شنبه, ۲۹ دی, ۱۴۰۳ / 18 January, 2025
سفر بابا
دم غروب بود کم کم هوا داشت سرد می شد. دوباره سوز و سرمای برفها از لای پنجره به اتاق سرکی کشید پرده را تکانی داد و جا خوش کرد. بعد از آن خیلی آروم چند تا پرنده روی پنجره نشستن، همه به من خیره شدن و فقط و فقط منو نگاه کردن. از قیافه هاشون پیدا بود خبری دارن. ازشون پرسیدم چرا اینقدر منو نگاه می کنین؟ اونا چیزی نگفتن یه دفعه بغض تو گلوم گیر کرد به یاد بابام افتادم بغضم ترکید و ازشون دوباره پرسیدم: از بابام خبری دارین؟ می دونین کجاست؟ چند ساله که مادرم می گه بابام دیگه نمی یاد، اون در راه خدا سفر کرده اما من هنوز به انتظارش نشسته ام و مطمئنم که یه روزی می یاد حتما شما از بابام خبر دارین. اون الان حالش خوبه؟ بهش بگین زودتر بیاد منتظرشم. چرا هیچی نمی گین؟
ناگهان همه ی اونا پراشونو را باز کردن و بهم زدن و بعد هم رفتن... سرما از اتاق کوچ کرد. پنجره ها را محکم زد .پرده ها مرتب ایستادند؛ گویی هیچ اتفاقی نیفتاده بود. سکوت مرگباری آنجا را فرا گرفت. وقتی که پایین رو نگاه کردم یکی از پرای پرنده ها باقی مانده بود اون پر رو برداشتم و حالا سالیان سال است که آن پر لای برگه های دفتر خاطرات قلبم است و هر وقت دلم برای بابام تنگ می شه آن پر را می بوسم.
نجمه خدادادی. ۱۴ساله. مدرسه شاهد اشراقی. قم
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست