دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
در قلمرو آینه و جوانه
شیلر عقیده داشت که نویسنده میبایست با مردم زمانه خویش معاشر باشد و نه همرنگ جماعت شود و برای معاصرین خویش مطالبی بنویسد که بدان محتاجند و نه مطالبی که میپسندند.
اگر چنین نگرشی را پذیرا باشیم به این واقعیت دشوار خواهیم رسید که نوشتن برخلاف آنچه پنداشته میشود امری بس دشوار است. و چه بسا که کلید جاودانگی یک اثر بیارتباط با چنین اصلی نیز نباشد. که گذشته از مسائل تکنیکی در هنر نویسندگی، پرداختن به جنبههای گرهگشای زندگی انسان امروز نشان از نبوغ و خلاقیتی دارد که تنها در آثار نویسندگان بزرگ قابل رویت است.
البته برای رسیدن به ثروت و شهرت زودرس که انگیزه برخی نویسندهنماهاست عکس این ماجرا صادق است. یعنی همرنگ شدن و مطابق پسند روز نوشتن. چنانکه برخی از نویسندگان نامدار نیز این راه را آزمایش کردهاند. آنچنانکه ویلیام فانر خود اعتراف کرده است که هرگاه در صدد کسب درآمد و شهرت بوده، با در نظر گرفتن سلیقه مردم و منتقدین دست به نوشتن میزده و همانطوری که پیشبینی میکرده تیرش به هدف میخورده است.
متأسفانه در کشور ما نیز بودهاند فرصتطلبانی که با همین ترفند به نان و نوایی رسیدهاند. و چه بسیار کتابهایی که نه تنها هیچگونه بازده فکری و فرهنگی برای جامعه به ارمغان نیاوردهاند، بلکه آثار زیانباری نیز با خود همراه داشتهاند و با پایین آوردن سطح سلایق عمومی و تخریب حس اعتماد مردم راه را بر نویسندگان متعهد و دردمند این مرز و بوم دشوار کردهاند.
پرداختن به کتابهایی که به نام رمان و مجموعه داستان منتشر میشود و نقد آثار ادبیات داستانی از آنجا حائز اهمیت است که در نظر داشته باشیم که عموماً خوانندگان این آثار جوانانی هستند که در سایه فراغت دوره جوانی و عطش خواندن و دریافتن، بدین وادی رهنمود میشوند و بیگمان عدم کیفیت آثاری که مطالعه میکنند بیربط با سقوط و یا دلزدگی آنان از مطالعه و کتابخوانی در آینده نخواهد بود.
از دیگر سو نقد آثار ادبیات داستانی هنوز شیوه مطلوبی ندارد و در مقایسه با حجم آثار منتشره، نقد ادبی هنوز جایگاه خویش را نیافته است. گاه نیز منتقدان به لحاظ آنکه کتابی را فاقد هرگونه ارزش ادبی میدانند از اظهار نظر و نقد آن پرهیز میکنند و همین سکوت فراهم آورنده شرایط مساعدی است که این آثار به رشد و حیات انگلی خویش ادامه دهند که در گمان برخی ساده لوحان سکوت هماره علامت رضایتمندی است.
«مرگ در رویا» در برگیرنده ۱۲ داستان کوتاه از سیدجمال حیدری است که از سوی انتشارات کیهان چاپ و بر پیشخوان کتابفروشیها جای گرفته است. از این نویسنده همچنین مجموعه داستان دیگری با نام «مردی که بود» منتشر شده است. و در قلمرو نقد نیز کتابی پیرامون زندگی و آثار سیدمحمد علی جمالزاده، و... زیر چاپ دارد.
حیدری در طی چند سال اخیر با چاپ داستانها و مقالات متعدد در نشریات کشور به عنوان نویسندهای پرکار مطرح شده است.
طرح روی جلد این کتاب الهام گرفته از داستان نخست این مجموعه است. مرد معتادی که در زیر آوار هالههای دود سیگارش به نیستی سفر میکند و مرگ را در رویا به تجربه مینشیند. مرگی که گرچه برای او سهمگین و هشدار دهنده است اما گویی برای اطرافیان او چندان غمانگیز و دردناک نیست.
حیدری در داستانهای خود میکوشد تا به راهیافتن به اعماق درون انسانها شخصیت آنان را کالبدشکافی کند. او در صدد است تا با آگاهی بخشیدن از سرانجام ناگوار چنین بلایایی که حیات اجتماعی انسان را تهدید میکند، به مقابله با چنین پدیدههای شومی که مولود پلید استعمار است برخیزد.
به استثنای چند داستان که تم سیاسی دارند. موضوع بقیه داستانهای این مجموعه را مسائل اجتماعی تشکیل میدهد. با این توضیح که نویسنده بیشتر پیرامون طبقات مرفه و متمول جامعه پرسه میزند.
گویی قلم او از رویارویی و توصیف و ترسیم صحنههای دردآلود زندگی محرومان و مستمندان گریزان است. به عنوان مثال در داستان «کادیلاک سرخ» نگاه او به پدر نابینای نان خشک فروشی که قربانی جنون سرعت «بهروز» شده آنقدر سرد است که گویی به راستی مرگ جوان نان خشک فروش حادثه چندان مهمی نبوده. و یا در داستان «امید سوخته» بیش از آنکه بر مسأله بیکاری و درماندگی «امید» تأکید داشته باشد بر سوختگی چهرهاش انگشت میگذارد که اگر عمیقتر به این ماجرا بنگریم همه چیز رنگ دیگری به خود میگیرد. از سوی دیگر به جای آگراندیسمان اختلافات، اگر برروی مسائل حسیتری کار میشد قطعاً نتیجه بهتری بدست میآمد. چنانکه ویکتور هوگو در «گوژپشت نتردام» بدینگونه عمل کرده است.
قهرمانان داستانهای حیدری هریک با وجدان خویش که در آثار او به شکل هیولای درون تجلی یافتهاند دست به گریبان هستند. حتی در آخرین داستان کتاب «مقصد بیرون شهر» قهرمان داستان که در مقابل دفاع از زندگیش در مقابل مرد اسلحه بدست مرتکب قتل شده، دچار عذاب وجدان است!
شکی نیست که بیدار کردن وجدان و اهمیت دادن به این ندای درونی، رسالتی ارجمند است. اما اگر وجدان را خوب تعریف نکنیم و نقش آن را آنگونه که هست درنیابیم آیا جز انفعال و دست و پای لرزان ثمری خواهد داشت؟ انسانی که محق است اگر اسیر عذاب وجدان شود هیچ توجیهی ندارد مگر آنکه موجودی روان پریش و خودآزار است. به همین دلیل عذاب وجدان و استیصال راننده تاکسی تلفنی در آخرین داستان کوتاه این کتاب قابل درک نیست. زیرا هرکس دیگری بجای او بود در مقابل تعدی و روز قد علم میکرد و از نتیجه کار نیز اینگونه برآشفته نمیشد. خصوصاً آنکه دانشجوی فقیری باشد که برای تأمین هزینه تحصیل مجبور باشد با یک ماشین کرایهای مسافرکشی کند و....
در برخی قصهها اگر حیدری خودش را به جای قهرمان داستانش قرار میداد و از وضعیت و شرایط دشوار او حس میگرفت و درباره آنچه پیش آمده خوب میاندیشید به نتیجهگیری بهتری میرسید. به عنوان مثال در داستان «کادیلاک سرخ» با هیچ عقل و منطقی جور در نمیآید که پدر و دایی جوان پولدار اینطور ساده در برابر واقعه پدید آمده شانه خالی کنند. هرچند فضای توهمگونه داستان زاییده ذهن هذیانآلود «بهروز» است. اما بازهم چنین توجیهی قانعکننده به نظر نمیآید.
پدر پولدار هم «پدر» است. خصوصاً آنکه ریشه روستایی داشته باشد، یعنی از عاطفه و طبیعت سرشارتری برخوردار است. معمولاً این نوع آدمهای تازه به دوران رسیده دچار نوستالژی میشوند و از غربت و تنهایی در عین مال و ثروت رنج میکشند.
با این تفاصیل اگر به چنین آدمی هزار جور وصله بچسبانی میشود، اما اینکه او خیلی آسان کنار برود تا پسر عزیز دردانه یکی یکدانهاش را اعدام کنند، با عقل جور در نمیآید. کما اینکه در این داستان گره افکنی قابل ملاحظهای میان پدر و پسر و حتی دایی به چشم نمیخورد. غالباً پولدارها بلای جان دیگران میشوند. زشتی حضور آنان در این عالم، خودخواهی و خود برتربینی آنان است و معمولاً در چنین مواقعی پولدارها به جای تأسف از انسانی که جانش را از دست داده به فکر نجات جان خودشان و یا اقوامشان هستند و آنچنان نسبت به جان و زندگی دیگران بیاعتنا هستند که همین خودپسندی و بیعاطفگی موجب ناراحتی وجدان عمومی میشود. و طبعاً اگر داستان از این طریق ادامه مییافت بسیار روال ملموس و قابل قبولتری داشت.
مراجعه به آرشیو حوادث روزنامهها و پروندههای چنین رویدادهایی نیز موید این واقعیت است و بر همین اساس باز علت سقوط و نابودی اشخاص این طبقه غالباً برخورداری فراوان و بدون کنترل آنان است که برای خودشان تولید مشکل و دردسر میکند. و در همین دایره هم اکثر اوقات با خرج مبالغی و سرپوش گذاشتن براعمال ناشایست خویش قضیه را فیصله میدهند. مصداق این مدعا ضربالمثلی است که میگوید: «مرگ فقرا و فساد اغنیا هر دو بیصدا است.»در یک بررسی که توسط هفتهنامه «ناشران و سردبیران» پیرامون آفرینندگان داستان کوتاه به عمل آمده چنین استنتاج شده است که اکثر نویسندگان داستانهای کوتاه روزنامهنگارانی بودهاند که سالها در کسوت خبرنگار مشغول تهیه اخبار مربوط به حوادث شهری و طرح دعاوی دادگاهها بودهاند.۱
بیگمان تعقیب حوادث و یافتن نقاط اشتراک و افتراق آنها نقش حساسی در ترسیم قابل قبول وقایع دارد. چنانچه گاه نویسنده از گزینش و تلفیق فرازهایی از چند حادثه مختلف، موفق به خلق یک داستان جذاب خواهد شد. و یا حتی یک رویداد به تنهایی کافی خواهد بود تا نویسنده آن را اساس کار خود قرار دهد. چنانچه آلبرکامو موضوع «سوءتفاهم» را از خبری که در ستون حوادث یکی از روزنامهها الهام گرفت.۲
گرچه امروز نویسندگان میکوشند تا با ارائه نثری شاعرانه پیام خویش را به مخاطبان منتقل کنند، اما هنوز نویسندگان بسیاری نیز هستند که نثر ساده انس و الفت افزونتری دارند. حیدری از شمار گروه دوم است. نثر او سلیس و روان است و از واژههای مهجور و فخیم به دور.همینطور حیدری از اطناب کلام و مغلقگویی نیز اجتناب میکند. زبان او زبانی امروزی و عامه فهم است. هرچند که گاه عباراتی به کار میبرد که شیواتر نیز قابل بیان است. مثلاً در داستان «بیست من، بیست پدر» میگوید: «چیزی گوشه دلش درد گرفته...»(۳) که برای بیان تأثر و احساس فشرده شدن دل از اندوه اندکی نارسا به نظر میرسد.
انتخاب واژهها و توجه به بار معنای آن در هر فرهنگی، از نکات قابل ذکر دیگری است که بد نیست به آن التفاتی بشود. چنانکه در داستان «مردی با عینک دودی» از واژة «ریاضت» (۴) که در فرهنگ شرق دارای معنی وسیع و گستردهای است برای بیان سختیهای دوران تعلیمات کماندویی سرهنگ آمریکایی در صحرای «آریزونا» استفاده شده که مطلوب به نظر نمیآید و نشانگر عدم حساسیت و وسواس نویسنده در بکارگیری کلمات مناسب است.
