دوشنبه, ۲۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 10 February, 2025
درد دل با کاغذ خاطرات یک دانشجو
![درد دل با کاغذ خاطرات یک دانشجو](/web/imgs/16/152/t407b1.jpeg)
صراط مستقیم معلوم است اگر بر خدا توکل کرده و تقوای الهی را داشته و دنبال هوی وهوس نرویم جوانی پشت کنکوریَم که تمام همّ و غمّم، قبولی در کنکور و رفتن به دانشگاه است. بارها در افکارم خویش را در یکی از بهترین دانشگاههای کشور و عالیترین رشتهی تحصیلی تجسّم مینمودم. بیشتر اوقاتم صرف مطالعهی کتابهای درسی، تستزدن و رفت و آمد بین منزل و کتابخانه میشد. تمامی حواسم در خدمت رسیدن به این آرزو که مراد و هدف اکثریت جوانان جامعه امروزی است، بود.
در جلوی چشمانم همیشه کلمات و جملات درسی و سؤالات تستی بود و از گوشهایم جهت شنیدن و دریافت فرکانسهای ارسالی از اصوات اساتیدم و سیدیها و نرمافزارهای درسی بهره میبردم و از پاهایم در جهت رفتن به کتابخانه و کلاسهای پشت کنکوری استفاده مینمودم. بارها در بعد از ظهرها و یا شبها یک دفعه از خواب میپریدم و کتابها را بازکرده تا مبادا دوستانم از من جلو بزنند. افکارم همیشه به مرور مطالب درسی و تحصیل در رشته مورد علاقهام مشغول بود. بدین ترتیب لحظات طاقتفرسا و پر از اضطراب پشت کنکور سپری میشد تا لحظهی موعود که همان امتحان در مطالب درسی و شرکت در آزمون سراسری بود، فرا رسید. شب امتحان و فردای آن تا دریافت سؤالات برای پاسخگویی یکی از سختترین لحظات زندگیام بود. چرا که آینده خویش را در گرو موفقیت یا عدم توفیق در این آزمون میدانستم. بالاخره صبح زود از خواب بیدار شده و همراه یکی از دوستانم با دعای پدر و مادر راهی محل برگزاری آزمون شدیم.
رأس ساعت مقرر سؤالات را دریافت کرده و شروع به پاسخگویی آنها نمودم. غرق در پاسخگویی به سؤالات بودم و به هیچوجه گذشت زمان را احساس نمیکردم. فقط بعضی اوقات با صدای بلندگوی ناظرین امتحان از آن حالتی که دَرِش بودم، خارج میشدم. به محض مشاهده سؤالات متوجه شدم که آن غولی را که قبلاً در نظرم از آزمون سراسری ساخته بودند، بیاساس بوده و در صورت داشتن تمرکز و آرامش روانی سؤالت در حد و اندازهی همان سؤالاتی بود که در سر کلاسها از ما پرسیده و یا در کتابهای کمکآموزشی خیلی سریع به آن پاسخ میدادیم. خلاصه با آرامش کامل به اکثر سؤالات پاسخ داده و پس از چندین ساعتِ خستهکنندهی حضور در جلسه، امیدوارانه راه منزل را در پیش گرفتم. چند روز بعد از اتمام آزمون را با خوشحالی و آرامش که انگار باری از دوشم برداشته شده، سپری نمودم و بعد از آن کمکم فکر قبولی در کنکور و رسیدن به رشتهی مورد علاقهام همان اضطرابهای قبل از آزمون رابرایم به همراه آورد. در این فاصله که اوقات فراغت بیشتری داشتم، گاهگاهی به آن نیروی ماورایی که از وقتی که چشم باز کرده بودم، پدر و مادرم او را خدا می نامیدند و یک سری حرکات و آداب را برایش انجام میدادند، پناه برده و ازش استمداد و طلب قبولی در دانشگاه مینمودم.
