پنجشنبه, ۲۰ دی, ۱۴۰۳ / 9 January, 2025
مجله ویستا

مصائب یک عشق سینما


مصائب یک عشق سینما

اتفاق عجیبی ست این که سینما شده است دلمشغولی من چیزی که بیشتر دوستان و اطرافیانم خیلی به راحتی از کنارش رد می شوند و برایشان چیزی فراتر از یک ابزار برای وقت گذارنی نیست

اتفاق عجیبی ست. این که سینما شده است دلمشغولی من. چیزی که بیشتر دوستان و اطرافیانم خیلی به راحتی از کنارش رد می‌شوند و برایشان چیزی فراتر از یک ابزار برای وقت گذارنی نیست. حالا بیایید و تصور کنید من و افرادی مثل من را که در یک جمع دوستانه فیلم می‌بینند. فیلم که شروع می‌شود همه جلوی تلویزیون صف کشیده‌اند و در همان دقایق اول اولین قربانی داده می‌شود. این تنها چیزی ست که قبل از غرق شدن در فیلم می‌فهمید و زمانی به هوش می‌آیید که فیلم تمام شده است و از آن جمع پرشور و هیجان زده یکی دو نفر باقی مانده باشند باید خوشحال باشم. حالا درک کنید آدمی مثل من را که از فیلمی که دیده است سرمست است و دوستانی که یا فیلم را ندیده‌اند و یا بعد از دیدن فیلم خوابشان می‌آید. بارها اینگونه سرخورده شده‌ام. بارها و بارها شوق حرف زدن درباره‌ی فیلم‌های محبوب زندگیم در من خیلی ساده و دردناک خاموش شده است. این بود که خودم را عادت دادم به تنهایی فیلم دیدن. تنهایی عشق بازی کردن با تک تک فیلم‌های محبوب زندگیم. فیلم‌هایی که شاید برای خیلی‌ها فقط یک فیلم خوب برای نقد نوشتن هستند و یا یک فیلم که ارزش دیدن هم ندارد.

دلیل نوشته شدن این مطلب دلیل نیست دلایل است. فیلم خوبی در جمع دوستان دیدم که با سردی عجیبی سرخورده شدم، خواندن بخش‌هایی از شماره‌ی ۴۰۰ مجله‌ی فیلم که پر بود از نوشته‌ها و لیست محبوب فیلم‌های افرادی که برایم استاد هستند و صد البته جوابی برای یک دوست که چرا فیلم‌های محبوب زندگیش برای من فقط یک فیلم خوب هستند.

نمی‌دانم چند نفر دیگر این حس و حالت من را تجربه کرده‌اند ولی اصولا مانند خیلی چیزهای دیگر در زندگیم در بحث فیلم دیدن هم این تنهایی غریب همیشه روی شانه‌های احساساتم سنگینی کرده است. به جز یک نفر که مدت کوتاهی از سال را با هم هستیم همدم مناسبی برای حرف زدن درباره‌ی بزرگترین دلمشغله‌ی زندگیم ندارم و خسته شده‌ام از بس درباره‌ی پدرخواندهها و چند فیلم معروف دیگر جواب پس داده‌ام به سوال های بی خودی تکراری. شاید بخندید ولی بارها ته دلم فریاد کشیده‌ام که سینما فراتر از چند شاهکار و چند ستاره است. سینما برای من همه چیز این تصاویر متحرک است. باورم نمی‌شود که نتوانی سینما را در یک فیلم کوتاه ناشناخته ببینی و یا یک فیلم بی نام و نشان فیلم زندگیت نباشد. باورم نمی‌شود بتواننم بیش از بیست بار یک فیلم را ببینم و سراغ فیلم‌های حتی بد دیگر نروم. باورم نمی‌شود برای دیدن فلان بازیگر بروم سراغ یک فیلم و باورم نمی شود موقع فیلم دیدن چیپس بخورم. نمی‌گویم دیگران مثل من باشند ولی وقتی دیگران چنین انتظاری از من دارند استفراغم می‌گیرد. من آدم غیر معمولی هستم چون ممکن است در وسط فیلم دنیا را سیل ببرد و من را سینما. برای همین است که تحمل عشق فیلم‌های آبکی را ندارم و بی اختیار به شدت دوری می‌کنم از این جمع‌ها. سخت بود پسری کوچک بودن در شهری کوچک و دور افتاده در لنگه‌ی ایران و عاشق سینما بودن در شهری بدون سینما و بدون فیلم. ولی من خودم را یک عشق سینما بار آوردم نه یک عشق فیلم یا هر چیز دیگری.

حرفی درباره‌ی مجله‌ی فیلم شماره‌ی ۴۰۰ نمی زنم جز اینکه تحمل خواندن همه‌ی لیست‌ها و یادداشت‌ها را نداشتم به جز معدودی که دوست بودند و استاد. این که معدودی لیستی واقعی داشتند و معدودی دیگر لیستی از شاهکارهای سینما نوشته بودند. ولی در این وسط با یادداشتی موافق بودم که لیست بهترین فیلم‌های عمرم لیست فیلم‌هایی است که در یک لحظه چیز باشکوهی برایم داشته‌اند. یک فیلم کوچک و بی نام و نشان گاهی می‌ارزد به صدتا از این شاهکارهای سینما. این نظر من!

و در نهایت اینکه چرا فیلمی برای من فقط یک فیلم خوب است درحالی که برای یک دوست و کمی بیشتر از یک دوست فیلم زندگیش است. من مردی هستم که تازه تازه پا به جوانی گذاشته است و با توجه به دورانی که در آن بزرگ شده‌ام به سرعتی باور نکردنی از ابداعات و خلاقیت‌های دیگران پر و خالی می‌شم. این که فیلمی مانند جاده‌ی فلینی برای من فیلم زندگی نمی‌شود دلیل ساده‌ای از نظر من دارد. این که بارها و بارها و با سرعتی سرسام آور از خلاقیت‌های فلینی در این فیلم پر شده‌ام. کار فیلنی دراین فیلم برایم فقط ارزشی مانند نظریات اولیه‌ی فیلسوفی مثل مارکس دارد. افکار مارکس بارها رد شده‌اند بارها تغییر یافته‌اند و پخته تر شده‌اند و بارها تعابیر دقیق تری از درونشان بیرون کشیده شده است. این بلا سر فیلم‌هایی مثل جاده هم آمده است. جاده برای من فیلم مهمی ست ولی وقتی همه‌ی آنچه در چنته‌اش دارد بارها و بارها برایم باز شده است وقتی درمقابلش قرار می‌گیرم فقط می‌توانم به نبوغ فلینی رشک بورزم که در زمانی دور چیزهایی را که من فرا گرفته‌ام را بنیان گذارده است. ولی وقتی با پیچیدگی آثار کنونی سینما مواجه می‌شود جاده‌ی فلینی با تمام زیباییش برایم فیلم ساده‌ای می نماید. توجه داشته باشید که جاده‌ی فلینی فقط نمونه‌ای برای یادداشت من است و فیلم‌های فراوان دیگری هستند که شامل این بحث می‌شوند. و نکته‌ی گریز ناپذیرشان اینجاست که از دیدنشان لذت می‌برم و همیشه دنبال دیدن این چنین فیلم‌ها هستم که رگه‌های علایق کنونیم را سال‌ها قبل تر ایجاد کرده اند.

هادی علی پناه