دوشنبه, ۲۰ اسفند, ۱۴۰۳ / 10 March, 2025
خانوم ببری خان

«ببریخان هم نشدیم». این جملهای است که روزگاری رجال، اشراف، درباریان دارالخلافه ناصری به خود دایما میگفتند؛ ببری خان، گربه آلاپلنگ ابلق با چشمهای درشت. براق و دمکلفت بود که چون از لحاظ ظاهری شباهت کمی به ببر داشت زنان حرمسرای ناصرالدینشاه او را ببری خان نام نهادند. هرچند جالبی این جریان آن است که ببری خان، گربهای ماده بود و چرا وی را به لقب خان صدا میزدند جای تعجب دارد. ذکر داستان ورود ببریخان به دربار و مانوس شدن وی با ناصرالدین شاه خالی از لطف نیست.
یکی از زنان حرمسرای ناصری به نام زبیده که بعدها به اسم امینه اقدس معروف شد به دلیل علاقه وافری که به برادرش داشت فرزند او را بیشتر مواقع در کنار خود در حرم نگهداری میکرد. این طفل که بعدها همان ملیجک، عزیزالسلطان صاحبقران میشود از کودکی علاقه زیادی به گربه داشت و با چندین گربه در اندرون همبازی بود که یکی از آنها همان ببری خان است. به گفته معیرالممالک در آن دوران بر ناصرالدین شاه تبی سخت عارض میشود و چند روز را در بستر بیماری و ناتوانی میگذراند و گربه مزبور که تازه بچه آورده بود روز بعد به اقتضای طبیعت به تغییر مکان آنها پرداخت. هنگامی که یکی از بچههایش را به دندان گرفته و از کنار بستر شاه گذشت، امینه اقدس به درون اتاق آمد و دری را که گربه از همان به درون آمده بود از پشت خود بست. گربه همین که راه بیرون شدن را بسته دید چند دور گرد بستر گشت و سرگردان ایستاد. امینه اقدس با مشاهده این حال رو به شاه کرد و گفت: «قربان امشب عرق خواهید کرد و تب خواهید برید.» از قضا صبحگاه تب شاه قطع شد و شاه آن را از وجود و کرم گربه دانست و پس از آن ببری خان مقامی بلند یافت و دارای تشک اطلس، پرستار و خوراک مخصوص شد. البته داستان دیگری هم در این باب وجود دارد که ملیجک به آن اشاره کرده است که ببری خان در ابتدا با شاه خیلی مانوس بود و زمانی که ناصرالدین شاه ناخوش شد، گربه یکی از بچههایش را کنار رختخواب شاه آورد و به زمین گذارد و بچهگربه هم بعد از چند دقیقه جان داد. سپس حال شاه خوب شد و این ماجرا نقل محافل شد که ببری خان بچهاش را آورده و دور شاه تصدق کرده است.
بعد از این ماجرا به دستور شاه گردنبند الماس گرانبهایی به گردن ببری آویختند و وی دارای پرستار، لَلِه مخصوص شد، لَلِه وی به نام مشدی رحیم فراش موظف بود که ببری خان را روزی یک بار، در کالسکه مخصوص دربار قرار دهد و وی را به گردش ببرد. همچنین آن گربه غالبا بر سر سفره شام و ناهار شاه مینشست و هر روز یک دست جوجه کباب غذای مخصوص وی بود که مانند غذای قبله عالم در ظروف مخصوص گذاشته میشد که قبلا توسط امینالسلطان آبدارباشی مورد کنترل قرار میگرفت تا مبادا نامطبوع باشد یا اینکه دشمنان در غذایش زهر ریخته باشند چرا که به دلیل علاقه وافری که شاه به این حیوان اهلی داشت ببری مورد حسد و بخل بسیاری از درباریان قرار گرفته بود و حتی با امینه اقدس به دلیل وجود این گربه در دامان وی، به عداوت و دشمنی میپرداختند. ببری را هفتهای یک بار به حمام میبردند و وقتی وی در راهرو و هال کاخهای قاجار حرکت میکرد، هرکس که بر سر راهش بود، خود را کناری میکشید تا مبادا گربه عزیزکرده ناراحت شود و خبرچینها، ناراحتی وی را به عرض شاه برسانند. حتی در برخی از جاها ذکر شد که اهل اندرون یا بیرون گربه مذکور را میدزدیدند، چند روزی پنهانش میکردند و بعد مبلغی انعام گرفته و گربه را رها میکردند.
● ببری خان و عریضهها
هنگامی که درباریان و کسان دیگر مورد غضب خود شاه قرار میگرفتند متوسل به ملیجک میشدند تا از مرگ و غضب شاه نجات یابند اما زمانی رسید که میزان شکایات زیاد شد و شاکیان مجبور شدند به ببری خان متوسل شوند. حسین لعل نویسنده کتاب «ملیجک عزیزدردانه شاه شهید» مینویسد: «غیر از ملیجک، ابزار دیگری نیز دستاویز شاکیان و عریضهنگاران شد از جمله که
ببری خان، گربه قشنگ و براق قبله عالم بود. وقتی درباریان و زنان حرم خواستهای را داشتند روی کاغذی مینوشتند و به گردن ببری خان میآویختند. شاه عریضه را هرگاه به گردن ببری میدید باز میکرد و میخواند و حاجت شاکی را برآورده میکرد و اگر کسی خلعت و انعامی میخواست فورا میداد.» بر این حسب، چه عزل و نصبهایی توسط این عریضه پذیرفته میشد و چه بسیار محکومین به مرگ با وجود این گربه نجات پیدا میکردند و گاهی هم زیر تیغ جلاد میرفتند از این رو مورخان و حتی نزدیکان شاه بر این اعتقاد استوارند که شاه نقش عاشق گربه را بازی میکرد. حتی زمانی که شاه وارد حرم میشد و اذن جلوس میکرد گربه هم به دنبال شاه وارد میشد و اگر روی دامان یکی از زنان مینشست، آن زن به خود بسیار افتخار میکرد و خوشوقت میشد که شاید شاه به خاطر گربه به او نظر و توجهی بکند.
● سرانجام ببری خان
در برخی از روایتها آمده است که روزی ببریخان به همراه شاه برای شکار عازم جاجرود میشود و بیماری سختی میگیرد تا اینکه کالسکهران با هشت اسب از دربار او را به دارالخلافه برمیگرداند تا بلکه آب و هوای تهران باعث بهبودیاش شود که نمیشود و وی تلف میشود و بدن ببری خان را با پارچهای ابریشمی پیچانده و در باغ دفن میکنند و تا ۱۰ روز نیز کسی جرات نداشته که خبر مرگ وی را به شاه برساند. اما عدهای هم بر این باورند که عاقبت گربه را میدزدند و نابودش میکنند.
آریا شیروانی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست