. germ.

۱۷. magician.

۱۸. Shaman.

۱۹. stock market.

۲۰. metal worker.

۲۱. Organicist.

۲۲. Survival of the fittest.

۲۳. mosses.

۲۴. ferns.

۲۵. determination.

۲۶. homo sapiens.

۲۷. Idealist evolotion.

۲۸. more of dualist.

۲۹. Positivism.

۳۰. Self- reflective.

۳۱. quasi- transcendental.

۳۲. thing-in- itself.

۳۳. Knowledge & Human Interests.

۳۴. ligitimation crisis.

۳۵. Communication & the Evolution of Society.

۳۶. The Theory of Communicative Action.

۳۷. ideal speech situtation.

۳۸. Ideal speech community.

۳۹. Transitional.

منبع: ماهنامه معرفت ، شماره ۱۱۶


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.