دوشنبه, ۱ مرداد, ۱۴۰۳ / 22 July, 2024
مجله ویستا

فردا آوازی است که می خوانم


فردا آوازی است که می خوانم

نگاهی به فیلم «حماسه کیبل هوگ» به بهانه سالروز تولد «سام پکین پا»

«سام پکین پا» خالق آثاری همچون «بر دشت رفیع بتاز» ۱۹۶۲، «سرگرد دندی» ۱۹۶۵، «این گروه خشن» ۱۹۶۹، «سگ‌های پوشالی»۱۹۷۱، «این فرار مرگبار» ۱۹۷۲، «جونیر بانر»۱۹۷۲، «سر آلفردو گارسیا را برایم بیاور»۱۹۷۴ و «صلیب آهنین» ۱۹۷۷است .او در سال ۱۹۷۰، پس از ساخت کامل‌ترین اثرش یعنی «این گروه خشن» بلافاصله به سراغ فیلم دیگری رفت به نام «حماسه کیبل هوگ». اگر فیلم‌های «پکین پا» را آثاری سرشار از خشونت بدانیم، «حماسه کیبل هوگ» را باید آرام‌ترین، مهربان‌ترین و عاشقانه‌ترین فیلم او به‌حساب بیاوریم؛ یک کمدی غم‌انگیز متفاوت و دلتنگ‌کننده و شعری عاشقانه درباره غرب قدیم.

در فیلم «حماسه کیبل هوگ» چندان خبری از آن حال‌و‌هوای آشنای پکین پا، آن خشونت‌های همیشگی و اسلوموشن‌های منحصربه‌فرد نیست اما با تماشای فیلم پی خواهیم برد که با اثری کاملا پکین‌پایی روبه‌رو هستیم که این بار با اضافه شدن یک شوخ‌طبعی تراژیک و یک طنز یگانه، با اثری دوست‌داشتنی آشنا می‌شویم.

داستان فیلم درباره مردی است به نام «کیبل هوگ» با بازی «جیسون روباردز جونیور» که به مانند بسیاری از شخصیت‌های آثار «پکین پا» تنها با دردی درونی و متعلق به گذشته هستند، مردانی که دوران‌شان به سرآمده و جایی برای خود در دوران جدید نمی‌بینند؛ «کیبل هوگ» آدم ساده‌ای به نظر می‌رسد که سعی دارد یک زندگی آرام، باشرافت و به دور از قانون شکنی را بگذراند.

در ابتدای فیلم او را می‌بینیم که مورد هجوم دو مرد فرصت‌طلب به نام‌های «بوون و تاگارت» با بازی «استراترن مارتین و ال کیو جونیور» همان همراه همیشگی پکین پا، قرار می‌گیرد؛ آنها «کیبل هوگ» را تنها و بدون آب و غذا در بیابان رها می‌کنند و پا به فرار می‌گذارند. «کیبل هوگ» تشنه و سرگردان در بیابان به دنبال راه نجاتی به راه می‌افتد و به نظر می‌رسد که کارش تمام شده اما فقط یک چیز می‌تواند او را نجات دهد، یک معجزه! و اینجاست که چشمه آبی جلوی چشمان «کیبل هوگ» فوران می‌کند و جان تازه‌ای به او می‌دهد؛ سپس درمی‌یابد که در نزدیکی چشمه، دلیجان‌هایی عبور می‌کنند که مسافران را جابه‌جا می‌کنند. از همین‌رو «کیبل هوگ» تصمیم می‌گیرد که آنجا را به محلی برای کسب درآمد تبدیل کند، در کنار چشمه خانه‌ای محقر می‌سازد و با آدم‌های زیادی آشنا می‌شود، یکی از این آدم‌ها، کشیشی است به نام «جاشوا» با بازی «دیوید وارنر» که دوستی بین آنها شکل می‌گیرد؛ «کشیش»، «هوگ» را به شهر می‌فرستد تا چشمه‌ای را که پیدا کرده به نام خودش ثبت کند و آنجاست که «هوگ» با یک زن خیابانی به نام «هالیدی» با بازی «استلا استیونز» آشنا می‌شود و البته عاشق‌اش می‌شود و در واقع همین دوستی و رابطه بین «هوگ و هالیدی» است که فیلم را به یک اثر عاشقانه تبدیل می‌کند. رابطه یک مرد و زن، شاید در هیچ اثری از «پکین پا» به خوبی و زیبایی «حماسه کیبل هوگ» صورت نگرفته است؛ در اینجا این رابطه مثبت است و زن نقش کلیدی در فیلم دارد و به مانند دیگر آثار پکین پا فرعی، کلیشه‌ای و حقیرانه نیست. «هالیدی» در «حماسه...» امیدی است برای مردی خسته و تنها. وقتی هالیدی برای اولین‌بار به خانه «هوگ» می‌آید، کیبل جان تازه‌ای می‌گیرد و «هالیدی» نه‌تنها به «هوگ» و خانه‌اش بلکه به آن بیابان اطرافش نیز گرما می‌بخشد.

«کیبل هوگ» شخصیت جالب و بامزه‌ای است. رفتار و حرکاتش در بسیاری از صحنه‌های فیلم تماشایی است؛ در اولین برخوردش با «هالیدی» و طرز نگاه‌هایش به او، نحوه غذا دادن به مشتری‌هایش و آن نوع چیدن وسایل روی میز غذا (بشقاب‌هایی که روی میز میخ شده‌اند) و شست‌وشو آنها یا برخورد ناگهانی پای او به طناب یک چادر و باز شدن طناب و چادری که روی جمعیت می‌افتد و سپس صدای اعتراض آنها که طنزی شنیدنی است بسیار جالب است یا در صحنه‌هایی که «هوگ» با صاحبان بانک شهر جر و بحث می‌کند و نوع تقاضایش در قبال وامی که می‌خواهد بگیرد از بهترین موقعیت‌های فیلم است که به خاطر بازی بسیار عالی «روباردز جونیور» شکل می‌گیرد. در فیلم شخصیت دیگری هست که بسیار به چشم می‌خورد، کشیش «جاشوا» شخصیتی آمیخته به طنز است؛ در ابتدا او را در هیبت یک کشیش می‌بینیم که به نظر نمی‌رسد شارلاتان و فریبکار باشد اما رفته رفته در طول فیلم چهره اصلی خودش را آشکار می‌سازد؛ او برای بیننده فیلم بدون شک به یکی از شخصیت‌های محبوب تبدیل می‌شود.

زوج «هوگ و جاشوا» در کنار هم بسیار خوب از کار درآمده و در فیلم با خودشان شادی می‌آورند، در صحنه‌ای از فیلم، آنها سعی دارند یک خرگوش را به دام بیندازند و وقتی خرگوش در دستان «هوگ» به زمین می‌افتد و پا به فرار می‌گذارد واکنش آنها بسیار دیدنی است.

همانطور که گفته شد از خشونت‌های معمول و آشنای «پکین پا» چندان خبری نیست و فقط در دو صحنه یکی در ابتدای فیلم که «هوگ» برای دفاع از خود به مردی که قصد ندارد در ازای آبی که از چشمه خورده است، پولی بدهد شلیک می‌کند و دومی در جایی که او با «بوون و تاگارت» دوباره روبه‌رو می‌شود و «هوگ» از آنها انتقام می‌گیرد البته «هوگ» یکی از آن دو را به دلیل اینکه آدمی ضعیف‌تر است، رها می‌کند تا از املاکش مراقبت کند. از دیگر عناصر آشنای «پکین پا» حضور بچه‌ها در آثار اوست؛ در بیشتر این آثار، بچه‌ها شاهد مرگ و خشونت هستند

«به فصل آغازین این گروه خشن نگاه کنید» اما در «حماسه کیبل هوگ» این‌بار بچه‌ها به شخصیت اصلی داستان «هوگ» می‌خندند و ما شاهد خنده‌های آنها هستیم؛ در صحنه‌ای از فیلم «هوگ» با حالتی تحقیرآمیز و مسخره، توسط صاحبان بانک بیرون انداخته می‌شود و بچه‌هایی که شاهد ماجرا هستند به دنبالش راه می‌افتند و می‌خندند.

پایان فیلم نیز به مانند فیلم قبلی «پکین پا»، «این گروه خشن» یا فیلم‌هایی که به نوعی پایان یک عصر را نوید می‌دهند، جالب است و البته در این یکی به شکلی متفاوت؛ «هوگ» توسط یک اتومبیل که «هالیدی» در بازگشت از سفر با خودش می‌آورد، زیر گرفته می‌شود و می‌میرد. مرگ «هوگ» بسیار ناگهانی اتفاق می‌افتد. در واقع او اولین‌بار است که اتومبیل می‌بیند و اتومبیل در اینجا که نشانی از تمدن است و گویی که «هوگ»، «مردی از دوران قدیم» با آمدن تمدن «اتومبیل» دیگر جایی در دوران جدید ندارد و تسلیم می‌شود.

یکی از ویژگی‌های فیلم، موسیقی آن است؛ «پکین پا» با همکاری سازنده موسیقی «جری گلد اسمیت» برای هر یک از شخصیت‌های فیلم یک آواز و تم موسیقی دارد؛ برای «کیبل هوگ»، آواز «فردا آوازی که می‌خوانم» یا برای «هالیدی»، آواز عاشقانه «صبح پروانه». از همین‌رو، این یکی از نمونه‌های درخشان «پکین‌پا» در زمینه موسیقی نیز هست.

هم‌اکنون ۲۶ سال از زمان مرگ «سام پکین پا» می‌گذرد؛ در کارنامه سینمایی او ۱۴ فیلم دیده می‌شود؛ آثار او هنوز تماشایی و تاثیرگذارند، نام «پکین پا» اگر برای فقط یک فیلم هم که شده یعنی شاهکارش «این گروه خشن» در تاریخ سینما ثبت شده است. او عاشق سینما بود و همانطور که خودش گفته در زندگی‌اش کاری غیر از فیلمسازی نمی‌توانست انجام دهد. عمر «پکین پا» به مانند اواخر دوران

فیلمسازی‌اش رو به زوال رفت؛ فیلم‌های آخر پکین پا، آثاری در حد و اندازه او نبودند، او حتی در آن دوران به دستیار کارگردانی هم روی آورد. شاید «پکین پا» نیز به مانند برخی از فیلمسازان بزرگ همچون «اورسن ولز»، قربانی صنعت سینما شد.

حسن نیازی