دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا

تفسیر تاریخ


تفسیر تاریخ

نگاهی به نمایش ”خواجه نظام الملک” نوشته و کار ”شکرخدا گودرزی”

روایت تاریخ یکی از مهمترین مناقشه‌های نظریه‌های فلسفه تاریخ است. نگرشی که تا قرن نوزدهم به تاریخ وجود داشت بیشتر مبتنی برآن چیزی بود که واقعیت را مد نظر قرار داده و می‌کوشید با تکیه بر روایتی کمرنگ و مبتنی بر توالی زمانی مشخص به بیان یک دوره، زندگی یک شخصیت یا سلسله و... بپردازد.

اما بعدها این نگاه تغییر کرد. فلسفه تاریخ بر این باور بود که زبان به تنهایی این گنجایش و ظرفیت را ندارد که بازتاب دهنده واقعیات باشد. از همین رو این مجرا باید گسترش می‌یافت و به سمتی می‌رفت تا بتوان با حداکثر امکانات، تاریخ را برای مخاطب بیان داشت. از همین رو برخی دیگر کوشیدند تا تاریخ را با آرایه‌هایی ادبی که مهمترین آنها روایت بود درآمیزند. روایتی مبتنی بر پیرنگ که می‌توانست دریچه‌‌هایی تازه را به سوی تاریخ بگشاید و از منظری تازه حوادث را مورد بازخوانی قرار دهد. رابرت اسکولز و رابرت کلوگ با ترجمه امید نیک فرجام در این باره می‌نویسند: آن دسته از تاریخ‌‌ها و زندگی نامه‌ها که دارای جایگاه هنری هستند، معمولا از روایت زمانی صرف دور می‌شوند و به سوی الگوهایی می‌روند که از لحاظ زیباشناختی ارضا کننده‌تر است.

بعدها اگرچه تاریخ با ادبیات آمیخته شد و شاید رنگ و بویی تخیلی به خود گرفت، اما امکانی فراهم آمد تا ارتباط مخاطبان با تاریخ ذره ذره گسترش یافته و این نگاه روز به روز کامل‌تر شود. با این وجود شاید تئاتر نیز از ارکانی بود که امکانات زبانی را نسبت به مرزهای گذشته گسترش داد. زبان تئاتر به کمک زبان نگارشی و کلامی آمد تا هنرمند تئاتر بتواند ورای آنچه مورخ در اختیار دارد از ظرفیت‌های بیانی هنر خود درباره تاریخ استفاده نماید. یعنی هنر تئاتر به زبان گذشته کمک می‌کرد تا مجرای ارتباطی خود را با مخاطب دائم گسترش دهد.

از همین منظر نگاه‌های مختلف به وقایع تاریخی رخ داد. برخی از این نگاه‌ها شامل داستان پردازی و پیرنگ‌های پیچیده می‌شد که می‌کوشیدند به تاریخ و ماجرای تاریخی همچون بستری داستانی بنگرند و نگاه خود را پس آن شکل دهند و در سوی دیگر افرادی که می‌پنداشتند باید همچنان به تاریخ وفادار بود و تنها همان حکایت زمانی را بر صحنه اجرا می‌کردند و شاید تنها اندکی از تفسیر خود را نیز به آن می‌افزودند. نمی¬خواهم چندان شما را به راه دور ببرم ، بنابراین این تفاوت‌ها را در تئاتر ایران مورد بررسی قرار می‌دهیم. در سینما و تئاتر ایران علی حاتمی و یا حسن فتحی، دکتر علی رفیعی و دکتر قطب الدین صادقی اقتباس‌گران خوبی هستند که توانسته‌اند تاریخ را دستمایه مناسبی قرار دهند تا بوسیله آن داستان مورد نظر خویش را بازگو کرده و در این میان گذری نیز بر تاریخ داشته باشند. شاید نزدیک‌ترین مثال‌ها در این باره نمایشنامه شکار روباه دکتر علی رفیعی باشد که از منظر چند نفر که آغا محمدخان را به قتل رسانده‌اند به زندگی و شرایط اجتماعی دوره این پادشاه قاجار نگریسته است.

نمایشنامه "خواجه نظام الملک" که بهانه پرداختن به این مقدمه نسبتا طولانی شد، از این سنخ داستانگویی نیست و راهی دیگر در پیش می‌گیرد. شکرخدا گودرزی در این اثر به سراغ یک داستان تاریخی نرفته و بیشتر از همه خود تاریخ و شخصیت خواجه نظام را مد نظر داشته است.

شاید بتوان بررسی این نمایش را از برنوشت آن آغاز کرد. گودرزی در جایگاه نویسنده و کارگردان اثر یادداشتی شیفته‌گون درباره خواجه نظام الملک نگاشته که از بدو امر و پیش از آغاز نمایش تکلیف نگاه اثر را برای مخاطب روشن می‌کند. تماشاگر در هنگامه ورود به سالن در می‌یابد که قرار است نمایشی را ببیند در مدح و ستایش یکی از شخصیت‌های فرهنگی، سیاسی تاریخ ایران. این قضاوت صریح، یکی از عطش‌های تماشاگر تئاتر، مبنی بر قضاوت درباره شخصیت‌ها را در هنگامه ورود به سالن فرو می‌خشکاند. یکی از دلبستگی‌های هر تماشاگری در برخورد با داستان کلاسیک این است که بتواند در انتها درباره شخصیت‌ها قضاوت کند. البته این نگاه در داستان‌های مدرن و پست مدرن که اصولا قضاوت تماشاگر را به بازی می‌گیرد متفاوت به نظر می‌رسد. اما زمانیکه به تماشای نمایش خواجه نظام الملک می‌نشینیم در می‌یابیم که با اثری کلاسیک رو به رو هستیم. آلژادیر گریماس معتقد است که ذهن انسان به طور خودکار در هر اثر روایی به دنبال قهرمان می‌گردد و تاریخ همواره این امکان را دارد تا بتوان ایجاد قهرمان کند. این نکته در کار خواجه نظام الملک اهمیت فراوان دارد و از همان ابتدا کارگردان قهرمان داستان خود را به ما معرفی کرده و رنج جست و جوی آن را در داستان آسان می‌کند.

نمایش "خواجه نظام الملک" الگوی آشنای روایت پردازی مبتنی بر پلات را پیگیری نمی‌‌کند. یعنی گودرزی سعی می‌کند، نگاهی را که با یادداشت برنوشت کارش آغاز کرده بود در نمایش نیز بسط دهد. بنابراین چون با رویکرد به یک پلات خطی ساده از پیچیده کردن داستان برای درگیر کردن تماشاگر با اثر می‌گذرد، بنابراین شیوه دیگری از روایت را جایگزین آن می‌کند که به شیوه تقابل‌های دوتایی کلود لوی استروس شهرت دارد.

استروس به تقابل‌های دوگانه معتقد بود و با تحقیقاتی که بر زندگی سرخپوستان آمریکایی انجام داده بود بر عنصر پیرنگ در روایت وقعی نمی‌نهاد. او معتقد بود که نگاه پیرنگی به روایت اجازه نمی‌دهد ما به عمق برویم و به همین دلیل از تحلیل ساختاری و عمقی اسطوره باز می‌مانیم. او بیش از اینکه به نگاهی افقی معتقد باشد در جست‌وجوی نگاهی عمودی بود که حرکتی از بالا به پایین داشته باشد.

نگاه استروس بر پایه تقابل های دوتایی شکل می‌گیرد. یعنی ما در جهان با تقابل‌های خوب/ بد، زیبا/ زشت، نور/ تاریکی، وفادار/ خائن و... مواجه هستیم. در این تقابل‌ها همواره واژه نخست عنصر مطلوب و دومی غیر مطلوب است.

نمایش خواجه نظام الملک نیز بنای خود را بر همین قیاس استوار می‌کند. ما در ابتدا با مرد/ زن، وفادار/ خائن و... رو به رو هستیم. تجلی نیکی‌ها در وجود خواجه نظام الملک و بدی‌ها در ترکان خاتون بروز می‌نماید. این نکته هم در متن مورد اشاره قرار می‌گیرد و هم در اجرا. در نمایشنامه می‌بینیم که خواجه در پی آبادانی است و دوست دارد نظامیه بسازد تا به مردم خدمت کند. او از وفاداران به حاکم و مردم است، اما در عوض ترکان خاتون دائم فتنه می‌کند و آنچه خواجه می‌سازد را یکسره بر باد می‌دهد. حتی در بحث علاقه به شاعری می‌بینیم که خواجه طرفدار اشعار خیام است و ترکان خاتون اشعار کوچه بازاری می‌سراید و آن را در اختیار جعفرک قرار می‌دهد. این نگاه در شکل میزانسن‌ها و طراحی صحنه نیز خود را نشان می‌دهد. در منزل خواجه عمده میزانسن حضور خواجه در سمت راست است. پس او در کتابخانه است، روی میزش ابزار نوشتن و.....، اما در عمل در اتاق ترکان خاتون یک میز خالی و فضایی لخت می بینیم. او تنها سکه روی میز دارد برای باج دادن. از همین روی این دو فضا به کلی در برابر هم قرار می‌گیرند.

بنابراین گودرزی این مقوله روایت عمودی را در داستان خود رعایت می‌کند تا دائم بر وجوه قهرمانی خواجه افزوده و آن را در برابر بدذاتی همچون ترکان خاتون قرار دهد. در این میان داستان پیچ و تابی نمی‌یابد. برای اینکه وجوه مثبت و منفی شخصیت‌ها را نیز بشناسیم، نویسنده از شیوه ارائه اطلاعات نامحدود استفاده کرده است. یعنی ما از شخصیت‌ها در دانسته‌های داستان جلوتر هستیم. تاریخ نیز که در دسترس است، بنابراین چیزی برای کشف باقی نمی‌ماند، مگر اینکه به تفسیر کارگردان گوش بسپاریم.

این نکات را می‌توان به اغماض دیده پوشید، اما نکته مهم اینجاست که گودرزی هر آنچه را در مورد این شخصیت‌ها فکر و تحقیق کرده، در قالب کلام آورده است. این کلام و ویژگی شخصیت‌ها جز در موارد اندکی که در ادامه خواهد آمد، شکل و ساختار نمایشی به خود نگرفته است. آدم‌ها دائم از وفاداری و داد و عدل سخن می‌گویند، یا اینکه ساختن نظمیه چقدر خوب است و .... این شکل گفت‌وگونویسی را به ارادت گودرزی به خواجه نظام که در برنوشت کار آمده بود اضافه کنید، آنگاه در می‌یابیم که با چه اندازه از شعارگرایی رو به رو ‌هستیم.

از سوی دیگر برخی پیچ و تاب‌های داستانی همچون زبان بریدن جعفرک و یا دسیسه قتل خواجه آنقدر بی‌رمق مطرح می‌شوند که اندک زمان همراهی تماشاگر با داستان را نیز از آن گرفته و او را با تکرارها تنها می‌گذارد.

اما به جز چند نکته که در طراحی صحنه در بالا رفت و با اینکه کارکرد نمایشی دارند، خیلی زود دستخوش تکرار می‌شوند، دو میزانسن دیگر در کار وجود دارد که تا حدودی بار درام کار را بر دوش می‌کشد. در یکی از این صحنه ها قرار است که خواجه با ملکشاه غذا بخورند و در ادامه شاه از خواجه ببرد. در این صحنه میزی قرار دارد که عرض صحنه را گرفته و فاصله‌ای دور میان خواجه و شاه انداخته است. این دوری در ادامه داستان شکلی نمایشی و نمادین به خود می‌گیرد. یا در یکی دیگر از صحنه‌ها ترکان خاتون در حال آراستن ملکشاه است. در این صحنه او از خواجه بد می‌گوید و آرام آرام شاه را متقاعد کرده و در نهایت کلاهی بزرگ بر سرش می‌گذارد که این صحنه نیز در راستای تصویری کردن گفتار مناسب است. اما در فصول بعدی تنها کلام است که بر صحنه سیطره دارد.

رامتین شهبازی