بالاخره لحظه موعود فرا رسید و نتایج کنکور اعلام شده و من در رشتهی مورد علاقهام قبول شدم. خوشحالی آن لحظه را هیچ وقت از یاد نمیبرم و در وجودم احساس میکردم شادترین جوان روی زمین هستم. خلاصه تا نزدیکیهای مهر، خوشحال و خندان که بیشتر اوقاتم صرف پذیرایی از مهمان و دادن شیرینی به اطرافیان بود، سپری شد. نزدیکیهای مهر به همراه یکی از دوستانم راهی شهرستان محل تحصیل شده و ضمن ثبتنام و انتخاب واحد و دریافت خوابگاه زندگی جدیدی را دور از پدر و مادرم، آغاز کردم. چند روز اول همهاش به فکر پدر و مادر و دوستانم بودم و همین تا اندازهای باعث دلتنگی و غمگینیام میشد. ولی کمکم با شرایط جدید سازگار شده و با دوستان جدید هم اتاقیم پس از تمیز نمودن خوابگاه تجربه جدیدی از زندگی بدون پدر و مادر را شروع نمودیم. دوستانم هرکدام اهل یکی از شهرستانهای کشور با فرهنگها و آداب و رسوم خاص آن منطقه بودندکه همین در بسیاری موارد زمینههای مشاجره و جر و بحثهای بیمورد را دربین ماهافراهم مینمود. ولی آنچه برایم تعجب برانگیز بود و از قبل تصورش هم نمیکردم این بود که در خوابگاه به جای درس خواندن بیشتر اوقات دانشجویان صرف خوابیدن، تا نزدیک صبح بیدارماندن و بازیکردن با ورق و دومینه، جر و بحث و شوخیهای بیموردی می شد که در شأن یک دانشجوی تحصیلکرده نبود. بیشتر اوقاتمان در دانشگاه هم صرف روی چمن دانشگاه نشستن، رفتن به سالن غذاخوری، جزوه نوشتن و بسیاری از کارهای بیمورد دیگر میشد. انگار این همه زحمت و شب نخوابیدنهای پشت کنکور را میخواستیم در همین دوران دانشجویی جبران نماییم. یکی از اتفاقاتی که همیشه در خوابگاه بین دانشجویان روی میداد، مجادلاتی بود که بین آنها صورت میگرفت. مجادلاتی که بجای روشنگری و رسیدن به حقیقت همواره آتش حقد و کینهها را بر میافروخت. به گونهای که رگگردن قوینمودن و سوار بر موج احساسات شدن در بیشتر مجادلات، جای منطق و استدلال و دلیل را گرفته و همواره دانشجویان در صدد بودند تا به هر شیوهای که باشد، ایده و عقاید خویش را بر دیگران تحمیل و آنها را به کرسی نشاننند.
یکی از دوستانمان که قبولی در دانشگاه او را از خود بیخود نموده بود و دچار نوعی تکبر و غرور علمی شده بود، همیشه سعی میکرد با حمله به اعتقاداتِگذشتگان و هتکِ حرمت آنها و سنّتهای رایج در جامعه قیافهی روشنفکری به خود بگیرد. اوکه محصور در چارچوب علوم تجربی شده و متأثر از افکار مادی گرایان بود باورهای گذشتگان بخصوص اعتقاد به غیب را نوعی عقبماندگی و واپسگرایی میدانست و همواره مسائل ماورای ماده و متافیزیک را انکار مینمود و معتقدان به آن را به تمسخر میگرفت و همیشه سعی می کردبا انکار خداوند، فرشتگان، حیات پس از مرگ (بهشت و دوزخ) تفکّرات مادی خویش را به دیگران تحمیل نماید. در تقابل با این دانشجو یکی از هم اتاقیهایمان فردی متعصب دینی ودینداری جبری،تقلیدی وژنتیکی بود، به قول خودش اگر شمشیر اسلام در دست او قرار میگرفت تمامی افکار و اندیشههای خلاف خود را گردن زده وهمیشه آرزو داشت روزی برسد که به زور احکام و قوانین دین در جامعه پیاده شود. این فرد که دینداری احساسی وبدون پشتوانهی عقلی بود همواره با سایر افراد خوابگاه اعمّ از دینی و غیردینی سر ناسازگاری داشت. بخصوص با دانشجویانی که همانند او فکر دینی داشتند، ولی در مسائل فقهی مانند او نمیاندیشیدند.
این عدّه دیندار جبری و تقلیدی که غیرخود را متهم به کفر و عصیان نموده و سرانجام جهنّمیبودن و استقبال آتش را برای بقیه تصور می کردند، چهرهی زشتی را از دین در ذهن برخی از دوستانمان که فکر دینی نداشتند ترسیم نموده بودند. مجادلاتی برسر چگونگی وضو گرفتن، گوشدادن به موسیقی، نحوهی گذاشتن ریش و این که کدام صحابه مستحق جانشینی پیامبر(ص) بود، گاهی چنان آتش کینه را در درون آنها شعلهور مینمود که تا مرز درگیری فیزیکی پیش میرفتند. در این بین دوست دیگری داشتیم که بیشتر متأثر از افکار و اندیشههای دوران مدرن و پست مدرن بوده و به دلیل آشنایی و مطالعه کتابهای متفکران غربی و روشنفکران (به قول خودش!) عصر معاصر کشورهای اسلامی به نوعی پلورالیسم اعتقاد داشته و همیشه میگفت: دسترسی به حقیقت و صراط مستقیم امکانپذیر نبوده و هرکس با هر عقیده و مرامی نزد خداوند مأجور بوده چون بخشی از حقیقت را در پیش خویش دارد.
او در حیطهی دینی نیز جامعه سکولار را قبول داشت و بر این باور بود که دین بایستی در حوزه خصوصی و خانه و عبادتگاه زندانی و نبایستی وارد عرصهی عمومی و مناسبات فرهنگی ـ سیاسی ـ اجتماعی و غیره شود. ایشان چون دین را امری شخصی میدانست قوانین دینی را جوابگوی دوران معاصرندانسته و همیشه میگفت اگر دین وارد عرصه عمومی شود آلوده به حقهبازی و دغلکاری شده و چون عدّهای از آن استفاده ابزاری در راستای تثبیت قدرت و ثروت خویش میکنند پاکی خویش را از دست داده و تبدیل به وسیلهای میشود که عدّهای محدود جور و ستم خویش را بر آحاد جامعه تحمیل نموده و از آن در راستای قداست خویش و اعمال خودشان بهره میگیرند و درجهت تثبیت موقعیت خویش دست به چپاول و غارت کلیهی منابع عمومی مینمایید. او چون معتقد به پلورالیسم بود کمتر خود را با دیگر دوستان درگیر میکرد. چون برای همهی افکار آنها سهمی از حقیقت را متصوّربود.
یکی دیگر از دوستمانمان که همیشه در افکار خویش غرق بود و افسرده و ناراحت در گوشهای مینشست و کمتر به مجادلات توجه میکرد «که بعداً متوجه شدیم مشکلات و فقر و بدبختی چنان بر او و خانوادهاش سایه گسترانده که حاضر نیست به چیزی غیر از رفع این بدبختیها و فلاکتباریها فکر کند» و همیشه از وضعیتی که درآن قرار داشت ناراضی بود. او که اغلب خویش را با اطرافیانی که از نظر مالی در سطح بالاتری ازایشان قرارداشتند مقایسه مینمود همواره درصد کسب موقعیت و دسترسی به ثروتی کلان بود.
عدّهای دیگر هم که اکثریت افراد خوابگاه را شامل می شد صاحب هیچ فکر و اندیشهای نبوده و همیشه بقیه را مورد مزاح و شوخی خویش قرار میدادند. بیشتر اوقات آنها صرف ارضای غرایز و تمایلات نفسانی و بحث در مورد دختران دانشگاه، جُکهای بیمورد و بازی با ورق و دومینه میشد. نزدیکیهای غروب نیز جهت دختربازی راهی خیابانها شده و تا پاسی از شب بر نمیگشتند. آنها همیشه با این توجیه که دنیا فقط این چند روز است و بایستی با خوشی سپری شود که نه باگذشته کار داشتند تا از آن درس بگیرند و نه در فکر آیندهای بودند که برایش برنامهریزی نمایند. عدّهای دیگر هم بودند که تفکّرات ناسیونالیستی افراطی چنان ذهن و روانشان را در بر گرفته بود که غیر از هویّت ملی خویش و تعصّب نسبت به آن،سایر ملل را نفی و زیردست خویش میخواستند.
آنها دین را نیز از دریچه تعصبات ملی نگاه کرده و بر این باور بودند که ادیان فقط به منطقهی ظهورشان تعلق دارند و نیازی به پذیرش آن از سوی سایر ملل نیست. به عنوان مثال آنها اسلام را صد در صد دینی عربی وازآن کشورهای عربی میدانستند. خلاصه، عدّهی زیادی با تفکّرها و عقاید کاملاً متضاد در کنار همدیگر بودیم که عاملی مشترک که آن هم چهاردیواری خوابگاه بود به اجبار ما را وادار به تحمّل همدیگر می نمود. در این بین من نیز که زادهی جامعهای دیندار و از پدر و مادری ایماندار متولد شده بودم. جز دینداران تقلیدی به شمارمی آمدم ولی چون ایده و فکر خویش را صد در صد درست نمیدانستم و همواره در خویش استعداد و توانایی رسیدن به حقیقت را پرورانده بودم همیشه ساکت به مجادلات دوستانم گوش داده تا شاید دریچهای از حقیقت را بر روی خویش بگشایم.
مدّتهای مدیدی بدین روال سپری شد و من به این نتیجه رسیدم که از این مجادلات تعصّبآمیز و بیهوده نتیجهای عایدم نخواهد شد. تنها اثری که این مجادلات در من ایجاد نمود این بود منی که الان هستم و آنچه که من بدان باور دارم و تمامی افکار و اندیشههایم را به صورت ارثی از والدین به ارث برده و نتیجهی جبر محیطی جامعهای است که در آن قرار داشتم پس بقیهی دوستانم به این دلیل که مسیر خویش را بدون پشتوانه عقلی انتخاب نموده و بهجای متأثر بودن از دلیل و منطق، بیشتر تعصّب و احساس را در خویش پرورانده و از همان ابتدای تولد یک سری باورها و عقاید را به صورت جبر محیطی پذیرفته بودند، معذور دانسته و تمامی این مجادلات را نتیجهی مطلقنگری، جمود فکری و جزماندیشی محیطی میدانستم که افکار دوستانم درآن رشد و پرورش یافته بود. همهی اینها زمینهای شد تا سعی و کوشش نمایم جواب بسیاری از سؤالاتی که در ذهنم نقش بسته بود، محققانه و با پشتوانهی عقلی بیابم وبه آنها پاسخ مناسب دهم حال که از دوستانم در راستای پاسخ به سؤالاتم نااُمید شده بودم. دنبال منابعی بودم تا به آرامش درونی ناشی از دریافت پاسخ پرسشهایم برسم.
چون در سایه الطاف خداوند به گونهای پرورش یافته بودم که نمیتوانستم بدون دلیل و برهان منکر چیزی شوم. حتی اگر آن موضوع مربوط به مسائلی باشد که در حوزه حواس نگنجد؛ زیرا در دوران دبیرستان خوانده بودیم که آدمیان دارای حواس محدود هستند. به همین دلیل بسیاری از موجودات در حیطهی حواس آدمیان قرار نمیگیرد. پس ندیدن و نشنیدن دلیل بر نبودن نخواهد بود. از سوی دیگر رفتار دانشجویان دیندار تقلیدی هم مورد پسند من نبود چرا که آن را مخالف با اراده و اختیار آدمی میدانستم و بر این باور بودم اگر به زور و حربهی قدرت بخواهی ایمان را به دیگران القا نمایی. دیگر نیازی به آزمایش در این دنیا نخواهد بود و در نتیجه عقاب و آتش اخروی نیز بیمعنی خواهدشد. با سایر دوستانم که فقط در فکر ارضای غرایز بودند و به هیچ چیز جز خوش بودن در لحظات حال نمیاندیشیدند به طور کلی مخالف بودم.
چون انسان را شریفتر از آن میدانستم که تمام وقتش را صرف ارضای غرایز نماید وزیرا در بسیاری موارد توجه صِرف به یک غریزه و رهانمودن آن را تجاوز به حقوق دیگران و تضییع حقشان میدانستم بخود اجازه نمیدادم که فقط به فکر خویش بوده و بواسطهی خوشبودن خویش حقوق همنوعانم را پایمال نمایم. چرا که برایم مسجل شده بود تمامی فسادهایی را که درجهان معاصر شاهدآن هستیم که مشکلات فراوانی را برای انسانها به ارمغان آورده است، ناشی از حرکت در محدودهی غرایز و برنامهریزی برای آن است. در واقع همهی ترورها، خشونتها، آدمکُشیها، رواج فقر و گرسنگی، تجاوز به حریم کشورها و ملتها، شیوع بیماریهای فراوان چون سوزاک، سفلیس، هپاتیت و ایدز و همچنین آلودگی محیط زیست و بسیاری دیگر از فسادها را ناشی از ارضای نامناسب غرایز میدانستم.
سخنان دوستان ملیگرایم هم که اصلاً قابل قبول نبود چرا که آنها تمامی انسانها را فدای ماندگاری و دوام ملیت خود نموده و ضمن ارزش دادن به فرهنگ و آداب خویش درصدد نفی ملیتهای دیگر برمیآمدند و میدانستم که هیتلر در جریان جنگ جهانی میلیونها انسان بیگناه را در سایه و اعتقاد به نژاد برتر و باورهای فاشیستی، شوونیستی و ناسیونالیستی افراطی به کام مرگ کشانده بود خلاصه پس از آن که به واسطه معلومات ناچیز خویش بدین نتیجه رسیدم که افکار و باورهای هیچ یک از دوستانم نمیتواند مطابق عقل و فطرت پاک باشد شروع به مطالعه و تحقیق نموده تا این حصار اطلاعاتی که به صورت جبری محیط زندگیام دور من کشیده و زندانیم کرده بود را شکسته و تصمیم گرفتم میدان دید خویش را فراتر از محدودهی اجتماع خویش گسترش دهم. اولین قدمها در این مسیر را با تقویت حس حقیقتیابی و مطالعه افکار و اندیشههای مختلف آغاز نمودم. از این به بعد سعی کردم بیشتر بخوانم و بشنوم و تا موقعی که به یقین نرسم قضاوت ننمایم. در حین مطالعه این کلام پروردگار من را بیشتر امیدوار نمود که میفرماید: «خردمند و هدایتیافته کسی است که همه سخنان را میشنود و بهترین آنها را انتخاب میکند». برای کسب اطلاعات بیشتر در جهت رسیدن به آرزو و مراد خویش ابتدا سراغ منابع اطلاعرسانی عمومی اعم از روزنامهها، شبکههای ماهوارهای، سایتهای اینترنتی و وبلاگها شخصی رفتم تا شاید دریچهای از نور حقیقتیابی را به رویم بگشایند ولی متأسفانه بعد از مراجعه به آنها تحیر و سرگشتگی من بیشتر شد و نه تنها افق دید من فراتر نرفت بلکه نزدیک بود آن شعله کم نوری که جلوی پایم را روشن میکرد نیز به خاموشی بگراید زیرا اکثر این منابع اطلاعرسانی در خدمت شبکههای قدرت و جهت تثبیت موقعیت سیاسی و اقتصادی آنها، ترغیب و تشویق آدمیان به تعصب و جهالت و ارضای غرایز بودند.چراکه مافیای قدرت دوام و ماندگاری خویش را در مشغول شدن آدمیان به مسائل پیش پا افتاده و کمارزش میداند.
در شبکههای ماهوارهای میتوانستی به فراوانی شاهد سکس و ابتذال، لهو و لعب بوده ولی از حقیقت، ارج گذاشتن برای کرامت آدمیان و علما و متفکرین خبری نبود. سایتهای اینترنتی هم با وجود فیلترهایی که روی آنها صورت میگرفت ولی آن چه بیشتر خود را نشان میداد همان سکس و عوامفریبی بود. در این بین به ندرت میتوانستی شبکه و یا سایتی را پیدا کرد که به ظاهر از منابع قدرت پیروی نکرده و ادعای دفاع از اخلاقیات و ادیان را بر عهده داشتند ولی متأسفانه در عمل آنها نیز بیشترین صدمات را متوجه جامعه انسانی و یا حتی دینی مینمودند که از آن دفاع میکردند. آنها با شعلهور نمودن آتش حقه و کینه و تعصب به جای ظلمستیزی خدمات شایانی را به ادامه حیات ظالمان میکردند. آنها به جای پرداختن به نابسامانی جوامع و ارائه راهکار در جهت رفع این نابسامانی و رسوا نمودن عاملان فساد درزمین تمام تلاش و کوشش خویش را معطوف به دفاع از آن چه خود ازادیان برداشت کرده،می نمودند و به تخریب گروهها و کسانی میپرداختند که همانند آنها فکر نمیکردند، به عنوان مثال به شبکههایی برخوردم که در سایه دین مسیحیت ضمن اهانت به سایر ادیان، مبلغ پخش فساد و ابتذال و شرک وخرافه و مبارزهی باتوحیدویکتاپرستی شده بودند، یا امثال «شبکهی سلام» تحت عنوان دفاع از مذهبی خاص، تمامی تلاش وجهد خویش را صرف پخش خرافات و اهانت و توهین و هتک حرمت سایر مذاهب نمودهو بدین ترتیب چهره زشت و کریهی را از پشتیبانی از دین اسلام به نمایش میگذاشتند. وقتی برای لحظاتی به این شبکهها نگاه میکردم حقارت و کمبود فکری دستاندرکاران آن برایم مسجل میشد چرا که آنها بیشتر اوقات شبکه را صرف پاشیدن بذر کینه و عداوت در بین آدمیان نهاده بودند. سایتهای بیشماری بودند که در زیر سایه و چتر حمایتی ادیان بخصوص اسلام رواجدهنده تعصب و جهالت و کینه شده بودند و غیر همفکران خویش را غیرخودی و مرتد پنداشته و بدین طریق میخواستند تا حد امکان صدای سایر احزاب و گروهها را خفه کرده و پیروان آنها را با زدن برچسب کفر حذف فیزیکی نمایند.
بسیاری از روزنامهها و مجلات نیز صفحات خویش را به بحثهای جناحی و گروهی اختصاص داده و حاضر بودند که تمامی حقایق و یا حتی جان آدمیان را در پای بر کرسی نشاندن ایده خویش قربانی نمایند. بدین ترتیب متوجه شدم که از این طریق و بدین شیوه پیدا کردن راهم و رسیدن به صراط مستقیم محال و ناشدنی است.
ناچار نگاهم را متوجه اجتماع محل زندگی و اطرافیانم نموده و با چشم حقیقتیاب و گوش حقیقتشنو مناسبات و رفتارها و سخنان افراد جامعه را مینگریستم و میشنیدم. در کمال تعجب متوجه شدم که افراد جامعه تبدیل به عاملان تئوریهای سایتها و شبکههایی در خدمت قدرت شدهاند و آنچه مطابق میل ایشان است را پیاده میکنند. دستهبندیهای و گروههای بیشماری را مشاهده کردم که دارای پیروانی متعصب و جاهل بودندکه بدون تحقیق و مطالعه به عضویت آن گروه یا جناح درآمده و جز راه خویش را صراط مستقیم ندانسته و پیروان سایر گروهها را گمراه و بینصیب از نعمات خداوندی میدانستند و همچون اربابان کلیسای مسیحی در قرون وسطی به عنوان نایب خداوند در زمین مسئول روانه کردن آدمیان به دوزخ و آتش شده بودند.
تا دیروز که در دانشگاه شاهد مجادلاتی بین دوستانم از دو مذهب متفاوت بودم در نهایت تعجب مشاهده کردم که تمامی این گروهها با وجود اشتراکات بسیاری در ملیت، مذهب و غیره تبدیل به دشمنانی شدهاند که علیه هم دندان تیز کرده و شمشیر میکشند. جوانان جاهل و بیادبی را با چشمان خویش دیدم که به آسانی علمای گذشته و حال را تکفیر و آن ذخایر عظیم اسلامی را به باد تمسخر میگرفتند. بزرگانی چون امام حسن البنا و سیدقطب را که قربانی هدف والای خویش شدهاند را به باد انتقاد و تهمت و هتک حرمت میگرفتند. آنها جنایتکارانی چون هیتلر، شارون، باراک و بوش را رها و شمشیر افترا و تهمت خویش را علیه علمای بزرگ جهان اسلام اعم از قرضاوی و غزالی به کمر بسته بودند و هر چند گاه آن را بیرون آورده و بواسطهی آن وقت و زمان زیادی را صرف اختلافات فقهی و اجتهادی مینمودند و به دشمنان اجازه میدادند که در راستای ذلیل شدن مسلمانان طرح و برنامه بریزند. این متعصبان جاهل نه تنها به علمای اسلامی بیحرمتی میکردند، بلکه با دادن فتوای کفر آنها و سایر افراد جامعه جواز قتل آنها را نیز صادر مینمودند.
در واقع در نظر این متعصبان جموداندیش حیاتی را که پیامبر(ص) بزرگتر از کعبه میدانست، از ریختن خون حیوانات بیارزشتر بود. و به آسانی مهر تأییدی بر کشتار زنان و بچههای بیگناه میگذاشتند. جزوههای بیشماری را مشاهده نمودم که نهایت بیادبی را در حق علما و سایر مسلمین انجام داده و با تکفیر و گمراه نمودن آنها زمینهساز تشنجات اجتماعی را فراهم آورده بودند.
احزاب و گروههایی بودند که حمایت از رهبر فکری خویش را بر حمایت از خدا و پیامبر(ص) ترجیح میدادند و تمامی فسادهای کره زمین و بیحرمتی به بشر را رها و تمامی هم و غم خویش را صرف آتشافروزی نموده بودندکه متأسفانه همین تعصب و جهالت در بعضی مواقع منجر به برخورد فیزیکی و بیاحترامی نسبت به اعضای سایر گروهها میشد. ورود به مساجد تأسف و تألم من را بیشتر کرد. مسجدهایی خالی از نمازگزاران که فقط عده معدودی از پیران و تعدادی جوان در آن جا مشاهده میشدند که آنها هم بر سر مسائل فقهی و مذهبی با چشمانی پر از خشم به همدیگر نگاه میکردند.
دست را در کجای سینه گرفتن، پاها را در هنگام نماز به هم چسباندن و..... چنان بذر تفرقه و کینه را در نهاد آنها نشانده بود که اخوت و الفت ایمانی در برابر آن کاری از دستش ساخته نبود. متأسفانه در برخی مساجد امام جماعت مسجد به جای رفع کدورتها و پاشیدن بذر محبت و دوستی به چنین تفرقهها و عداوتهایی دامن زده و زمینهساز افتراق بیشتر آنها میشدند. این جا بود که فهمیدم نمیتوان به این شکل به حقیقتی که مورد نظرم است برسم در جایی که گروههای بیشماری هستند و همه خود را بر راه صواب دانسته و فرقه ناجیه تلقی کرده و دیگران را بر باطل، قضاوت این که کدام راست میگوید برایم مشکل بود. فقط مطمئن بودم که آنها آگاهانه و یا جاهلانه به شبکههای فساد قدرت و ثروت خدمت کرده و زمینهساز تسلط بیشتر آنها بر ملتهای مظلوم میشوند. فهمیدم که آنها نمیتوانند تجلیگاه رحمان و رحیم و دلسوزتر از پدر و مادربودن خداوند باشند.
آنها نمیتوانستند رحمة للعالمین بودن پیامبر(ص) را به جهانیان عرضه نمایند و بالاخره آنها نمیتوانند الگویی عملی بسیاری از آیات و احادیثی باشند که دلسوزی را در حق تمامی انسانها و یا حتی در حق حیوانات نیز روا میداند. چگونه آنها میتوانند مجری آیاتی از قرآن باشند که ناامیدی از رحمت پروردگار را نکوهش نموده و نوید بخشش تمامی گناهان را داده است. آنها چگونه میتوانند صفات باری تعالی اعم از ستّار، غفور، وهاب، را به جهانیان عرضه نمایند. در پیش آنها نمیتوان خطا کرد و خلاف رأی و نظر ایشان سخنی بر زبان آورد. پیش آنان باید عقل آن موهبت عظیم الهی را که کلید شناخت توحید، نبوت و معاد است، تعطیل و عقل را بیارزشتر از برخی روایتها و برداشتهای جعلی و نادرستی میدانند که در راستای تأیید افکارشان به کار میرود. آنها افرادی را میخواهند که متعصبانه و کورکورانه فرامینشان را اجرا و عین دستورات الهی بداند.
یوسف سلیمانزاده
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست