دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

بیدل , سپهری و بازگشت به خویشتن


«كار ادبی در مملكت ما درست م ُشت در تاریكی انداختن است من از تجربهٔ خودم سخن می گویم تو خود دانی اگر دغلی باشی مثل همهٔ دغل ها, هندوانه زیر بغلت می گذارند و د ُنبه ات را پروار می كنند و دیگر هیچ اما اگر از این م ُشتی كه در تاریكی انداخته ای جرقه ای پرید و ظلمتی را ـ ولو در لحظه ای بسیار كوتاه ـ روشن كرد, همه وحشتشان می گیرد

«كار ادبی در مملكت ما درست م‍ُشت در تاریكی انداختن است. من از تجربهٔ خودم سخن می‌گویم. تو خود دانی. اگر دغلی باشی مثل همهٔ دغل‌ها، هندوانه زیر بغلت می‌گذارند و د‌ُنبه‌ات را پروار می‌كنند و دیگر هیچ. اما اگر از این م‍ُشتی كه در تاریكی انداخته‌ای جرقه‌ای پرید و ظلمتی را ـ ولو در لحظه‌ای بسیار كوتاه ـ روشن كرد، همه وحشتشان می‌گیرد. چهار تا كتابخوان كه بیشتر نیست. ناچار استادان و جاسنگینان جای خود را تنگ می‌بینند ـ همقطاران لباس غضب می‌پوشند ـ صاحبان امر دندان تیز می‌كنند ـ و مطبوعات خفقان می‌گیرند. و هیچ‌طوری كه نشود، دست‌كم سركار را كه تنها می‌گذارند. و به این طریق مثلاً می‌خواهند تو را مجبور كنند كه در دنیای شعر و ادب هم آداب معاشرت بیاموزی...»(۱)

(زنده‌یاد جلال آل‌احمد)

نام حسن حسینی برای هنرمندان و شاعران انقلاب نامی آشناست. در یك معرفی اجمالی می‌توان گفت «حسینی» شاعری است تلاشگر و خلاق كه از هنر خویش در جهت پاسداری از ارزش‌های اصیل انسانی و اسلامی بهره می‌گیرد و از روی «درد و آگاهی» پاره‌های دل خود را به روی كاغذ می‌پاشد و شعر می‌سراید. حسینی بعد از پیروزی انقلاب، اولین دفتر شعر خود را با نام «همصدا با حلق اسماعیل» به دست چاپ سپرد. پس از آن به ترجمهٔ كتاب «حمام روح» اثر جبران خلیل جبران پرداخت و علاوه بر این دو كتاب، دفتری از نثرهای كوتاه خود را كه بعضی از نثرهای آن به «كاریكلماتور» می‌ماند تحت عنوان «ب‍ُراده‌ها» منتشر ساخت. در این اواخر نیز شاهد انتشار كتابی تحت عنوان «بیدل، سپهری و سبك هندی» از او بودیم. كه این كتاب در بردارندهٔ مجموعه مقالاتی پیرامون بیدل، سبك هندی و تأثیرپذیری‌های سهراب سپهری شاعر نوسرای معاصر از بیدل می‌باشد كه بررسی این كتاب، موضوع مورد بحث این مقاله نقدگونه است. هدف و انگیزه‌ای كه حسینی را بر آن داشته است كه به نگارش این كتاب بپردازد، هدف و انگیزه‌ای مقدس و ارزشمند است. درواقع حاصل تلاش نویسنده در این كتاب، لبیكی است به ندای «بازگشت به خویشتن» اندیشمند مسلمان معاصر، دكتر علی شریعتی. چراكه حسینی نیز در این كتاب یك بار دیگر بر این مسئله تأكید كرده است كه اگر در خویش تأملی كنیم و به شناخت فرهنگ و تاریخ خودمان اهتمام بورزیم، به سرمایه‌های عظیمی دست خواهیم یافت كه تاكنون از وجود آن‌ها بی‌بهره بوده‌ایم. چهره‌هایی مانند بیدل نیز كه به خاطر غفلت و مسامحهٔ فرهنگی تاكنون از فیض وجودشان بی‌نصیب مانده‌ایم، جزء همین سرمایه‌های پایان‌ناپذیری هستند كه باید آنان را به مردم بشناسانیم و مردم را بر خوان گستردهٔ آثارشان میهمان كنیم تا رفته رفته با كشف این گنجینه‌های عظیم فرهنگی، مردم نیز خود را از نشخوار رسوبات فرهنگ غربی بی‌نیاز احساس كنند. دكتر شریعتی در همین ارتباط در كتاب «بازگشت به خویشتن» با طرح از خودبیگانگی فرهنگی و عواقب شوم آن، می‌گوید:

«فرهنگ و تاریخ در یك ملت شخصیت و تعصب ایجاد می‌كند و ناچار برای رسوخ در او باید او را از تاریخش ب‍ُرید، با فرهنگش بیگانه كرد و در این صورت وی كه خود را پوك، فاقد اصالت، بی‌ریشه و شخصیت‌زده احساس می‌كند، ناچار خود را، آگاه و ناآگاه، به اروپایی كه در این حال در چشم او به یك اصالت انسانی مطلق و صاحب فرهنگ و ارزش‌های معنوی ایده‌آل و كمال مطلق بدل شده است نزدیك می‌كند. شیفته او می‌شود و بیزار از خویش و با تظاهر به خصوصیات اروپایی و تشبه به شخصیت وی، فقدان خصوصیات اصیل و فقر و خلاء شخصیت خویش را جبران می‌كند. این یك اصل روانشناسی مسلمی است كه فرد بی‌شخصیت و بی‌اصالت، نوكرمآب و بی‌مایه، همواره با تقر‌ّب و تظاهر و تقلید، كمبود خویش را روحاً، تأمین می‌كند و با نفی و انكار و تحقیر خویش و هرچه به خویش منسوب است و فرار از هرچه او را به یاد خود و گذشتهٔ خود می‌آورد و تشبه به دیگری، شخصیت تازه و صفات و ارزش‌های تازه‌ای می‌جوید. استعمار اروپایی با كشف این اصل عملی روانشناسی، كوشید تا ملت‌هایی را كه صاحب تاریخ عمیق و فرهنگ غنی بودند، به لطایف الحیل علمی و جامعه‌شناسی بسیار پیچیده و هوشیارانه‌ای خالی از محتوا كند...»(۲)

نویسنده در سرتاسر كتاب می‌خواهد این حرف حق را به كرسی بنشاند كه ما از دیگران ـ و به‌خصوص انسان غربی و اروپایی ـ نه‌تنها چیزی كم نداریم، بلكه صاحب گنجینه‌های فرهنگی و ادبی بسیار غنی و پرباری هستیم كه متأسفانه به خاطر ناآگاهی ما، این سرمایه‌های عظیم فرهنگی سالیان سال به‌طور راكد و دست‌نخورده باقی مانده و یا مورد استفاده و بهره‌برداری‌های نامشروع بیگانگان قرار گرفته است. بنابراین اكنون زمان آنست كه از خواب غفلت برخیزیم و به اصل خویش رجعت كنیم و هویت اسلامی و شرقی خویش را بازیابیم، خود را باور كنیم و با اعتماد به نفس كامل در مسیر تكامل و پویایی فرهنگی گام برداریم.

روی دیگر سخن نویسندهٔ كتاب با آن دسته از شبه‌هنرمندان غربزده‌ای است كه تصور می‌كنند پدیده‌ای به نام «شعر نو» از دستاوردهای فرهنگ غرب است و بر این اعتقاد باطل همچنان پای می‌فشرند. ابرام و پافشاری اینان در نسبت دادن جریان شعر نو به غرب تا آن درجه است كه هرگز نمی‌توانند به خود بقبولانند كه شاعری همچون سهراب سپهری بیشتر مضامین و اصطلاحات نو و بكر اشعار خود را ممكن است از شاعری به نام «بیدل» اقتباس كرده باشد. زیرا از دیدگاه اینان بالندگی و شكوفایی شعر سپهری به خاطر قرابت و نزدیكی تنگاتنگ با زبان شاعران نوپرداز غربی است و اگر خلاف این قضیه ثابت شود، حتی حاضرند دست به خودكشی بزنند، ولی با این واقعیت تلخ روبه‌رو نشوند! این خودباختگان غرب‌باور عادت كرده‌اند كه هرگونه نوآوری را به غرب نسبت بدهند و برای مثال هیچ نمی‌دانند كه قالبی به نام «كاریكلماتور» در فرهنگ این مرز و بوم نیز ریشه‌هایی دارد، چنان‌كه حسینی می‌گوید:

«و همین نام التقاطی كه به هرحال جا هم افتاده است، برای آن‌ها كه اطلاع چندانی از ادبیات فارسی ندارند، این توهم را به وجود آورده كه «كاریكلماتور» نیز از دستآوردهای ادبیات غرب است كه به اقتضای روزگار غرب‌باوری، پایش به سرزمین ادبیات ما باز شده است. حال آن‌كه اگر بخواهیم برای بازی با كلمه «كاریكلماتور» شناسنامهٔ ژنتیك بگیریم ناگزیریم سری به ادارهٔ سجل احوال سبك هندی بزنیم و بعد از مراجعه به این اداره ـ كه برعكس ادارات امروزی به هیچ وجه مایهٔ كسالت و دلتنگی نیست ـ درمی‌یابیم كه آن‌چه اصل و اساس «كاریكلماتور» را تشكیل می‌دهد، یكی از اضلاع عادی و پیش پا افتادهٔ منشور چندپهلوی شعر سبك هندی است كه از شعر به دیار نثر نقل مكان كرده است.»

(بازی با كلمه یا كاریكلماتور ـ ص ۴۸)

به اعتقاد نویسنده، سپهری و شعر او نیز از هجوم آفت مسخ و تحریف این خودباختگان غرب‌باور در امان نمانده است، چنان‌كه این گروه دربارهٔ شعر سپهری نیز بدینسان قضاوت كرده‌اند كه شعر سپهری، شعری برآمده از اشرافیت و سوررئالیست پیشرفتهٔ غربی است. حسینی در این باره می‌گوید:

«آن‌ها كه نسبت به متافیزیك حساسیت دارند و تمایلات ماورای خاكی سپهری را نوعی تمرد و ارتداد از مذهب روشنفكریسم! معاصر می‌دانند به ط‍ُرق مختلف كوشیده‌اند و می‌كوشند تا این ب‍ُعد آشكار شعر سپهری را نادیده بگیرند و یا در زیر رگبار انتقادات شبه جامعه‌شناسانه، آن را به ضد ارزش بدل سازند و از حیز انتفاع ساقط كنند ـ این‌ها «وحدت وجود» در شعر سپهری را ـ دانسته و ندانسته ـ به ساده‌لوحی و اشرافیت تعبیر می‌كنند و با نوعی تنگ‌نظری ظاهر الصلاح برای سپهری در دبستان «تعهد» و در كلاس‌های ابتدایی آن غایب رد می‌كنند...».

(سوررئالیسم، سرپناه سپهری و بیدل ـ ص ۷۲ـ۷۱)

نویسنده در قسمتی دیگر از همین فصل بار دیگر حساسیت خود را نسبت به این مسئله نشان می‌دهد و برای تبرئه كردن سپهری و شعر او از تهمت ناجوانمردانه و لایتچسبك غربزدگی، دربارهٔ سوررئالیسم پیشرفته شعر سپهری می‌گوید:

«راقم این سطور بی‌آن‌كه دلیل اساتید پسندانه‌ای داشته باشد، به اعتبار بعضی شواهد معتقد است كه سپهری با دیوان بیدل حشر و نشر و ا‌ُنس مداومی داشته است. و بر این اساس دور نیست اگر جسارت سپهری و سوررئالیسم پیشرفتهٔ او را به بیدل نسبت بدهیم كه در این مضمار مقدم بر تمام سوررئالیست‌های قرن نوزده و بیست اروپاست».

(سوررئالیسم، سرپناه سپهری و بیدل ـ ص ۷۸)


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 5 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.