شتابزدگی مشکل دیگری است که داستانهای حیدری با آن دست و پنجه نرم میکند. وی گاه در بیان یک واقعه آنقدر عجول است که همه خصوصیات و نیازهای داستانش را از یاد برده و یا فدا میکند. تعجیل او از یکسو موجب میشود که از همان سرآغاز آنچه قصد گفتنش را دارد «لو» برود. و یا اینکه در همین رابطه فراموش میکند که به اندازه کافی خوانندهاش را برای درک و ورود به داستان یاری دهد. حیدری در توصیف و ترسیم صحنهها تنبلی میکند و به این شکل سهم تصویر در داستان خود را تنزل میدهد. گویی تمامی اتفاقات داستانهای او در خلاء مطلق روی داده است.اهمیت ارائه تصویر و توصیف صحنههای داستان به حدی است که نویسندگان بزرگ جهان غالباً برای به تصویر کشیدن صحنههای داستان، خویش را به زحمت انداخته و شخصاً به مناطق مورد نظر سفر میکردند. تا از نزدیک همه چیز را ببینند.
الکساندر دوما برای نوشتن «ژوزف بالسامو» خود را ملزم به بازدید از مناطق مورد نظر میدید. و در روزگار ما نیز نویسندگان یا از طریق سفر و یا مطالعه کتاب و دیدن فیلمهایی مربوط به موقعیت دلخواه، به این کار میپردازند.
در بُعد مسائل روانشناسی نیز که نیازمند کاوش و فرو رفتن در حالات ذهنی و بررسی کنشها و اکنشهای روان آدمی است، به لحاظ همین دستپاچگی، نویسنده گاه به توفیق کامل دست نمییابد. به عنوان مثال در داستان «کسی اینجا نیست» انتحار «آنا» به فاصله بسیار اندکی از شروع داستان به وقوع میپیوندد.
در حالیکه نویسنده میتوانست به جای واگویه دخترک، با رسوخ به لایههای درونی شخصیت پریشان قهرمان داستانش، کشمکش درونی و جدال طاقتفرسای او را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد.
و برای بیان اوضاع توان فرسای شخصیت داستانش از شعار دادن پرهیز کند: «خدای من... چقدر سخت است....» و یا: «یا مسیح مقدس کمکم کن... دیگر طاقت ندارم...»۵از این گذشته شبحی هم که او در ابتدای داستانش به تصویر میکشد که «از گردن به پایین پر از جراحت و پُرز شبیه حیوان...»۶ خلاف جهت پیام داستان اوست.
اگر منظور حیدری از نوشتن این داستان حمایت از هزاران مرد و زن و کودک و پیر و جوان مسلمان بوسنیایی است که قربانی درنده خویی صربها شدهاند، پس طبیعی است که آنچه وجدان «آنا» را در رویا گرفتار عذاب میکند حضور مظلومانه و ضجهها و فریادهای پرسشگرانه انسانهایی باشد که بیگناه در خون خویش غلطیدهاند و نه هیولایی شبیه فیلمهای دراکولایی هالیوود!
زیرا در داستان کوتاه به لحاظ ایجاز، الزامی است که تکتک عناصر داستان در خدمت رساندن مفهوم واحدی قرار داشته باشند. در نخستین مرحله از گره افکنی این داستان به جای آن دیو هراسناک، نویسنده میتوانست از عنصر گویای دیگری در انتقال پیام خویش بهره جوید که این کار به انسجام و کلیّت داستان پیوند محکمتری میداد. خصوصاً آنکه در داستاننویسی مدرن، نویسندگان میکوشند تا با استفاده از اسطورهها و یا نگاه سمبلیک به ظرفیتهای بالاتری دست پیدا کنند. که با این سخن سهم استفاده از نمادها در کارهای حیدری نیز هویدا میشود.
از عمده مسائل قابل گفتگو در این کتاب نگاه اخلاقی حیدری به اطراف خویش است. وی نویسندهای است متکی به اخلاقیات و پایه اخلاقیات وی را باورهای مذهبی او تشکیل میدهد.
از اینرو نهاد خانواده در تمامی داستانهای او به گونهای حاضر و ناظر نمود دارد.
نگاه اخلاقی حیدری سبب شده است تا آثار او از یک بار عاطفی نسبتاً قابل توجهی لبریز باشد. چنانکه حتی هنگامی که در توصیف صحنهای از جنگ تحمیلی و کشته شدن یک نگهبان عراقی برمیآید، کلامش پیش از آنکه حالت حماسی داشته باشد حالت رومانتیک دارد: «حجم ترسیدهاش در آغوشم بیجان شد و آرام ناله کرد.»۷
همین واژه «آغوش» در داستان «برمزار بیداری» در توصیف اندوه پدر در آخرین لحظات جان دادن دختر کوچکش نیز به کار گرفته شده: «... سرمایی دردآور را در آغوشت حس میکنی، بدنش سرد شده و...»(۸)
این مقایسه نشان میدهد که نویسنده نباید قهرمانان داستانش را آنقدر رها کند که متوجه موقعیت خودشان نشوند و هرچه دلشان خواست بگویند.
برخورداری یک نویسنده از پتانسیل حس عاطفی قوی برای او یک امتیاز مهم و مثبت است. اما اینکه این توانایی را کی، کجا و چطور خرج کند جای بحث دارد که به قول معروف هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.
□□□
کلام آخر آنکه حیدری با نخستین مجموعه داستانش توان و ظرفیتهای بالقوه خویش را به نمایش گذاشته و آنچه در این باب شایسته گفتن است اینکه او کوشیده است تا چیزی بنویسد که سودمند باشد. داستانهای این کتاب برخاسته از قلمی صادق و صمیمی است.
اینکه نویسنده تا چه اندازه به اهداف مورد نظرش دست یافته، اهمیت به سزایی ندارد. زیرا آنچه ارزشمندتر است انگیزه و دغدغه متعهدانه اوست.
در دورانی که آفت شهرت و تیراژه مانند موریانه قلم هر نویسندهای را آماج تهدید قرار داده و در زمانهای که کاغذ سفید کتابها با مرکب ابتذال سیاه میشود. قلم و کاغذی که مبرا و منزه از ناپاکیها و رذالتها باشد شایسته ارج نهادن است.
در رگ داستانهای حیدری خون تازهای در جریان است که هنوز به انواع و اقسام ویروسها و میکروبهای روزگار ما آلوده نشده و از سوی دیگر اشتیاقی که انسان درمانده امروز را به امید و رحمت بیمنتهای الهی دلگرم میدارد. پس بیراه نیست ضمن آرزوی توفیق، به انتظار آثار دلنشینتری از نویسنده محترم «مرگ در رؤیا» بمانیم.کتاب حاضر توسط انتشارات کیهان چاپ و منتشر شده است.
سیدجمال حیدری
کامران شرفشاهی
پینوشت:
۱ـ آفرینندگان داستان کوتاه ـ ماهنامه کیهان فرهنگی ـ سال سیزدهم ـ شماره ۱۲۸ ـ مرداد و شهریور ۱۳۷۵ ـ ص۷۱
۲ـ سوء تفاهم ـ نوشته آلبرکامو ـ ترجمه شادروان جلالآل احمد ـ چاپ چهارم ـ ۱۳۵۴ ـ انتشارات آبان ـ ص۷
۳ـ مرگ در رؤیا ـ ص۱۸
۴ـ مرگ در رؤیا ـ ص۱۱
۵ـ مرگ در رؤیا ـ ص۵۷
۶ـ مرگ در رؤیا ـ ص۵۵
۷ـ مرگ در رؤیا ـ ص۲۰
۸ـ مرگ در رؤیا ـ ص۵۳
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست