جمعه, ۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 24 January, 2025
ایمان و سعادت
سعادت همان بهشتی است که همهی انسانها در جستجوی آنند. از آن فیلسوف گرفته در اوج تفکرات و تخیلاتش تا آن فرد سادهلوح عامی در عین سادگی و بیآلایشیاش، از پادشاه گرفته در کاخ سر به فلک کشیدهاش تا آن درویش در کلبهی کوچکش. خود شما تاکنون کسی را ندیده اید که دنبال بدبختی و شقاوت برای خودش بگردد یا به بدبختی و بیچارگی خویش رضایت بدهد.
● سعادت کجاست؟!
این سؤالی است که مردم از زمانهای قدیم در پاسخش سرگردان ماندهاند. سعادت و خوشبختی کجا است؟ بیشتر انسانها در جاهایی دنبال خوشبختی گشتهاند که اصلاً جای آن نبوده و نیست و خسته و دست خالی، دل شکسته و ناامید بازگشتهاند!
آری، انسانها انواع و اقسام بهرهوریها و برخورداریهای مادی و شکلهای گوناگون شهوات را در زمانهای مختلف تجربه کردهاند، ولی هرگز چیزی را که به تنهایی خوشبختی آفرین باشد، نیافتهاند. چه بسا در کنار هر برخورداری جدید گرفتار درد سرهای تازهای شدهاند.
● آیا سعادت و خوشبختی در خشوگذرانیهای مادی است؟
بعضی اینطور گمان کردهاند میپندارند که خوشبختی در ثروتمندی و در زندگی آسوده و مرفه و فراوانی ساز و برگ است. اما کشورهایی که سطح زندگی مردم در آنها خیلی بالا است. و همهی مایحتاج زندگی مادی و جسمانی مردم برایشان آماده و فراهم است، با آن همه خوراک، پوشاک، مسکن، وسیله نقلیه، تجملات و اشیاء فراوان، همچنان از بدبختی در زندگی شکایت دارند، و احساس تنگی و گرسنگی میکنند، و در جستجوی راه دیگری به سوی خوشبختی هستند.
چند سال سردبیر مجله «روزالیوسف» یکی از مجلات مصری که چندان اهمیتی به معنویات و ارزشهای روحی نمیدهد، یک بررسی مطبوعاتی را پیش گرفته و در طی دو مقاله منتشر کرده است. عنوان آن دو مقاله چنین است «اهل بهشت خوشبخت نیستند!» و منظورش از اهل بهشت مردم کشور سوئد بوده است که در یک شرایط اقتصادی شبیه به رؤیا زندگی میکنند. در زندگی مردم سوئد اثری از ترس از فقر، پیری و از کارافتادگی، بیکاری و دیگر انواع گرفتاریها و دشواریهای زندگی وجود ندارد. دولت برای هر فرد سوئدی که دچار یکی از این ناملایمات زندگی بشود مستمری قابل توجهی قرار میدهد. به طوری که سوئدیها تحت هیچ عنوانی جایی برای شکایت از بینوایی و درماندگی یا نیازهای اقتصادی ندارند.
سهم یک فرد سوئدی از درآمد ملی در سال برابر با ۵۲۱ جنیه مصری است یعنی برابر ۴۳ جنیه در هر ماه، رژیم حاکم بر سوئد به مرحلهای رسیده است که تقریباً فاصلههای طبقاتی را از میان برده است و این کار را از طریق وضع مالیاتهای تصاعدی و ایجاد انواع مختلف بیمههای درمانی و تأمین اجتماعی که در کشورهای دیگر دیده نمیشود انجام داده است. به هر شهروند سوئدی مستمری ماهانه برای مخارج زندگی، کمک هزینهی بیماری، کمک هزینهی معلولیت و نقص عضو، کمک هزینهی گرانی مایحتاج زندگی، کمک هزینهی مسکن و کمک هزینهی نابینائی به صورت نقدی پرداخت میشود، و از درمان رایگان در بیمارستانها نیز برخوردار است. به همهی زنان کمک هزینهی مادرشدن تعلق میگیرد که شامل تأمین مخارج زایمان و خدمات پزشکی و درمانی در بیمارستان میشود. برای هر نوزادی هم یک کمک هزینهی بیکاری بالاترین و بهترین شرایط شناخته شدهی بین المللی است. دولت به کودکان کمکها و خدماتی را عرضه میکند که به افسانه شبیهتر است از جمله کمک هزینهای برابر ۴۰ جنیه در سال تا سن شانزده سالگی، مراقبتهای پزشکی و خدمات درمانی مجانی. تا سن ۱۴ سالگی کلیهی ترتیبات رفت و آمد کودکان مجانی است. مهدکودکهایی تمام وقت با شهریهی خیلی ارزان برای سرپرستی کودکان تا رسیدن به سن دبستان/ مکتب ابتدائی.
تحصیل در تمام سطوح رایگان است. به علاوه کمک هزینههایی برای پوشاک، کمک هزینههایی برای مخارج زندگی به بیبضاعتها، وامهای تحصیلی تا ۲۵۰ جنیه به دانشجویان کوشا پرداخت میگردد. دولت وامهایی برای جهیزیهی عروس تا ۳۰۰ جنیه میپردازد که مدت بازپرداخت آن پنج سال و بهرهی آن بسیار کم است. یک سوم مالیاتهایی را که ملت سوئد میپردازند دولت در بیمههای اجتماعی به مصرف میرساند که ۸۰ درصد آن به صورت کمکهای بلاعوض نقدی است. بزرگترین رقم را بودجهی وزرات امور اجتماعی تشکیل میدهد، و رقم بعدی به وزرات آموزش و پرورش/ معارف اختصاص دارد. با وجود همهی این تأمینها و تضمینهای دولتی که هیچ شکافی را پر نکرده، باقی نگذاشته است.
این روزنامه نگار نوشته است که مردم سوئد با اضطراب و نگرانی زندگی میکنند، زندگی آنان سراسر تنگی روحی و پریشانی است، شکایت است و نارضایتی، نفرت است و ناامیدی! و در نتیجه، مردم از این زندگی سراسر بدبختی و نکبت به جان آمدهاند و دست به دامان خودکشی میشوند، و هزاران هزار از این راه برای رهایی از رنجها و دردهای درونی، خود را از نعمت زندگی محروم میگردانند!؟ و بالآخره، نویسنده این گزارش و بررسی چنین میافزاید که راز پشت پردهی این بدبختی اسرارآمیز همگانی فقط یک چیز است: نبودن «ایمان» به هیچ نوع و به هیچ چیز!
آمریکا نیز ثروتمندترین کشور جهان است. اما، با آن همه موشکهای قارهپیما، سفینههای فضایی، و طلا و ثروتی که در این کشور از آسمان و زمین میبارد و میجوشد، هرگز نتوانسته است شهروندان آمریکایی را به «خوشبختی» برساند! و میبینیم که بعضی اندیشمندان آمریکایی از قبیل استاد کولن ویلسون، میگوید «در نیویورک، زندگی پر زرق و برق چشمگیر شهر سرپوش زیبایی است برای بدبختیها و درماندگی مردم!» این درماندگی و بدبختی مردم مغرب زمین را کسانی که چشم بینایی داشتهاند؛ چه از غربیها و چه از شرقیها مورد بررسی و تحلیل قرار دادهاند. در شرق، شهید بزرگ سید قطب این مطالب را در کتابی (که به تازگی به فارسی ترجمه و منتشر شده است) به نام امریکا از دیدگاه سید قطب آورده است. در غرب نیز، ادیب فرانسوی خانم فرانسواز ساژان دوباره از نیویورک دیدن کرده و پس از آن در سفرنامهاش نوشت: «نیویورک بار سنگینی بر دوش انسانیت است. قلب این شهر بسیار بسیار تندتر از ضربان قلب ساکنان میزند در حقیقت بحرانی که ساکنان نیویورک از آن رنج میبرند یک بحران عاطفی است. خون فوار در رگ و پی و عضلات این آمریکاییان دردمند واماندهی شتابزده و دائم جریان دارد. اهالی نیویورک اصرار عجیبی برای صرفهجویی وقت از خودشان نشان میدهند، اما نمیدانند وقتهای اضافی را که از آن صرفهجوییها به دست میآورند، چگونه بگذرانند!»
نتیجه میگیریم که دارایی و ثروت و مال و مکنت نه عین خوشبختی است و نه عنصر اصلی سعادت چه بسا که مال فراوان مایهی وزر و وبال صاحبش هم در دنیا و هم در آخرت میگردد. همین جهت، خدا در بارهی گروهی از منافقان میگوید:
«فَلَا تُعْجِبْکَ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ بِهَا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ کَافِرُونَ»
«پس داراییها و فرزندانشان تو را شیفته نگرداند! خدا میخواهد با همین مال و مکنت و خانمان در زندگانی دنیا شکنجه شان دهد» (توبه: ۵۵).
عذاب و شکنجهای که در این آیه مطرح میشود، همان سختیها و فشارها و ناراحتیهای روح و غم و غصهها و دردها و بیماریهایی میباشد که انسان در این زندگی دنیا با آنها دست به گریبان است. و این عذابی است در زندگی دنیا. همچنانکه در حدیث آمده است: «سفر پارهای از عذاب است». اینها چیزهایی هستند که ما با چشمان خودمان مشاهده میکنیم در زندگی کسانی که ثروت و مکنت دنیا را بزرگترین آرمان خودشان قرار دادهاند نشاندهنده سطح علم و معرفتشان و نهایت آرزو و مطلبشان است! این آدمها پیوسته دچار عذاب درونی و درد و رنج و سنگینی روحی و تیرگی روان اند. به کم قانع نمیشوند و به زیاد هم سیر نمیگردند.
در حدیث نبوی (صلّی الله علیه وسلّم) که ترمذی از انس نقل کرده و ابن ماجه و دیگران از زید بن ثابت نقل کردهاند تصویری از این روان معذب و دردناک به دست داده شده است:
«مَنْ کَانَتِ الآخِرَهی هَمَّهُ جَعَلَ اللَّهُ غِنَاهُ فِی قَلْبِهِ وَجَمَعَ لَهُ شَمْلَهُ وَأَتَتْهُ الدُّنْیَا وَهِیَ رَاغِمَهی وَمَنْ کَانَتِ الدُّنْیَا هَمَّهُ جَعَلَ اللَّهُ فَقْرَهُ بَیْنَ عَیْنَیْهِ وَفَرَّقَ عَلَیْهِ شَمْلَهَ وَلَمْ یَأْتِهِ مِنَ الدُّنْیَا إِلاَّ مَا قُدِّرَ لَهُ».
«کسی که آخرت را وجههی همت خویش قرار دهد خدا بینیازی و دولتمندی را در دلش جای میدهد، و پراکندگیهایش را فراهم میآورد، و در حالی که او از دنیا روی گردانیده است. دنیا به سراغ او میآید، آما کسی که دنیا را وجههی همت خود قرار دهد، خدا فقر و بینوایی را همواره در برابر چشمانش میگذارد، و سر و سامانش را بر هم میزند، و آخر سر هم از دنیا بیش از آن اندازهای که قدر او است به او نمیرسد».
همچنانکه حافظ ابن قیم -رحمه الله- هم در کتاب اغاثهی اللهفان آورده است بالاترین شکنجه و عذاب در دنیا پریشانی و نابسامانی است و پراکندگی حواس، و این که آدمی همواره از بینوایی و فقر در وحشت باشد، و این نگرانی از او دست برندارد. اگر عاشقان دنیا سرمست عشق به دنیا نمیبودند، داد و فریادرسی آنان از این همه شکنجه و عذاب بلند میشد... گرچه، بسیاری از دنیاداران همواره داد و فریادشان از دست دنیا بلند است و از انواع و اقسام عذابها و شکنجههای روانی و جسمانی مینالند و نکبتها و سختیهای زندگی دنیا را تحمل میکنند و با دنیاداران دیگر نبرد میکنند و میستیزند، و از دشمنیهای آنان رنج میبرند. چنانکه یکی از بزرگان قدما گفته است: «هرکس به دنیا عشق میورزد، باید خودش را بر تحمل انواع مصیبتها آماده سازد» دنیاداران دنیا دوست همواره با سه چیز دست به گریبان اند: اندوه دائمی و رنج پیوسته و حسرت بیپایان! به خاطر این که آدم دنیا را هرچه که به دست میآورد آتش طمع به بالاتر از آن در نهادش شعلهور میگردد. چنانکه در حدیث آمده است:
«لَوْ کَانَ لاِبْنِ آدَمَ وَادِیَانِ مِنْ ذَهَبٍ لاَبْتَغَی لَهُمَا ثَالِثَاً»
«اگر آدمیزاد را دو وادی از طلا باشد سومی را هم طلب میکند!»
عیسی (علی نبینا وعلیه الصلاة والسلام) هم عاشقان دنیا را به بادهگساران تشبیه فرموده است که هرچه بیشتر مینوشند تشنهتر میگردند!
● آیا خوشبختی به خانمان و فرزندان است؟!
حقیقت این است که فرزند شکوفهی زندگی، و زیور دنیا است. اما چه بسیار فرزندانی که نسبت به پدران و مادرانشان شرارتها کردند، و به جای نیکی و احسان، به ناسپاسی و بیحُرمتی با آنان رفتار کردند. حتی چه بسیار پدرانی که به خاطر چشم طمعداشتن فرزندانشان به داراییهایشان به دست فرزندانشان به قتل رسیدند، یا جانشان را بر سر جلوگیری فرزندانشان از شهوترانی و هرزهگری گذاشتند! بسیار پدران را دیده ایم که زبان حال تأسف بار و خشمناک و ناامیدشان خطاب به فرزندانشان چنین است:
غذوتک مولوداً وعلتک یافعا
تعل بما أسدی إلیک وتنهل
إذا لیلهی تابتک بالشجو لم أبت
لبلواک إلا ساهرا أتململ
فلما بلغت السن والغایهی التی
إلیها مدی ما کنت فیک أؤمل
جعلت جزائی غلظه وفظاظهی
کأنک أنت المنعم المتفضل
«از همان اوان نوزادیت غذایت دادم و در دوران نوجوانی و جوانی حمایتت کردم، و خوراک و پوشاکت را تهیه دیدم. اگر شبی دچار درد بودی، من هم به خاطر ناراحتی تو خواب به چشمانم نیامد و تا سپیده دم به خود میپیچیدم. حال که به سن و دورانی که عمری چشم انتظارش بودهام و آرزویش را داشتهام رسیدهای پاداش مرا با این خشونت و بیرحمی میدهی، چنانکه گویی تو ولینعمت و آقای من هستی؟!».
چه صحنههای باورنکردنی و شگفتی که دیده ایم، و چه گزارشهایی شگفتتر و باورنکردنیتر که شنیده ایم، از ناسازگاری و ناسپاسی فرزندان و درماندگی و بیچارگی پدران! تا بوده است چنین بوده است که پدران در طی قرون و اعصار از نااهلی و شرارت فرزندشان به تنگ آمدهاند و در این باب شعرها سرودهاند در مغرب زمین در شعر شکسپیر میخوانیم که پادشاه لیر میگوید: «از نیش زهرآگین مار زنگی دردناکتر و آزاردهندهتر نیست، مگر پسر نافرمان!» یا آن شاعر دیگر را در مشرق زمین مینگریم که فریاد از نهادش برمیآید و میگوید:
«أری ولد الفتی ضررا علیه
لقد سعد الذی أمسی عقیما
فإما أن یربیه عدوا
وإما أن یخلفه یتیما
وإما أن یوافیه حمام
فیترک حزنه أبدا مقیما»
«به نظر من، فرزند داشتن به زیان آدمی است، و سعادتمند آن کسی است که عقیم ماند و فرزند پیدا نکرد!».
«یا باید آن را چون دشمن خانگی بزرگ کند. و یا این که او را یتیم بگذارد و برود».
«یا آن که فرزند داغش را به دل او گذارد، و یک اندوه ابدی خانهزاد برای او به یادگار بگذارد!».
از آن طرف آن هایی که از داشتن فرزند محرومند چه بکنند؟! آیا محکوم به بدختی ابدی هستند؟ و پیوسته باید با سختی و دربدری به سر ببرند؟!
● آیا خوشبختی در علوم تجربی است؟
به نظر شما، آیا علوم مادی و تجربی که مسافات دور را برای انسان نزدیک و دشواریها را هموار گردانیدهاند، میتوانند انسان را به خوشبختی برسانند؟!
حقیقت همان است که دکتر محمد حسین هیکل، در کتاب الایمان والمعرفهی والفلسفهی میگوید: «علم و دانش معماهای بسیاری را در زندگی برای ما حل کرده است، و بهرهوری از نعمتهای زندگی را تا آنجا برای ما میسر گردانیده است که به خیال هیچکس نگذشته است. حقیقت این است که دانشجویی و حقیقتجویی و تشنگی انسان برای شناخت نیز یکی از نهادهای فطری انسان است، به محض این که چیزی را درمییابد و میشناسد و راز و رمز آن را بررسی میکند، حس کنجکاوی او را وامیدارد که در اعماق آن به دستکاری بپردازد، یا این که از نو به تحقیق و کاوش در بارهی چیز دیگری که در قلمرو فرمانروایی دانشش قرار گرفته است بپردازد. اما از همهی اینها درستتر این است که دانش نه تنها وسیلهای برای خوشبختی نیست، بلکه اغلب باعث ناآرامی درونی انسان هست، و تشویش خاطر و نابسامانی اندیشه و برهمخوردن حواس را برای انسان به ارمغان میآورد.
«خوشبختی»، این رؤیای زیبایی که همواره با بالهای نورانیش در برابر دیدگان ما در پرواز است، این فضای محسوس که ذرات آن در هوا چون نسیم در حرکتند، و همهی ما انسانها میخواهیم به اندازهی تمام ظرفیت ریههایمان این هوای خوشبختی را بالا بکشیم، اما هرگز به قدر کفایت به آن دست نمییابیم، «خوشبختی» همان گمشدهی همیشگی انسان است که آدمیزادگان از همان دوران آدم ابوالبشر تا امروز دنبال آن میگردند. همه میدوند، اما هیچ آدمیزادی یافت نمیشود که به پندارش برگذرد که آن را درک کرده است. مگر آن که بلافاصله دیو بدبختی از پشت سر گریبانش را میگیرد، و نمیگذارد به مراد دلش برسد. این «خوشبختی» زیر سایهی پرچم دانش به دست نمیآید؛ زیرا علم و دانش هم نوعی میل و شهوت است، و در پی هیچ شهوتی خوشبختی نیامده است. بسیار بودهاند و کم نبودهاند دانشمندانی که زندگی خودشان را وقف علم و دانش کردند، و از همه چیز زندگی در راه علم و دانش گذشتند. اما وقتی که به پایان کار رسیدند، حسرتی جانکاه قلبشان را درهم میفشرد که چرا با علم و دانش خودشان بر نگرانی و اندوهشان افزودهاند، و وصیت کردند که فرزندانشان در فضای «ایمان» نشو و نما پیدا کنند، و در زندگی به مقتضای فطرت و نهاد انسانیشان سیر و سلوک داشته باشند و در پی آن نباشند که با علم و دانش طلسمهای غیب را برگشایند.
دانش ما هرچند دامنهای گسترده یافته ولی در مقایسه با دامنهی هستی که بینهایت است، دایرهای سخت تنگ و محدودهای بس کوچک دارد. این است سخن آخر نیچه[۱] و دیگران. دانشمندان بزرگی که جوانی خود را بر سر این عقیده گذاشتند که دانش بیتردید پردههای غیب را خواهد درید. اما وقتی دریافتید که پردههای غیب پایان ناپذیرند، به سستی و ضعفی گراییدند، و معلومشان شد که به دنبال سرابی میدویدهاند که حقیقت نداشته است، هرچند که در نهایت، این سراب به تمام حقایق منتهی گردد.
«برتراند راسل» فیلسوف بریتانایی معاصر علی رغم دیدگاههای مادیش چنین اظهار نظر میکند که انسان در پیکار با طبیعت پیروز گردیده است. اما در پیکار با درون خودش هیچگونه پیروزی به دست نیاورده است، و سلاح دانش نیز در این میدان به کارش نیامده است! وی اعتراف میکند که «دین» همچنان میداندار این میدان است.
دکتر هنری لنک روانشناس مشهور آمریکایی در کتاب بازگشت به ایمان در مقام انتقاد از کسانی که ایمان به غیب را منکرند، و به نام «علم» و به پاس احترام به «اندیشه» این نظرگاهها را ابراز میدارند، به بیان این نکته میپردازد که دانش به تنهایی نمیتواند وسائل خوشبختی واقعی را برای انسان فراهم آورد: «واقعیت این است که در حال حاضر در همهی میدانهای دانش بشری پدیدههایی وجود دارند که آتش این گمراهی را شعلهورتر میگردانند. منظورم همین ارجگذاری بیش از اندازه بر فکر و اندیشهی بشری است! در حالی که روانشناسان به این نتیجه رسیدهاند که اعتماد بدون چون و چرا به اندیشه آن هم فقط به اندیشه، به خودی خود برای فروریختن کاخ خوشبختی انسان بس است، هرچند که پایههای آن سالم باشند و یک به یک شکسته نشده باشند. این نظریه هم که پرده از رازی سر به مُهر برداشته است. از طریق آزمایشی که این دانشمندان روانشناس در رابطبه با مردم داشتهاند به دست آمده است و از راه مشاهدات و تجربههای علمی که بر روی هزاران انسان اجرا کردهاند. تنها این میماند که بگویم: رسیدن به این اکتشافات در اثر ارتباط آن با روشهای آموزشی و دین و منش انسانی و فلسفهی زندگی به طور کلی صورت پذیرفته است.
ما انسانها هرگز تنها از راه پیشرفت علمی و شناخت علمی به یک حل نهایی برای دشواریهای پیچ در پیچ زندگی نخواهیم رسید و از آب چشمه خوشبختی نخواهیم نوشید. و تا زمانی که همهی این دانشهای بشری جملگی زیر پرچم واقعیتهای آشکار روزمرهی زندگی انسان فراهم نیایند و یکی نشوند، هیچیک از این علوم عقل و خردهایی را که مخترع و مبتکرشان بودهاند آزاد نخواهند ساخت، بلکه به طور قطع و یقین کار آن عقول خلاقی را که آفریدگارشان هستند، به سقوط و پوسیدگی درونی خواهند کشانید. این یکی کردن دانشهای بشری هم ناگزیر باید از راه دیگری جز راه دانش انجام گیرد که منظورم دقیقاً راه «ایمان» است».
● خوشبختی در درون انسان است
بنابراین «خوشبختی» نه در ثروت فراوان است، و نه در جاه و مقام، و نه فرزندان بسیار، و نه سود مادی و نه دانش مادی. «خوشبختی» یک پدیدهی معنوی است که با چشم سر دیده نمیشود، و با مقیاسهای عادی قابل اندازهگیری نیست، و در گنجینهها و دفینهها یافت نمیشود. و با ریال و دینار، با یِن و روبل و دلار نمیتوان آن را خریداری کرد «خوشبختی» چیزی است که انسان آن را در میان پوست و استخوانش احساس میکند... صفای دل، آرامش قلب، گشادگی سینه، و آسایش وجدان! از درون انسان سرچشمه میگیرد و از بیرون قابل واردکردن نیست.
آوردهاند که مردی بر همسرش خشم گرفت و با لحنی تهدیدآمیز روی به او کرد و گفت: بدبختت میکنم! زن با نهایت آرامش گفت: تو نمیتوانی مرا بدبخت کنی، همچنانکه نمیتوانی مرا خوشبخت کنی! مرد با صدای گرفته گفت: چرا نمیتوانم!؟ زن با شهامت و اعتماد به نفس پاسخ داد: اگر خوشبختی در حقوق ماهیانه بود میتوانستی آن را قطع کنی و دستم را از آن کوتاه سازی. اگر در جواهرآلات و پارچههای زربفت بود، میتوانستی مرا از آنها محروم گردانی: اما خوشبختی در چیزی است که نه تو و نه همهی مردم نمیتوانید در آن دخالتی داشته باشید. مرد هراسان گفت: آن چیست؟ زن با قاطعیت و از روی باور و یقین پاسخ داد: من خوشبختی خودم را در «ایمانم» مییابم، و «ایمان» من در قلب من است، و قلب من نیز در سلطهی هیچ قدرتی جز پروردگار من نیست!
این است آن خوشبختی واقعی؛ خوشبختی و سعادتی که هیچ فردی قادر نیست، آن را به کسی بدهد، و نه احدی قدرت آن را دارد از کسی که آن را دارد بازستاند. خوشبختیی که بوی آن را یکی از بندگان مؤمن و صالح خدا احساس کرده و میگوید: «راستی که ما در خوشبختی به سر میبریم که اگر پادشاهان از آن باخبر میشدند، برای به دستآوردنش بر روی ما شمشیر میکشیدند!»
انسان با ایمان دیگری که سرمست از آن لذت روحانی است و نشاط ایمان همهی وجودش را فرا گرفته است میگوید: «ساعات و اوقاتی بر من میگذرد که با خودم میگویم: اگر بهشتیان در اوضاع و احوالی که اینک من دارم به سر برند، به راستی که چه زندگی پاک و خوبی دارند!»
کسانی که از این نعمت برخوردارند، حوادث روزگار را به بازیچه میگیرند، و به رعد و برق و سر و صدای آنها اعتنایی ندارند. هرچند که روزگار دندانهایش را برایشان تیز کند، به چهرهی زندگی لبخند میزنند، درد و رنج را آنچنان با فلسفهی ایمانی خویش درمیآمیزند که میبینی همان درد و رنج برایشان تبدیل به نعمتی شده است که سزاوار شکر است، در صورتی که همان نعمت برای دیگران عبارت است از مصیبتی که آه و ناله و داد و فریادشان را برمیآورد. گویی این فرزانگان «اهل ایمان» دارای غدههای روحی به خصوصی هستند که وظیفهی این غدهها ترشح مادهی معینی است که میتواند ناراحتیها و نابسامانیهای زندگی را به نعمت تبدیل کند.
قدر لازم از برخورداری مادی برای رسیدن به خوشبختی ما نمیخواهیم این مطلب را انکار کنیم که جنبهی مادی زندگی هم در ارتباط با خوشبختی جای خودش را دارد. چگونه ما میتوانیم به عنوان یک فرد مسلمان منکر چنین واقعیتی بشویم، در حالی که پیامبر گرامی اسلام میفرماید:
«مِنْ سَعَادَة ابْنِ آدَمَ: الْمَرْأَهی الصَّالِحَة، وَالْمَسْکَنُ الصَّالِحُ، وَالْمَرْکَبُ الصَّالِحُ»
«از خوشبختی آدمیزاد است که زنی شایسته و مسکنی شایسته و مرکبی شایسته داشته باشد». این روایت در مسند امام احمد بن حنبل با سند صحیح از سعد بن ابی وقاص نقل شده است.
اما نباید فراموش کنیم که اولاً، این جایگاهی که برای جنبهی مادی زندگی در ارتباط با خوشبختی انسان قائلیم، برترین و وسیعترین جایگاه نیست و ثانیاً، معیار تشخیص آن کیفی است نه کمی. کافیست انسان از نابسامانیهای مادی که باعث دلتنگی انسان میشوند، مثلاً از زن بد خانهی بد و مرکب بد آسوده باشد، و از امنیت و سلامتی هم برخوردار باشد، و قوت و غذایش را هم بدون دشواری و درد سر فوق العادهای به دست آورد. چقدر حکیمانه و دلپذیر است این حدیث نبوی (صلّی الله علیه وسلّم) که میفرماید:
«کسی که در خانه و کاشانهاش احساس آسودگی کند، و از سلامتی بدن برخوردار باشد، و خوراک و پوشاک آن روزش را داشته باشد چنان است که گویی همهی دنیا یکسره در اختیار او باشد» (بخاری: الأدب المفرد، ترمذی، سنن ابن ماجه. ترمذی در بارهی این روایت گفته است: حدیثی است «حسن» و «غریب»).
با این ترتیب، اگر قرار است خوشبختی درختی باشد که در روان و قلب انسان میروید. آب و غذا و نور و هوای آن هم عبارت است از ایمان به خدا و آخرت. ایمان در قلب انسان چشمههایی را برمیشکافد که امکان ندارد خشک بشوند و بیآب بمانند، یا خوشبختی بدون آنها و با چیز دیگری برای کسی تحقق پیدا کند. این چشمههای خوشبختی عبارتند از: آرامش و آسایش، امید، خشنودی، عشق، و محبت.
نویسنده: امام یوسف قرضاوی
ترجمه: محسن غفاری و فرزانه ناصری
پاورقی
[۱]- فردریش ویلهلم نیچه به آلمانی زادهی ۱۵ اکتبر ۱۸۴۴ میلادی - درگذشتهی ۲۵ اوت ۱۹۰۰ میلادی فیلسوف بزرگ و مشهور آلمانی. [مصحح]
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست