سه شنبه, ۷ اسفند, ۱۴۰۳ / 25 February, 2025
خواندن و نوشتن

بارها شنیدهایم یا خواندهایم كه تحصیلكردگان ما از نوشتن عاجزند و مثلاً اگر برای كاری به ادارهای مراجعه كنند نمیدانند كه چگونه باید درخواست خود را كتباً به عرض مقامات آن اداره برسانند.
این شكوه به قدری تكرار شده است كه غالباً از نكتهای كه در آن مستتر است غافل میمانیم. این نكته طرز تلقی جامعه ما و حتی اهل فن و مقامات مسئول آن از نوشتن و نقش و جایگاه آن در زندگی فردی و اجتماعی است. انسان در هر حال ناچار است كه با همنوعان خود حرف بزند و معمولاً هم مخاطبان او منظورش را میفهمند و همین كافی است. اما نوشتن چنین نیست. در شكایت آغاز این مقاله، این فرض مستتر است كه نوشتن، برخلاف حرف زدن، عملی است بسیار رسمی و تنها در مواقع معین، مثلاً هنگام مراجعه به ادارات دولتی، به آن نیازمند میشویم. اگر مشكل به همین جا ختم میشد، این شكایت دیرینه هم وجهی نداشت. چون معمولاً بار جامعه بر زمین نمیماند، كسانی هستند كه این عیب تحصیلكردگان و تحصیلنكردگان ما را رفع میكنند و كار عریضه نویسانی كه دم در برخی از ادارات پرمراجع كار ارباب رجوع را راه میاندازند، ظاهراً همین است.
این شكوه تكراری در واقع نه تنها نظر جامعه ما بلكه نظر جامعهای را كه هنوز به مرحله فرهنگ كتبی وارد نشده است و فرهنگ غالب آن شفاهی است نسبت به نوشتن منعكس میكند. این نظر را به سه جزء میتوان تفكیك كرد: نوشتن، برخلاف سخن گفتن، یك توانایی همگانی نیست بلكه موهبت خاصی است كه به اشخاص معینی ارزانی شده است؛ نوشتن، برخلاف سخن گفتن، خاص موقعیتهای معینی است؛ و نوشتن، برخلاف سخن گفتن، جز در قالب عبارات معین پذیرفته نیست.این نظر ریشه تاریخی دارد. مسلم است كه خواندن و نوشتن، برخلاف سخن گفتن كه جزء ویژگیهای طبیعی آدمی و فصل ممیز او از حیوانات دیگر است، دو پدیده فرهنگی است و میزان رواج و رونق آن در جوامع مختلف متفاوت است. جوامعی هستند كه خط را نمیشناسد و كار زندگیشان هم میگذرد، و جوامعی هم هستند كه از آن جز در مواقع خاص استفاده نمیكنند. در فرهنگ گذشته ما خواندن و نوشتن تنها به صاحبان مشاغل خاصی محدود بوده و از این دو عمومیت نوشتن بسیار كمتر از خواندن بوده است. هنوز هستند كسانی كه میتوانند بخوانند اما به اصطلاح خط ندارند، یعنی نمیتوانند چیزی بنویسند.این صفتی نیست كه مختص جامعه قدیم ما باشد؛ همه فرهنگهای سنتی گذشته اساساً فرهنگهای شفاهی بودهاند. در این نوع جوامع روابط مردم غالباً شخصی و رودررو است و ضعف و كندی ارتباطات نیز باعث میشود كه میان مردمی كه در فواصل دور از یكدیگر زندگی میكنند رابطه چندانی نباشد. بنابراین، توانایی خواندن و نوشتن منحصر به اهل علم است كه كار انتقال علوم از نسلی به نسل دیگر را برعهده دارند و به دیوانیان كه مكاتبات مهم رسمی را انجام میدهند. جز این دو طایفه، دیگران یا خواندن و نوشتن نمیدانند و یا اگر بدانند استفاده چندانی از آن نمیكنند. چون خواندن و نوشتن امری اختصاصی است، غالباً میان زبانی كه اهل فن به آن مینویسند و زبان یا زبانهایی كه مردم به آن تكلم میكنند پیوند چندانی وجود ندارد، بلكه زبان نوشتار بیشتر تابع زبان ادبیات است؛ لازمترین توانایی برای نویسندگی مهارت در فنون ادبی و در استخدام قالبهایی است كه نویسندگان موفق پیشین به كار بردهاند.
در جوامع جدید وضع از قرار دیگری است. در این جوامع، همگانی بودن باسوادی، هر چند معمولاً با شعارهای بشردوستانه توجیه میشود، در واقع ضرورتی است كه بدون آن كار جامعه راه نمیافتد. روابط شخصی و رودررو، كه بنیاد آنها بر گفتگوی شفاهی است، جای خود را به روابطی میسپارد كه معمولاً به وساطت نهادهای رسمی اجتماعی برقرار میشود. و در این میان، وسیله اصلی انتقال خواستها نوشتن است. گسترش تكنولوژیهای ارتباطی هم باعث میشود كه مردم مناطق دوردست بتوانند با هم ارتباط داشته باشند و یكی از مهمترین طرق برقرار كردن این نوع ارتباطات نوشتن است (رواج وسایلی چون تلفن هم نیاز به مكاتبه را از بین نمیبرد). در این جوامع، برخلاف جوامع سنتی كه آموزش شغلی و حرفهای معمولاً در سنین خاص و در محیطهای بسته خانواده یا كارگاه یا مغازه انجام میشود، آموزش امری مداوم است كه در سن خاصی پایان نمیگیرد و وسیله اصلی آن هم خواندن و نوشتن است. و بالاخره، فاصله میان زبان نوشتار، یا گونه رسمی و همگانی زبان نوشتار، با زبان گفتار عموم مردم كمتر میشود.
گذر از جامعه شفاهی سنتی به جامعه كتبی جدید هر چند امری ناگزیر است، در هر جامعهای با مشكلات خاصی همراه است و اگر از پیش و در جریان این گذر چارهای برای این مشكلات اندیشیده نشود ممكن است مسائل دیرپایی برای جامعه به وجود بیاید. جامعه ما هم، هر چند ضرورت این گذر را پذیرفته، اما هنوز گام اول را در این راه به طور كامل برنداشته است. با اینكه سالهاست كه در كشور ما شعار مبارزه با بیسوادی داده میشود هنوز بسیاری از مردم ما بیسوادند و افزایش بیحساب جمعیت هم اكنون سبب شده است كه همه افرادی كه به سن مدرسه رفتن میرسند نتوانند پا به مدرسه بگذارند.
اما حتی اگر مشكل بی سوادی آشكار حل شود ـ یعنی اگر همه جمعیت فعال ما روزی خواندن و نوشتن بیاموزند ـ باز هم مشكل بی سوادی پنهان بر جای خود باقی است؛ فرق میان سواد ظاهری و سواد واقعی به اندازه فرق میان اشتغال ظاهری و اشتغال واقعی است. بیسوادی واقعی وقتی از میان برداشته میشود كه مردم ما اولاً خواندن و نوشتن را در كنار هم بیاموزند و ثانیاً بتوانند از این دو مهارت در عمل استفاده كنند.
توجه نظام آموزشی جدید ما، از آغاز، به آموزش خواندن بوده است، و نوشتن در این نظام جای مهمی نداشته است، دلیل این امر هم شاید این باشد كه نخسین مدارس جدید در ایران برای تربیت كارمند دولت پدید آمد، و نخستین كسانی كه كتابهای ادبیات مدارس را نوشتند آخرین نسل بزرگان ادب سنتی ما بودند كه خود پرورده جامعه شفاهی گذشته بودند و كمال مطلوبشان پرورش دیوانیایی بود كه به سنت اساتید متقدم چیز بنویسند و در عین حال بیبهره از معارف جدید نباشند. امروزه هر چند شرایط از بیخ و بن عوض شده است، اما الگویی كه این بزرگان در عالم تألیف كتب درسی زبان و ادبیات فارسی به دست دادهاند همچنان با تغییرات اندكی در كتابهای درسی تكرار میشود. اساس این الگو بر آموزش خواندن است و این كار هم بر فرضهایی مبتنی است كه هر چند به صراحت در جایی بیان نشده است اما همواره تهیهكنندگان برنامه آموزشی ما به آن پایبند بودهاند:
۱) فرض بر این است كه نوآموز قبلاً زبان فارسی معیار را میداند و فقط باید خواندن و نوشتن آن را بیاموزد. این فرض در كشوری چون ایران، كه بسیاری از نوآموزان در خانه خود به فارسی سخن نمیگویند یا به گویشی از زبان فارسی حرف میزنند كه با فارسی معیار فرق بسیار دارد. مشكلات بسیاری پدید آورده است. در كتابهای موجود آموزش زبان و ادبیات فارسی فرض بر این است كه همه نوآموزان به یك اندازه با فارسی آشنایی دارند، اما حقیقت این است كه مشكلات دانشآموزان مناطق مختلف در آموزش فارسی معیار نوشتاری با هم فرق دارد و این مشكلات باید در تهیه متون درسی مورد توجه قرار گیرد. در حالی كه دانش آموزان ما زبانهای بیگانه (عربی و انگلیسی یا زبانهای اروپایی دیگر) را به كمك متونی میآموزند كه با عنایت به مشكلات خاص فارسی زبانان در فراگیری این زبانها فراهم آمده است، فارسی را باید از روی «جُنگها» یی بیامورند كه در آنها نمونههایی از نظم و نثر بی هیچ ترتیبی در كنار هم قرار گرفتهاند. یكی از هدفهای آموزش زبان و ادبیات فارسی تثبیت و تحكیم زبان ملی كشور است، اما روش فعلی در واقع نتیجهای دیگر میدهد: دانش آموزی كه زبان مادریش فارسی نیست، چون با این روش سخن گفتن به زبان فارسی معیار را نمیآموزد هر جا كه ضرورتی در كار نباشد یا فرصتی دست دهد به زبان «مادری» خود پناه میآورد. در كشور ما، ترویج و اشاعه زبان فارسی یك ضرورت فرهنگی و سیاسی و تاریخی است، اما با شیوه فعلی نمیتوان به این هدف دست یافت.
۲) پس در تهیه كتابهای درسی فارسی ما فرض بر این است كه دانش آموز «زبان» را میشناسد، یا در همان یكی دو سال اول فرا میگیرد، و وظیفه اصلی او آموختن ادبیات است. در لزوم آموختن ادبیات به دانش آموز تردیدی نیست، اما بحث بر سر این است كه دانش آموز باید آگاه باشد كه آنچه میآموزد در حوزه زبان است یا ادبیات، و مثلاً فلان تعبیر یا فلان ساختمان از تعبیرات و ساختمانهای رایج زبان معیار است و باید در گفتار و نوشتار آن را به كار ببرد، یا نویسندهای صاحب سبك به اقتضای مقام سخن خود آن را ساخته و تقلیدپذیر نیست. از این نظر فرقی میان ادبیات معاصر و ادبیات گذشته نیست، جز اینكه البته زبان ادبیات معاصر غالباً به زبان معیار نزدیكتر است.
چاره این كار، برخلاف آنچه برخی توصیه میكنند، این نیست كه آموزش ادبیات را از برنامه درسی حذف كنیم؛ به عكس، مشكل نظام آموزشی ما در این است كه ارجی را كه باید به ادبیات نمینهند. آنچه در نظام آموزشی ما به عنوان ادبیات به دانشآموز یاد داده میشود قطعاتی است كه بی هیچ قاعدهای، و گاهی تنها به دلیل دشوار بودن، برای درج در كتابهای درسی برگزیده شده است. البته شك نیست كه در ادب گذشته ما واژهها و عبارات دشوار فراوان است، اما سعی در آموختن این عبارات و واژهها به دانش آموز عبث است، چون مگر چه قدر ا ز این عبارات را میتوان در ساعات محدود درس ادبیات به دانش آموز آموخت؟ هدف آموختن ادبیات به دانشآموز باید این باشد كه قوهای در او پدید آید كه بتواند از سر این عبارات دشوار بگذرد و به معنایی كه در پس آنهاست برسد ـ البته اگر چنین معنایی در كار باشد ـ و این جز با ایجاد انس با ادبیات در دانش آموز میسر نمیشود؛ اما نظام آموزشی ما تنها احساسی كه نسبت به ادبیات در دانش آموز میسر نمیشود؛ اما نظام آموزشی ما تنها احساسی كه نسبت به ادبیات در دانش آموز پدید میآورد احساس وحشت است. قطعه بر دار كردن حسنك وزیر در تاریخ بیهقی ، كه حتی به یك بار خوانده شدن به صدای بلند، در كسی كه سواد فارسی متعارف داشته باشد و معنای بسیاری از عبارات قدیمی آن را هم نفهمد احساس شفقت برمیانگیزد، در نظر دانش آموزان ما اژدهای هفت سری است كه مو بر تن ایشان راست میكند.
درست برخلاف تصوری كه در مورد زبان داریم، یعنی تصور میكنیم كه هیچ چیزی در زبان آموختن نمیخواهد، در مورد ادبیات تصور ما بر این است كه دانش آموز، به سر خود، هیچ چیز را درنمییابد و باید همه چیز را برای او توضیح داد؛ اما این «همه چیز» جز مشتی لغات و عبارات منسوخ نیست.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست